اگر آنچه موراجا دوسون آمریکایی درکتاب چهار جلدی خود به نام تاریخ مغول نوشته است، راست باشد، که نیست، یا اگرآن خاور شناس اتریشی، بارون ژوزف فن هامرهمه قتل و غارتی که در کتابش به مغولان نسبت داده است واقعیت داشته باشد، که ندارد، وایضا اگر هم همه آن دانسانسرایی هائی که سرهنری هاروت انگلیسی در کتاب قطور ش در باره چپاولگری ها ی مغولان نوشته است، واقعیت تاریخی داشته باشد، که ندارد، باز هم باید همه آن اعمال نسبت داده شده به مغولان را در برابر دزدی ها وغارتگری های سی ساله نظام جمهوری اسلامی به هیچ گرفت. طرفه آنکه امروزه گروهی از مورخان و محققان تاریخی منکر چنین حمله ای به ایران هستند و به دلایل فراوان همه ان داستانسرایی هائی که از حمله مغول به ایران نوشته شده است را زائیده تو همات واز سر انگیزه های غیر از تاریخ نگاری می خوانند و از این رو بر همه اینگونه تاریخ نگاری ها مهر باطل می زنند؛آنها ازجمله ادله ای که برای این ابطال می آورند این است که، تا کنون یک اثر و یا سند ومدرک موثق از قتل و غارت ها ی قوم مغول پیدا نگشته و می گویند حتی یک کتاب ارزشمند تاریخی ایرانی و چینی از آن زمان درباره حمله مغول وجود ندارد، جز توجیهات احمقانه.حتی بهترین کتاب های تاریخ عمومی جهان قرون میانه هم، در باره رویداد های حمله مغول چیزی ننوشته اند. این محققین می گویند تا کنون هیچ قلعه و سرباز خانه تاریخی در سرزمین مغولستان پیدا نکرده اند، یک شمشیر و زره و یا هر وسیله رزمی مغولی و یا چینی در موزه های ایران نیست. چرا هیچ اثری از یک جنگ در صحنه های نبرد ها و بیابانها نیست؟ و یا اثری از وجود مغولستانی در ایران نیست؟ چرا در آرامگاه و گنبد سلطان محمد خدابنده، که میگویند مغول بوده یک کلمه مغولی و ترکی شرقی نوشته نشده و الی اخر.
بی شک نگارنده نه تاریخ شناس است تا در این باب ازموضوع تاریخی بخواهد قلم فرسایی کند و نه در جایگاه تشخیص صحت سقم آنچه محققان تاریخ، امروزدر رد حمله مغول نوشته اند، هستم، اما با مقایسه دو برهه از تاریخ سرزمینم ( بر فرض صحت حمله مغول به ایران ) خاصه با نظاره برغارتگری های امروز نظام حاکم بر کشورمان، به این واقعیت ملموس رسیده ام که تاریخ این کهنه دیار هرگزبه خود، چنین قوم ویرانگری ندیده است و اگر بنا برادعای امروز محقیقین تاریخ، برای حمله مغولان به کشورم تا کنون سند و یا شواهدی بدست نیامده، اما اکنون در جای جای وطنم از غارتگری ها و یرانگرای ها وکشتار و چپاولگری های سی ساله نظام جمهوری اسلامی، هزاران سند و مدرک وجود دارد اما در همه این سی سال چپاولگری ها کشتار ها و به نابودی کشیدن ها، براستی ما ایرانیان چه کردیم؟ از به یغما بردن ثروت خدادادی، نفت این طلای سیاه، به نام کمک به همنوع و مسلمان در فلسطین و افغانستان و بورکینافاسو تا دزدی چند صد میلیاردی اخیر، جز سکوت و نظاره و حرف و شعارهمتی داشته ایم؟ و حال هم با همه فقر و تنگدستی که از سوی این قوم ظالمین گریبانگیر مان هست، نظاره گر تاراج آثار بر جای مانده از نیاکانمان هستیم.
بعد از ماجرای دزدی 800 میلیاردی این ویرانگران خدای جوی، اکنون ملت ایران به تماشای نوعی دیگر از غارتگری زمامداران نظام جمهوری اسلامی نشسته است؛ تاراجی که تنها به نیت بقا و تداوم ظلم صورت می گیرد، و این بار به بهانه افتتاح ساختمان جدید سازمان بی ارج قرب اوپک، تا تعدادی دیگر از آثار باستانی و هنری این مرزبوم را با نام هدیه از کشور خارج نمایند وپیشکش کنند. گویی هیچ یک ازدست اندر کاران امروز اموراین کهنه دیار، زاده ی این اب و خاک نیستند که نه حتی به قیمت جانشان که از سر درایت، مانع از این تاراج گردند آنچنانکه پیش ازانقلاب فراوان بودند، از کارمند و مدیرو وزیر و وکیل، که در بزنگاه های به خطر افتادن منافع ملی، بی آنکه قصد سیاسی هم در کار باشد از سر درایت و تیز هوشی، به قدر وسع دراین مهم می کوشیدند آنچنانکه هنوز انانکه موی در نگهداری از آثار ارزشمند در موزه آستان قدس رضوی سپید کردند، بیاد دارند که سه سال پیش از انقلاب در سال 1354، یک کارشناس آثار نفیس در موزه استان قدس رضوی، در مخالفت با حکم دربار که برای حضور در نمایشگاهی از آثار گرانقیمت جهان در لندن، دستور صدوریکی از فرش های نفیس این موزه را برای چند روز به آن نمایشگاه می دهد، مانع از خروج این اثر گرانقیمت هنری از کشور می گردد تا بدانجا که رئیس موزه طی گزارشی به دربار، خود را از خطر این نافرمانی مصون میدارد ولاجرم ساواک هم برای خود شیرینی کارشناس را دستگیرمی کند و برای ادای توضیحات ، شبانه او را از مشهد به تهران نزد ملکه می برند، تا عامل نافرمانی مشخص گردد. وقتی همسر شاه ازچرائی مخالفت کارشناس و مانع تراشی اومی پرسد، کارشناس وطن پرست به حکم خبرگی اش در شناسایی آثار ارزشمند پاسخ می دهد، این اثر در جهان بی نظیر است و به همین دلیل تا کنون هیچ یک از شر کت های معتبر بیمه در جهان قادربه قیمت گذاری این فرش نفیس نبودند، ایا با چنین وضعیتی شما بعنوان ملکه مسئولیت خارج شدن این اثر ملی را می پذیرید تا بنده حقیر کارمند، چنین مسئولیتی را با گذاشتن امضای خود درزیربرگه خروج این آثر ملی از کشور را بپذیرم؟ چنین پاسخی نه تنها باعث انصراف ملکه در صدور آن فرش نفیس به نمایشگاه خارج از کشور گردید بلکه منجر به درج تقدیر نامه ای در پرونده کاری ان کارشناس می شود، غافل که پس از انقلاب همین یک تقدیر نامه کاری، سر سبز آن کارشناس وطن پرست و وظیفه شناس را به اتهام همکاری با دربار، تا لب دار میبرد. حال کجایند؟ وطن پرستان را چه شد؟