روابط دولت اوباما با جمهوری اسلامی وارد فصل نوینی شده است. این فصل نوین در مقایسه با سیاست اولیه این دولت به لحاظ استراتژیک، تغییراتی ماهوی را نشان می دهد. سیاست اوباما در آغاز ادامه راه ناکام بیل کلینتون در ذوب کردن یخ های رابطه بود. از این رو رسما سیاست دیپلماسی فعال و گفتگوی نامشروط با ایران را در پیش گرفت. قرار بود از طریق گام های کوچک چون نامه نگاری مستقیم به رهبری جمهوری اسلامی، درخواست از ایران برای شرکت در اجلاسی پیرامون بازسازی افغانستان و دعوت سفرای ایران به مراسم جشن استقلال آمریکا، فرایند آغاز گفتگو ها تسریع شود.
دولت اوباما رسما پیش شرط دولت بوش را کنار گذاشت که هر نوع گفتگویی با ایران را منوط به توقف غنی سازی اورانیوم می کرد. البته دولت بوش در اواخر عمرش به صورت غیر اعلام شده این پیش شرط را نادیده گرفته بود، هنگامی که ویلیام برنز در مذاکرات گروه 1+5 در ژنو در اواخر سال 2008 شرکت کرد. به هر صورت این دولت سیاستی را مورد توجه قرار داد که بر مبنای نظریه واقع گرایی سیاسی، مسائل آرمانی چون حقوق بشر و دموکراسی از موضوعات مورد مذاکره خارج گردد و صرفا بر برپایی روابط اقتصادی، ثبات در خاورمیانه و حل مشکل هسته ای تاکید شود. بر مبنای این دیدگاه در صورت پیوستن ایران به شبکه تجارت جهانی، جمهوری اسلامی ناگزیر به سمت اصلاحات و اعتدال پیش خواهد رفت و دموکراسی هم در دراز مدت حاصل می گردد. در این میان مجموعه متنوع و مختلفی از نیروهای ایرانی فعال در عرصه سیاسی آمریکا نیز از این گزینه حمایت و برخی از آنها در تدوین آن مشارکت داشتند. البته انگیزه های آنان مختلف بود. برخی به دلیل جلوگیری از جنگ و تحریم های مضر به حال منافع ملی ایران از این سیاست پشتیبانی می کردند. برخی عادی شدن روابط ایران و آمریکا را مفید به حال کشور و مردم می دانستند و برخی متاثر از فضای دو قطبی سیاست واشنگتن، برمبنای ضدیت و مخالفت با سیاست های جورج بوش، معتقد به اتخاذ سیاست متفاوتی با ایران بودند. اما کسانی نیز بودند که برای دریافت امتیازات ناشی از ورود شرکت های آمریکایی به بازار ایران و یا ارتقا در فضای سیاسی واشنگتن بر این تنور می دمیدند.
پیش فرض اصلی این دسته این بود که جمهوری اسلامی تمایل به مذاکره را دارد و سیاست های غلط امریکا باعث شده است که احساس امنیت از عادی سازی روابط نکند. اگر آمریکا دست دوستی دراز نماید و لحن و چهارچوب برخوردش را تغییر دهد، آنگاه حکومت ایران اطمینان می یابد که تهدیدی از قبل این رابطه متوجه بقایش نیست و لذا به برقراری دوباره رابطه رضایت می دهد.
همچنین عده ای معتقد بودند حکومت ایران تا زمانی که در انزوا است می تواند رویکرد خصمانه داشته باشد اما وقتی در برابر میز مذاکره قرار بگیرد ناگزیر می شود تا تعدیلی در مواضعش ایجاد کند. بنابراین جمهوری اسلامی تمایل دارد تا در تاریکی و خلوت بر طبل ستیزه جویی بکوبد اما وقتی انوار دیپلماسی فعال و سازنده بر آن بتابد دیگر غافلگیر شده و در تور مذاکره مهار می گردد.
بر این اساس مشوق های جدیدی به مقامات ایران ارائه و تلویحا نیز پذیرفته شد که ایران غنی سازی اورانیوم زیر 5 درصد را در داخل انجام دهد منتها به شرط اینکه حجم عمده اورانیوم غنی شده از کشور خارج شود. موقعیت برتر منطقه ای ایران نیز در صورت عدم تعارض با نظم نوین بین المللی و بخصوص سیاست های آمریکا در منطقه نیز برسمیت شناخته می شد. البته پذیرش این کا رمستلزم تغییر رویکرد حمایتی ایران از حماس و حزب الله و ترغیب آنان به پذیرش صلح خاورمیانه بود و همچنین همکاری با آمریکا در تثبیت نظام های سیاسی جدید التاسیس در عراق و افغانستان.
در این مقطع آمریکا به اسرائیل نیز فشار آورد که برخوردی با ایران نداشته باشد و به آنها توصیه کرد که کاهش تنش بین ایران و آمریکا خطرات بر علیه اسرائیل را نیز کاهش خواهد داد. جریانات تند روی اسرائیلی و حامیان آنها در واشنگتن نیز در واکنش، بر مشخص کردن چهارچوب زمانی تاکید کردند تا در صورتی که این سیاست جواب نداد دوباره کفه ترازو به سمت چماق سنگین شود.
مقامات تهران نیز روی کار آمدن اوباما را فرصتی برای جلو بردن سیاست های منطقه ای و جهانی ارزیابی کردند تا با کاسته شدن از فشار ها مجال بیشتری برای خرید زمان و جلو بردن برنامه های حساس هسته ای فراهم گردد. آنها همچنین در خیالی خام، فکر می کردند سیاست های آمریکا در منطقه می تواند به پذیرش حوزه نفوذ حکومت ایران و قبول خواسته های جریان اسلامی بنیاد گرا تغییر یابد.
در این دوره مسئله تشدید تحریم ها بر علیه حکومت ایران به تعلیق درآمد و موضع آمریکا نرمتر و آشتی جویانه تر از تروئیکای اروپا شد. موافقت اولیه جلیلی دبیر شورای امنیت ملی با طرح مبادله سوخت نقطه اوج این دوران بود که با شادی فوق العاده ای از سوی واشنگتن همراه شد و اوباما می رفت تا عنوان موفق ترین رئیس جمهور امریکا در خصوص ایران را دریافت کند که پس از سی سال بالاخره مشکل ایران را حل کرده است. اما این شادی، دولت مستاجل بود و رد پیشنهاد از سوی مقامات اصلی تصمیم گیر نظام چون آب سردی آتش این خوشحالی را خاموش ساخت.
گسترش خشونت ها بر علیه جنبش سبز و انعکاس صحنه های خونین سرکوب دولتی، بالا گرفتن جو بر علیه حکومت ایران در افکار عمومی آمریکا، گسترش و تداوم برنامه هسته ای و برخورد ستیزه جویانه دولت احمدی نژاد با جامعه جهانی باعث شد تا این سیاست زود به خط پایان برسد و مجددا سیاست افزایش فشار و سخت گیری بر روی میز دیپلماسی قرار گیرد. در واقع دولت اوباما پس از چند ماه دوباره برگشت به همان نقطه ای که دولت بوش در مورد ایران قرار داشت.
طراحان این سیاست غافل از این بودند که خصومت با آمریکا، ستیزه جویی در سیاست خارجی و به چالش طلبیدن نظام بین المللی، بخش های راهبردی نظام جمهوری اسلامی هستند و بارها رهبری اعلام کرده که به دشمنی با آمریکا برای بقاء نظام و تداوم قرائت ارتدوکس و اصول گرایانه از نظام نیاز دارد. همانگونه که برخی از مشاورین و محققان امریکایی و ایرانی می پندارند که رابطه با امریکا ناگزیر باعث تغییر هویتی در جمهوری اسلامی می گردد، آقای خامنه ای نیز آن قدر هوش دارد که این مطلب را بفهمد و برای جلوگیری از استحاله نظام با آن مخالفت کند.
اساسا یکی از ژن های سلول جمهوری اسلامی ضدیت با آمریکا است. با تسخیر سفارت آمریکا شالوده کنونی جمهوری اسلامی پی ریخته شد. البته گرایش غالب در زمان انقلاب میل به برخورد با آمریکا به عنوان سمبل نظام سلطه را داشت. سوابق منفی عملکرد دولت های آمریکا نیز به چنین گرایشی مشروعیت می داد. جمهوری اسلامی از همان آغاز سعی کرد که در منطقه از بین نیروهای مخالف با آمریکا یار گیری کند و به مرور جریانات و هسته هایی را تقویت نماید که به سرکشی در برابر نظام روابط بین الملل می پردازند. آقای خامنه ای هنوز به این مشی وفادار مانده است که حاکمیت وجهه ضد آمریکایی داشته باشد و در موضع رهبری نیروهای ضد امپریالیستی در منطقه و همسو در جهان قرار گیرد و هم در عین حال این خصومت کنترل شده باشد و منجر به رویارویی خسارت بار نگردد. مروری بر کارنامه جمهوری اسلامی نشان می دهد که این ضدیت اگرچه صبغه ایدئولوژیک دارد ولی حالتی پراگماتیست نیز پیدا کرده که بدان انعطاف می بخشد. ولی مشابه القاعده و دیگر گرایش های بنیاد گرایانه این خصومت به جهت مخالفت مبنایی با سلطه و تبعیض در مناسبات بین المللی نیست، بلکه خود شکل و شمایل دیگری از سلطه طلبی است که چون ابزاری در خدمت حفظ و گسترش قدرت خودکامه است.
به هر حال همانگونه که پیش بینی می شد این مصالحه به سرانجام نرسید و اینک کار به جایی رسیده که رهبری جمهوری اسلامی قدرتش در منطقه را بیشتر از امریکا می داند و منافع و امتیازات رویارویی و مخاصمه را بیشتر از سازگاری ارزیابی می کند.
اینک امریکا دوباره به نقش جلو دار برای تصویب دور جدید تحریم ها برگشته است. سیاست چماق و هویج از طریق دیپلماسی سختگیرانه تعقیب می شود تا حکومت ایران دست از جاه طلبی هایش بردارد. بخش های انرژی و مالی اقتصاد ایران،سپاه پاسداران،فعالان و نهاد های درگیر در برنامه اتمی، اهداف آمریکا برای اعمال فشار هستند که می کوشد برخی از آنها را در شورای امنیت سازمان ملل تصویب کند و برخی دیگر را با متحدینش در غرب جلو ببرد و نهایتا اقداماتی را نیز به صورت یکجانبه انجام دهد.
تلاش برای تشکیل جبهه ضد ایران در خاورمیانه با میدان داری عربستان سعودی، دیگر ضلع سیاست تهاجمی امریکا را تشکیل می دهد تا با محکم تر کردن حلقه محاصره، روند انزوای ایران را سرعت بخشد.
سفر های متعدد مقامات بلند پایه آمریکا به منطقه و اظهار نظر های صریح در حمایت از اسرائیل در خصوص خطر نظام سیاسی ایران، نشانگر تند شدن کم سابقه لحن و جهت سیاست خارجی آمریکا بر علیه جمهوری اسلامی است.
موضعگیری تند مقامات ارتش آمریکا و بخصوص ژنرال پترائوس مبنی بر اینکه حکومت ایران در حال مبدل شدن به اوباش سالاری است، تا حدودی عزم آمریکا برای عقب راندن حکومت از مواضع کنونی اش را روشن می سازد.
در حال حاضر تکیه بر افزایش فشار ها و اقدامات دیپلماتیک است تا در روندی فزاینده، تحریم ها حکومت را فلج سازد و در عین حال درب برای مذاکره نیز باز گذاشته شده است. اما به بن بست رسیدن این روند و نزدیک شدن توانایی هسته ایران به مرز های حساس، نقاطی هستند که می تواند منجر به برخورد نظامی محدود شود.
آینده روابط ایران و آمریکا تا حدود زیادی بستگی به اوضاع سیاسی کشور دارد. اگر جنبش سبز بتواند تغییراتی را بوجود بیاورد و دولت کودتا سقوط کند و یا تضعیف شود، آنگاه نوع نگاه جهانی به برنامه هسته ای ایران نیز تغییر پیدا می کند. دموکراسی و تغییرات مثبت در عرصه سیاسی ایران می تواند خلا اعتماد به فعالیت های اتمی ایران را پر کند و سوء ظن ها را بر طرف نماید. حمایت امریکا از جنبش دموکراسی خواهی در ایران ضمن آنکه در تضعیف تروریسم در منطقه موثر است منافع ملی آمریکا را نیز ارتقا می دهد. بر این اساس بین شکل گیری دموکراسی در ایران و منافع آمریکا درمنطقه حساس خاور میانه در مقطع فعلی همسویی استراتژیک بوجود آمده است.
عوامل دیگری نیز چون موازنه قوا در جامعه جهانی، رابطه چین و آمریکا، تاثیر بازدارنده تلاش های اعراب بر رفتار حکومت ایران و نوع برخورد اسرائیل در شکل دهی به سیاست آمریکا در مورد ایران مهم هستند.
روند آینده نشانگر افرایش فشار ها و تشدید شکاف و تنش در روابط ایران و آمریکا است و در افق کوتاه مدت شانسی برای برقراری رابطه دیده نمی شود، مگر اینکه بعد پراگماتیستی حکومت ایران دست بالا را پیدا کند و با احساس خطر از افرایش هزینه ها تصمیم به عقب نشینی بگیرد و یا اینکه تغییرات سیاسی در ایران به سیاست خارجی ستیزه جو پایان بخشد .
البته تداوم وضع موجود می تواند به وضعیت وخیم تری در روابط دو کشور منجر گردد. در حال حاضر برآورد نهاد های نظامی و اطلاعاتی آمریکا، ایران را دور از توانایی دست یابی به بمب هسته ای در چشم انداز یک ساله ارزیابی می کند اما تضمینی نیست که این برآورد دستخوش تغییر نشود. در آن صورت نگرانی از بابت فعالیت های اتمی ایران می تواند درگیری نظامی بین طرفین را ایجاد نماید.