روز هجدهم دی ماه سال 1346 خبر مهمی به سرعت در سطح تهران سپس کشور منتشر شد. مرگ غلامرضا تختی؛ خودکشی یا قتل؟ تختی از بسیاری جهات برای جامعه آن روز و بعد از آن ایران اهمیت داشت و دارد. وی از یکسو پرافتخارترین ورزشکار ایرانی در مسابقات جهانی و المپیک بود اما مهمتر از آن خصایص انسانی و آزادمنشی او است که با عنصر قهرمانی آن هم در رشته ورزشی پهلوانی کشتی، عجین میشود و نزد مردم او را به قهرمانی واقعی بدل میکند، مخالفت وی با دربار و طرفداریاش از مرحوم مصدق و روابط نزدیک او با فعالان مذهبی ازجمله مرحوم آیتالله طالقانی از او چهرهای جامعالاطراف ساخته بود.
اهمیت خبر منتشره در چه بود؟ در درجه اول غیرمنتظره بودن خبر و در درجه دوم اهمیت تختی و بالاخره شبههناک بودن اینگونه مرگها در ایران، بهویژه اخباری که پیش از آن در مورد اقدامات ساواک و احضارهای مکرر او و کینه برادر کوچکتر شاه از او منتشر شده بود این حساسیت را زیادتر میکرد. با انتشار خبر مرگ، بلافاصله گفته شد که رژیم او را کشته است. به همین دلیل هم ساواک دست به کار شد تا با انتشار اسناد و مدارک و نوشتههای تختی، بر خودکشی او مهر تایید و قطعی بزند و روزنامه کیهان نقش همیشگی خود را برای رژیم در این چارچوب بازی کرد و به سرعت هرچه تمامتر اخبار لازم را درخصوص خودکشی تختی منتشر کرد.
اما مشکل این بود که هرچه این اخبار سریعتر و مفصلتر منتشر میشد، اعتماد مردم به صحت آن کمتر میگردید. چرا؟ در اینجا به دو دلیل مهم آن اشاره میکنم. دلیل اول این است که ذهنیت مردم از مرحوم تختی بهگونهای اساطیری و قهرمانی بود، قهرمانی که بسیار قدرتمند است و پشت حریفان را به خاک میمالد، قهرمانی که قید مال و دنیا را زده و براساس عقیدهاش در برابر دربار هم ایستاده است. بنابر این ذهنیت، طبعا کسی نمیپذیرفت که وی به وضعیتی از بحران و فشار روحی رسیده باشد که خودکشی کند، پذیرش خودکشی مترادف با سقوط تمامی آن ذهنیت بود. موضوع مورد بحث این یادداشت پرداختن به این دلیل نیست، بلکه دلیل دوم از حیث تجربهاندوزی سیاسی اهمیت اساسیتری دارد.
فقدان رسانههای مستقل از حکومت مهمترین علت در رد نظریه خودکشی تختی از جانب افکار عمومی بود. حکومت استبدادی شاه حاضر به پذیرش نهاد رسانهای مستقل نبود، دخالت در جزئیات مطالب و حتی تیترهای مطبوعات، طبیعت این رژیم شده بود. حکومت از بیان هر حرفی واهمه داشت و چون قادر به دفاع از خود نبود، به جای اصلاح خویش، راحتترین راه را که سانسور و کنترل مطبوعات و رسانهها بود انتخاب کرد. این راه در کوتاهمدت شیرین و جذاب است. وقتی که کسی در مسند قدرت باشد و هیچ نقدی و خبر ناخوشایندی علیه او و حکومت تحت امرش منتشر نشود و نویسندگان ریز و درشت جز مجیز چیزی نگویند و تمامی کارها بر وفق مراد معرفی شود، طبعا نوعی احساس خوشبختیاری به چنین فردی دست میدهد اما تمامی این خوشیها در چنین مواقعی با نتیجه عکس مواجه میشود.
این اتفاق را نهتنها در مرگ مرحوم تختی، بلکه درباره صمد بهرنگی، جلال آلاحمد، دکتر شریعتی و سینما رکس آبادان نیز شاهدیم. رژیم در چنین مواقعی به این تصور میرسد که مخالفانش افرادی دروغگو و فریبکارند، در حالی که این وضع نه ناشی از بدذاتی مخالفان بلکه ناشی از محصول بذرهایی است که بهدست حکومت استبدادی در نفی وجود رسانه مستقل کاشته شده است و در چنین مواقعی باید آنها را درو کند. برای توضیح اینکه چگونه باور به قتل تختی از سوی رژیم تا عمق استخوان این رژیم هم نفوذ کرده بود، واقعهای را تعریف میکنم. دانشجویان پلیتکنیک بهدلایل متعددی در جریان مرگ تختی بسیار فعال بودند، آنان به همراه دانشجویان دانشگاه تهران مجلس ختمی در مسجد سجاد در سوم تختی برگزار کردند، در هفتم وی نیز فعالیتهای زیادی داشتند و نقش اصلی را در تظاهرات و سر دادن شعارهایی چون”خودکشی قهرمان، دروغ ننگین شاه”، “تختی نکشت خود را، او را شهید کردند”، “تختی، تختی، ملت وفادار تو؛ بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو… “ داشتند و ساواک هم از این موضوع اطلاع پیدا کرده بود که آنان در حال آماده کردن خود برای برگزاری باشکوهتر مراسم چهلم تختی هستند.
سپهبد مقدم که در آن زمان رئیس اداره سوم ساواک بود، تصمیم میگیرد با دانشجویان پلیتکنیک گفتوگو کند و آنان را مجاب نماید، لذا یک خودروی ون را میفرستد و با هماهنگی قبلی تعدادی از دانشجویان را برای ملاقات با خود دعوت میکند. یکی از دانشجویان تعریف میکرد که وی پس از صحبتهای اولیه و توضیحات مفصل از موضع ضعف و استیصال و به نوعی با خواهش و تمنا میگفت که به چه زبانی بگوییم که ما تختی را نکشتهایم. وی در عین حال ادامه میدهد که میدانم فایدهای ندارد، حتی پسر من هم از من میپرسد که؛ بابا تختی را چگونه کشتید؟! قضیه روشن است، حتی پسر سپهبد مقدم هم خودکشی تختی را باور نمیکند. حتی اگر تختی با صدای خود اعلام کرده بود که خود را کشته است باز هم فایده نداشت. در این میان اگر فرزند مقدم باور نمیکند، از مردم عادی چه انتظاری میرود؟ چرا این اتفاق میافتد؟ زیرا رژیم و ساواک از نظر مردم متهم این واقعه هستند، چگونه میتوان به صرف انکار متهم، پذیرفت که تختی خودکشی کرده است؟
مردم که در لحظه خودکشی حاضر نبودهاند، حتی اگر تعدادی افراد هم حاضر باشند، در غیاب رسانههای مستقل از قدرت باز هم این مشکل بهوجود خواهد آمد. اتفاقا رژیم هرچه بیشتر میکوشید که مستندات و ادله لازم را برای اثبات خودکشی تختی ارائه کند، کمتر موفق میشد و حتی همین کوششها هم از نظر مردم دلیلی بر جرم ساواک و شاه بود. بهعلاوه هنگامی که حکومت به انواع شیوهها مانع برگزاری ختم برای وی میشد، طبیعی بود که این سیاست، بهترین قرینه برای اثبات قاتل بودن آنان باشد.
از سوی دیگر هرکس هم که در این وانفسا وارد میدان میشد و بر خودکشی وی تأکید میکرد، به سرعت متهم به مزدوری رژیم میشد؛ و اینکه برای بیان این نظر پول گرفته است. بسیاری از افراد معتقد به خودکشی وی بودند اما هیچگاه بهصورت علنی حاضر به بیان این عقیده نبودند و حق هم داشتند. زیرا مگر آنان در بیان حقایق و اخبار و نظرات ضدرژیم آزاد بودند که اکنون خود را موظف به بیان این عقیده به نفع رژیم بدانند؟ طبعا پاسخ منفی است. از سوی دیگر عده بسیاری هم زحمت بررسی را به خود نمیدادند و حتی احتمال اندک خودکشی را هم منظور نمیداشتند و فورا به اشد وجه، حکومت را متهم به کشتن تختی کردند، اینان انگیزههای سیاسی در تخریب حکومت داشتند، شاید این تصور پیش آید که چنین کاری غیراخلاقی است اما فارغ از این نکته، باید گفت چنین کاری حتی اگر اخلاقا قابل دفاع نباشد، انجام آن کاملا قابل انتظار بود
. حکومتی که اجازه بروز فعالیت سیاسی را نمیدهد، باید انتظار آن را داشته باشد که منتقدان آن در چنین مواقعی خود را بسیج کرده و علیه حکومت تبلیغ کنند. در این زمینه جای بحث باز هم وجود دارد.
منبع: اعتماد ملی، 21 دی