درسی که آموخته نمی شود‏

عباس عبدی
عباس عبدی

abbasabdi.jpg

روز هجدهم دی ماه سال ‏‎1346 ‎خبر مهمی به سرعت در سطح تهران سپس کشور منتشر شد. مرگ غلا‌مرضا تختی؛ ‏خودکشی یا قتل؟ تختی از بسیاری جهات برای جامعه آن روز و بعد از آن ایران اهمیت داشت و دارد. وی از یک‌سو ‏پرافتخارترین ورزشکار ایرانی در مسابقات جهانی و المپیک بود اما مهم‌تر از آن خصایص انسانی و آزادمنشی او است ‏که با عنصر قهرمانی آن هم در رشته ورزشی پهلوانی کشتی، عجین می‌شود و نزد مردم او را به قهرمانی واقعی بدل ‏می‌کند، مخالفت وی با دربار و طرفداری‌اش از مرحوم مصدق و روابط نزدیک او با فعالا‌ن مذهبی ازجمله مرحوم ‏آیت‌الله طالقانی از او چهره‌ای جامع‌الا‌طراف ساخته بود. ‏‎ ‎

اهمیت خبر منتشره در چه بود؟ در درجه اول غیرمنتظره بودن خبر و در درجه دوم اهمیت تختی و بالا‌خره شبهه‌ناک ‏بودن اینگونه مرگ‌ها در ایران، به‌ویژه اخباری که پیش از آن در مورد اقدامات ساواک و احضارهای مکرر او و کینه ‏برادر کوچک‌تر شاه از او منتشر شده بود این حساسیت را زیادتر می‌کرد. با انتشار خبر مرگ، بلا‌فاصله گفته شد که ‏رژیم او را کشته است. به همین دلیل هم ساواک دست به کار شد تا با انتشار اسناد و مدارک و نوشته‌های تختی، بر ‏خودکشی او مهر تایید و قطعی بزند و روزنامه کیهان نقش همیشگی خود را برای رژیم در این چارچوب بازی کرد و ‏به سرعت هرچه تمام‌تر اخبار لا‌زم را درخصوص خودکشی تختی منتشر کرد. ‏

اما مشکل این بود که هرچه این اخبار سریع‌تر و مفصل‌تر منتشر می‌شد، اعتماد مردم به صحت آن کمتر می‌گردید. ‏چرا؟ در اینجا به دو دلیل مهم آن اشاره می‌کنم. دلیل اول این است که ذهنیت مردم از مرحوم تختی به‌گونه‌ای اساطیری ‏و قهرمانی بود، قهرمانی که بسیار قدرتمند است و پشت حریفان را به خاک می‌مالد، قهرمانی که قید مال و دنیا را زده و ‏براساس عقیده‌اش در برابر دربار هم ایستاده است. بنابر این ذهنیت، طبعا کسی نمی‌پذیرفت که وی به وضعیتی از ‏بحران و فشار روحی رسیده باشد که خودکشی کند، پذیرش خودکشی مترادف با سقوط تمامی آن ذهنیت بود. موضوع ‏مورد بحث این یادداشت پرداختن به این دلیل نیست، بلکه دلیل دوم از حیث تجربه‌اندوزی سیاسی اهمیت اساسی‌تری ‏دارد. ‏


فقدان رسانه‌های مستقل از حکومت مهم‌ترین علت در رد نظریه خودکشی تختی از جانب افکار عمومی بود. حکومت ‏استبدادی شاه حاضر به پذیرش نهاد رسانه‌ای مستقل نبود، دخالت در جزئیات مطالب و حتی تیترهای مطبوعات، ‏طبیعت این رژیم شده بود. حکومت از بیان هر حرفی واهمه داشت و چون قادر به دفاع از خود نبود، به جای اصلا‌ح ‏خویش، راحت‌ترین راه را که سانسور و کنترل مطبوعات و رسانه‌ها بود انتخاب کرد. این راه در کوتاه‌مدت شیرین و ‏جذاب است. وقتی که کسی در مسند قدرت باشد و هیچ نقدی و خبر ناخوشایندی علیه او و حکومت تحت امرش منتشر ‏نشود و نویسندگان ریز و درشت جز مجیز چیزی نگویند و تمامی کارها بر وفق مراد معرفی شود، طبعا نوعی احساس ‏خوش‌بختیاری به چنین فردی دست می‌دهد اما تمامی این خوشی‌ها در چنین مواقعی با نتیجه عکس مواجه می‌شود. ‏

این اتفاق را نه‌تنها در مرگ مرحوم تختی، بلکه درباره صمد بهرنگی، جلا‌ل آل‌احمد، دکتر شریعتی و سینما رکس آبادان ‏نیز شاهدیم. رژیم در چنین مواقعی به این تصور می‌رسد که مخالفانش افرادی دروغگو و فریبکارند، در حالی که این ‏وضع نه ناشی از بدذاتی مخالفان بلکه ناشی از محصول بذرهایی است که به‌دست حکومت استبدادی در نفی وجود ‏رسانه مستقل کاشته شده است و در چنین مواقعی باید آنها را درو کند. برای توضیح اینکه چگونه باور به قتل تختی از ‏سوی رژیم تا عمق استخوان این رژیم هم نفوذ کرده بود، واقعه‌ای را تعریف می‌کنم. دانشجویان پلی‌تکنیک به‌دلا‌یل ‏متعددی در جریان مرگ تختی بسیار فعال بودند، آنان به همراه دانشجویان دانشگاه تهران مجلس ختمی در مسجد سجاد ‏در سوم تختی برگزار کردند، در هفتم وی نیز فعالیت‌های زیادی داشتند و نقش اصلی را در تظاهرات و سر دادن ‏شعارهایی چون”خودکشی قهرمان، دروغ ننگین شاه”، “تختی نکشت خود را، او را شهید کردند”، “تختی، تختی، ملت ‏وفادار تو؛ بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو… “‏‎ ‎داشتند و ساواک هم از این موضوع اطلا‌ع پیدا کرده بود که آنان در ‏حال آماده کردن خود برای برگزاری باشکوه‌تر مراسم چهلم تختی هستند. ‏

‏ سپهبد مقدم که در آن زمان رئیس اداره سوم ساواک بود، تصمیم می‌گیرد با دانشجویان پلی‌تکنیک گفت‌وگو کند و آنان را ‏مجاب نماید، لذا یک خودروی ون را می‌فرستد و با هماهنگی قبلی تعدادی از دانشجویان را برای ملا‌قات با خود دعوت ‏می‌کند. یکی از دانشجویان تعریف می‌کرد که وی پس از صحبت‌های اولیه و توضیحات مفصل از موضع ضعف و ‏استیصال و به نوعی با خواهش و تمنا می‌گفت که به چه زبانی بگوییم که ما تختی را نکشته‌ایم. وی در عین حال ادامه ‏می‌دهد که می‌دانم فایده‌ای ندارد، حتی پسر من هم از من می‌پرسد که؛ بابا تختی را چگونه کشتید؟! قضیه روشن است، ‏حتی پسر سپهبد مقدم هم خودکشی تختی را باور نمی‌کند. حتی اگر تختی با صدای خود اعلا‌م کرده بود که خود را کشته ‏است باز هم فایده نداشت. در این میان اگر فرزند مقدم باور نمی‌کند، از مردم عادی چه انتظاری می‌رود؟ چرا این اتفاق ‏می‌افتد؟ زیرا رژیم و ساواک از نظر مردم متهم این واقعه هستند، چگونه می‌توان به صرف انکار متهم، پذیرفت که ‏تختی خودکشی کرده است؟ ‏

مردم که در لحظه خودکشی حاضر نبوده‌اند، حتی اگر تعدادی افراد هم حاضر باشند، در غیاب رسانه‌های مستقل از ‏قدرت باز هم این مشکل به‌وجود خواهد آمد. اتفاقا رژیم هرچه بیشتر می‌کوشید که مستندات و ادله لا‌زم را برای اثبات ‏خودکشی تختی ارائه کند، کمتر موفق می‌شد و حتی همین کوشش‌ها هم از نظر مردم دلیلی بر جرم ساواک و شاه بود. ‏به‌علا‌وه هنگامی که حکومت به انواع شیوه‌ها مانع برگزاری ختم برای وی می‌شد، طبیعی بود که این سیاست، بهترین ‏قرینه برای اثبات قاتل بودن آنان باشد. ‏


از سوی دیگر هرکس هم که در این وانفسا وارد میدان می‌شد و بر خودکشی وی تأکید می‌کرد، به سرعت متهم به ‏مزدوری رژیم می‌شد؛ و اینکه برای بیان این نظر پول گرفته است. بسیاری از افراد معتقد به خودکشی وی بودند اما ‏هیچ‌گاه به‌صورت علنی حاضر به بیان این عقیده نبودند و حق هم داشتند. زیرا مگر آنان در بیان حقایق و اخبار و ‏نظرات ضدرژیم آزاد بودند که اکنون خود را موظف به بیان این عقیده به نفع رژیم بدانند؟ طبعا پاسخ منفی است. از ‏سوی دیگر عده بسیاری هم زحمت بررسی را به خود نمی‌دادند و حتی احتمال اندک خودکشی را هم منظور نمی‌داشتند و ‏فورا به اشد وجه، حکومت را متهم به کشتن تختی کردند، اینان انگیزه‌های سیاسی در تخریب حکومت داشتند، شاید این ‏تصور پیش آید که چنین کاری غیراخلا‌قی است اما فارغ از این نکته، باید گفت چنین کاری حتی اگر اخلا‌قا قابل دفاع ‏نباشد، انجام آن کاملا‌ قابل انتظار بود‏

‏. حکومتی که اجازه بروز فعالیت سیاسی را نمی‌دهد، باید انتظار آن را داشته باشد که منتقدان آن در چنین مواقعی خود ‏را بسیج کرده و علیه حکومت تبلیغ کنند. در این زمینه جای بحث باز هم وجود دارد. ‏

منبع: اعتماد ملی، 21 دی ‏