توالی فاسد یک تئوری زائد!

مهدی نیاکی
مهدی نیاکی

تاریخ ایران مشحون است از تئوری های نادرست و نتایج فاجعه بارشان. نظریه هایی که اغلب برخاسته از ‏تلقی اشتباه تئوری سازان از سوژه ها و پدیده ها، طراحی شده اند و یا آنکه ظاهرالصلاح بودن یک نظریه، ‏نظریه پردازان را از عطف توجه به عواقب ناگوار و نتایج فاجعه بار آن غافل کرده است.‏

از جمله این تئوری ها یکی هم “نظریه اصلاح پذیر بودن نظام سیاسی” است. تولد این تئوری کم و بیش ‏مقارن با تولد جنبش دوم خرداد است. در آن روزگار عده ای از سیاسیون و نخبگان هوادار خاتمی کوشیدند ‏رای بیست میلیونی در سال 76 را، رای اکثریت مردم به اصلاح پذیربودن نظام تعبیر کنند. آنان چنین ‏اعتقادی را ترویج می کردند که نظام جمهوری اسلامی در ذات و ماهیت خود یک نظام ضد استبداد است. ‏مستند این سخن قیام انقلابی مردم بر ضد دیکتاتوری حکومت پهلوی و تاسیس حکومت و تدوین قوانینی است ‏که به گمان این عده دارای ظرفیت هایی بسیار برای تحقق مطالبات دموکراتیک است. اینان به قانون اساسی و ‏برخی دیگر از قوانین موضوعه کشور به گونه ای می نگریستند که در آن راهکارهای تحقق مطالبات ‏آزادیخواهان تعبیه شده و در صورت اجرایی شدن این اصول می توان به بخش بزرگی از خواست های ‏دموکراتیک پاسخی بایسته داد.‏

بر مبنای این مدعا اگر تحقق اراده ملی در شرایط کنونی با موانعی روبروست این موانع ناشی از تسلط ‏اشخاص و گروه هایی است که به مردم سالاری اعتقاد چندانی ندارند و در واقع با نوع خاص حکمرانی خود ‏جلوی عملیاتی شدن ظرفیت های دست نخورده قانون اساسی را گرفته اند. وگرنه ظرفیت های لازم در ‏ساختار حقیقی و حقوقی نظام فراهم است و کافی است معتقدان به تحقق حقوق مردم بر صدر بنشینند و ‏جایگزین حاکمان فعلی شوند تا کار به سامان شود. ‏

به همین دلیل اینان از مردم می خواستند با توجه به اینکه سیطره بر قوه اجرایی برای استیفای حقوق مردم ‏کافی نیست به صحنه بیایند و عده ای از حاملان و حامیان اصلاح را به درون مجلس گسیل کنند تا از رهگذر ‏وضع و حذف برخی قوانین، مقصود حاصل گردد.‏

به این ترتیب آنان در برابر عده ای از مخالفان که کوشش اصلاح گرایانه را بیهوده و بی نتیجه می دانستند ‏چنین استدلال می کردند که نظام جمهوری اسلامی به این دلیل اصلاح پذیر است که در قانون اساسی کشور ‏ظرفیت های خالی مانده ای وجود دارد و تنها کافی است ساز و کاری برای عملیاتی کردن آن فراهم شود.‏

تئوری “اصلاح پذیری” در چنین شرایطی متولد شد. در پرتو نظریه ای که معتقد بود با ظرفیت های موجود ‏در ساختار حقوقی و حقیقی نظام جمهوری اسلامی تشکیل جریان اصلاح ضرورت دارد و با استناد به تاکید ‏قوانین و رهبران نظام به ویژه بنیانگذار جمهوری اسلامی، اصل تشکیل جریان اصلاحی ضرورت و ‏مشروعیت می یابد.‏

این استدلال در آن روزگار چندان محل مناقشه و معارضه نبود. اما با گذشت زمان به تدریج نتایج و توالی ‏فاسد آن در حال آشکار شدن است.‏

اینک بخشی از نخبگان و حتا تعدادی از معتقدان و پردازندگان همان تئوری با همان منطقی که این نظریه به ‏دست داده بود به این نتیجه رسیده اند که با توجه به مجموعه وقایع هشت ساله صدارت خاتمی و ناکامی های ‏بزرگ جریان اصلاحی و اصرار بخش هایی از حاکمیت بر تداوم روش های گذشته، نظام جمهوری اسلامی ‏وصف اصلاح پذیری را از دست داده و به حکومتی اصلاح ناپذیر تبدیل شده و لاجرم اصلاحات در ایران ‏شکست خورده است.‏

در چنین فضایی است که پیشنهادها از هر سو به مثابه جایگزین های اصلاحات فراوان شده است.‏

اینان اما از این دقیقه غافلند که از مقدماتی کاذب به نتایجی کاذب رسیده اند. چنین منطقی از آنجا که دارای ‏مقدماتی نادرست بوده، لاجرم نتایجی نادرست زاییده و از اساس منطقی باطل و زائد بوده است.‏

مساله این است که ضرورت تشکیل جریان اصلاحی هیچ ربط مستدل و معقولی به اصلاح پذیر بودن یا ناپذیر ‏بودن یک حاکمیت ندارد.‏

‏”رفرم” به مجموعه روش های تابع ترتیب و تدریج اطلاق می شود که برای دستیابی به شرایط آزاد و ‏دموکراتیک طراحی شده اند. در شرایطی که وضع موجود به صورت اکثری مورد نارضایتی عمومی قرار ‏گرفته باشد. در چنین احوالی طبیعی است که اراده تغییر وضع نامطلوب، مدنظر قرار گیرد. دو طریق برای ‏تغییر در چنین شرایطی وجود دارد: نخست ایجاد تحول به صورت دفعی و ناگهانی یعنی استفاده از روش های ‏انقلابی و دیگری اعمال مجموعه ای از روش های آرام و بدون خشونت یعنی رفرم.‏

عقل بشری در پی گذر از عصر انقلاب ها به این سطح از بلوغ و شناخت رسیده است که دست زدن به ‏اقدامات خشن و شرکت در شورش های کور و پرهزینه در عمل، نتایج فاجعه باری را رقم می زند. این روش ‏ها در نهایت موجب دوام ساختارها و ارزشهای گذشته، جایگزینی حاکمی به جای حاکم دیگر، نوعی از دیوان ‏سالاری به جای دیوان سالاری دیگر و درنهایت افرادی به جای افراد دیگر گردیده و چه بسا مطالبات اساسی ‏انقلابیون با موانعی سخت تر روبرو شده و مدت زمان دستیابی به مطلوب ها افزایش بیابد.‏

به این ترتیب به محض آنکه نامطلوب بودن وضع موجود مورد اجماع عمومی قرار گرفت، تشکیل جریان ‏رفرمیستی ضرورت می یابد و این امر به هیچ وجه وابسته به میزان انعطاف یا اصلاح پذیری حکومت نیست.‏

فرض کنید کافه عقلا به این نتیجه رسیدند که نظام سیاسی اصلاح پذیر نیست. در این صورت روش های ‏خشن و انقلابی را برای تغییر وضع موجود تجویز می کنند؟

اصولا اصلاح پذیری به چه معناست؟ همه می دانیم که در طول تاریخ بشر هیچ حاکمی از روی میل و رغبت ‏قدرت خود را با دیگران تقسیم نکرده است و تنها از روی ناگزیری و ناچاری به محدودیت هایی در حوزه ‏قدرت خود به نفع گسترش آزادی های عمومی تن داده است. تجربه دیگر کشورها که فرایند وصول به ‏دموکراسی را طی کرده اند نیز نشان می دهد که آنان با حفظ اصولی چون پرهیز از خشونت و بسنده کردن به ‏تغییرات آرام و تدریجی، حاکمان را قانع و ناگزیر به رعایت حقوق خود نموده اند.‏

با این وصف اگر عده ای وجود ظرفیت های حقوقی و حقیقی در ساختار سیاسی را فرض اصلی و موجده ‏برای تشکیل جریان اصلاحات گرفته باشند از ابتدا به اشتباهی محض گرفتار بوده اند.‏

اینک شاهدیم که عبارت “اصلاحات شکست خورده است” ذکر روزان و شبان عده ای شده است که با همان ‏‏”منطق اصلاح پذیری” به جریان “اصلاحات از درون” می نگریستند. این یکی از توالی فاسد همان تئوری ‏زائدی است که وجود آن برای شکل دادن به جریان رفرمیستی نه لازم بود و نه کافی! لازم نبود به آن دلیل که ‏شکل گیری جریان اصلاح، وابسته به اصلاح پذیر بودن یا اصلاح ناپذیر بودن حکومت نیست؛ و کافی نبود ‏از آن رو که به فرض هم که ضرورت التزام به اصلاح، منوط به اصلاح پذیری حاکمیت بوده باشد این امر به ‏هیچ وجه نافی اتخاذ روش هایی کارآمد برای اجبار و اقناع حاکمان به رعایت اصول دموکراتیک نخواهد بود.‏

اگر این درست باشد باید نتیجه گرفت چنانچه پس از گذشت بیش از یک دهه از آغاز جریان اصلاحی به ‏مطالبات اساسی و اصلی جنبش دوم خرداد دست نیافته ایم، باید در کارآمدی روش ها تردید و تجدیدنظر کنیم و ‏این امر هیچ ربطی به اصل اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری حکومت ندارد.‏

درست است که بخش هایی از حاکمیت در برابر مطالبات دموکراتیک مقاومت می کند اما اگر چنین نبود چه ‏نیازی به اصلاحات وجود داشت؟ به بیانی دیگر، جریان اصلاح با این فرض ثابت آغاز شد که در برابر ‏خواست عمومی مقاومت هایی وجود دارد که باید با روش های آرام و ذیل یک برنامه طراحی شده، بدون ‏خشونت و به صورت گام به گام این موانع را کمرنگ و کمرنگ تر کرد. ‏

اصلاحات هدف نیست که شکست بخورد. روش است. روش ها نیز نه ثابت اند نه مقدس. برای وصول به یک ‏هدف از شیوه های متعددی می توان استفاده کرد و برای اجرا و اعمال هر روش، باید میزان مقاومت موانع، ‏بافت جامعه، درجه شتاب حرکت اصلاحی و بسیاری موارد دیگر را لحاظ کرد. چنین امری نیز جز با ترک ‏بی حوصله گی و فعالیت در چارچوب یک برنامه ریزی دقیق و نظام مند ممکن نیست.‏

در این مسیر تنها می توان از ناکارآیی روش ها سخن گفت. نه شکست اصل اصلاحات!‏

‏ روش ها‏‎ ‎نه نادرست، بلکه ناکارا بوده اند. درست به این دلیل که ما اکنون با فواید اندک و زیان های بسیار ‏روبروییم. تئوری “اصلاح پذیری” همان منطق غیر مفید و نادرستی است که اکنون حکم به شکست ‏اصلاحات می دهد. همه می دانیم که بدیل اصلاح، انقلاب است. مستقل از اینکه به نتیجه برسد یا نه.‏

این درخت در همان زمین نامساعد روییده است. از میوه این شجره خبیثه نباید خورد. چه نظام جمهوری ‏اسلامی اصلاح پذیر باشد یا نباشد ما چاره ای جز تن دادن به روش های اصلاحی و حرکت در مسیری آرام و ‏پرهیز از خشونت و بسنده نمودن به تغییرات کوچک اما پرشمار و اصلاح قدم به قدم و تدریجی وضع موجود ‏نداریم. ‏

بپذیریم که باید در روش های مان تجدیدنظر کنیم. بپذیریم که راه دموکراسی در ایران مانند همه کشورهای ‏دموکراتیک از درون ذهن های آموزش دیده، آگاه، صبور و نقاد می گذرد و نه از خیابان یا زندان!‏