مرگ خواران روز جمعه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

در رمان هری پاتر موجوداتی بودند به اسم “ مرگ خوار” که این موجودات عوامل مقام معظم رهبری یا همان لرد ولدمورت بودند که البته بهتر بود اسشو نبر خطاب شود. این مرگ خواران وقتی به مردم معمولی نزدیک می شدند٬ دقیقا همان احساسی از آنها حاصل می شد که امامان جمعه و انصار حزب الله از خودشان ساطع می کنند.

حالا به این فکر کنید که وقتی یک بسیجی بخصوص نوع دهان گشادش دهانش را دومتر و نیم باز می کند یا یک امام جمعه با آن چشمهای مهربان و پر از امید مثل چشمان احمد خاتمی به آدم خیره می شود یا مرگ خواران حزب الله با موتورسیکلت هایشان نزدیک می شوند چه احساسی ایجاد می شود؟ دقیقا مثل مرگ خوارهای هری پاتر اول دوروبر آدم یک سیاهی و سرما ایجاد می شود و بعد ناامیدی آدم را فرامی گیرد به شکلی که آن هیچ امیدی به نجات و فرار ندارد و فکر می کند خواهد مرد و برای همین تسلیم مرگ خواران می شود.

حالا سردسته مرگ خواران مشهد( پاپانوئل حزب الله سابق) گفته است که “تا سخنی می‌گوییم، گفته می‌شود جوانان نشاط و خوشی می‌خواهند، آیا رضای یک جوان باید به قیمت نابودی ارزش‌های دینی باشد.”

این جمله ای که حاج آقا فرمودند یعنی چی؟ یعنی این که:

یک: وقتی عده ای دارند با بطری اسید روی آدم می پاشند٬ یا سنگ پرت می کنند توی سر آدم یا با چاقوی دسته صدفی کار زنجان می زنند وسط باسن دختر مردم یا با نانچکو و گاز اشک آور و شوکر برقی یا سایر لوازم ضروری برای اثبات ایمان یک بسیجی به آدم حمله می کنند در واقع دارند “یک سخنی می گویند.” ما هم فقط داریم سخنانی می شنویم. فقط نمی دانیم چرا موقع حرف شنیدن آدم زخمی می شود یا یک چیزی پاشیده می شود توی صورت دختر مردم. شما یا یک کم یواش تر حرف بزن یا اجازه بده قبل از اینکه دهانت را باز کنی مردم کلاه کاسکتی کلاه خودی چیزی بپوشند که اظهارات شما باعث جراحت نشود.

دو: اینکه گفته می شود “جوانان نشاط و خوشی می خواهند” خیلی چیز بدی است. مثلا همین حاج آقا از سن نوزده سالگی هر وقت نیاز به نشاط و خوشی داشت می رفت قبرستان یک ساعت خاک می ریخت توی سرش و گریه می کرد و خوشحال می شد٬ یا می رفت حسینیه با زنجیر یک ساعت خودش را زخمی می کرد و انبساطی پیدا می کرد و حالش جا می آمد. گاهی اوقات هم برای اینکه یک احساس خوشی پیدا کند لخت می شد و پشتش را می مالید به درخت که حسابی خوشش بیاید٬ البته بعدها یاد گرفت با سمباده بکشد پشتش که احساس خوشی پیدا کند. به همین دلیل وقتی یک جوانی می خواهد موسیقی گوش کند یا برقصد حاج آقا نمی فهمد یعنی چه. چرا جوانان کشور با مالیدن خودشان به درخت یا دیوار سیمانی احساس نشاط نمی کنند؟ در واقع جوانان باید نشاطی را بخواهند که با ارزش های دینی مثل بیل و کلنگ و چاقوی ضامن دار و اسید سولفوریک و گاز اشک آور سازگار باشد.

سه: “ چرا رضایت جوانان باید به قیمت نابودی ارزشهای دینی باشد؟” البته قبلا خود حاج آقا علم الهدی گفته که می داند که موسیقی که در مشهد اجرا می شود از نظر دینی اشکال ندارد٬ ولی باز هم خوشش نمی آید. یا مثلا حاج مهدی قریشی در خطبه نماز جمعه هفته قبل گفت: « ترویج موسیقی هر چند موسیقی حلال با اهداف عالیه نظام جمهوری اسلامی ایران سازگار نیست.» یعنی حاج آقایان می فرمایند که اصلا مهم نیست که موسیقی حلال است یا نه مهم این است که حاج آقا از موسیقی خوشش نمی آید. و حاج آقا معتقد است موسیقی حلال با اهداف جمهوری اسلامی سازگار نیست. حالا اگر از این حاج آقا سئوال کنی که مگر اهداف جمهوری اسلامی را در مورد موسیقی وزارت ارشاد اسلامی تشخیص نمی دهد؟ می گوید نه٬ وزارت ارشاد خودش منحرف است. یعنی حاج آقا معتقد است که موسیقی خوب نیست٬ حتی موسیقی که همه علمای اسلام می گویند حلال و این موسیقی خلاف نظام جمهوری اسلامی است حتی اگر وزارت ارشاد با آن موافق باشد. در واقع نه اسلام مهم است و نه جمهوری اسلامی٬ بلکه آقای علم الهدی در خراسان الآن حاکم و سلطان است. خودش دین تولید می کند و قانون را تعیین می کند. همین که مثل شیر حمله نمی کند و شکم آدم را پاره نمی کند و مثل گاو با شاخ توی شکم آدم نمی زند بروید خدا را شکر کنید.

وقتی یک حکومتی اشتباه می کند آدم می تواند حکومت را اصلاح کند. وقتی یک رئیس جمهور اشتباه می کند عوض اش می کنیم. ولی وقتی یکی مثل علم الهدی هم دین را تعیین می کند و هم خودش قانون می نویسد و خودش هم حکومت محلی تعیین می کند آدم برای اصلاحش چاره ای ندارد جز اینکه آرزوی مرگش را بکند. آنو وقت می گویند چرا از اینکه فلانی مریض است احساس خوبی داری. خوب مرد حسابی! این حیوانات مانع زندگی مردم هستند. ما هم که جز دعا و نفرین کاری ازمان برنمی آید. فقط می توانیم از خدا بخواهیم که خودش یک کاری بکند. یعنی دعا کردن و نفرین کردن هم ممنوع است؟