حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

هدایت، رجاله ها و حاج آقا…

 

 

شصت سال از آن شب بهاری می گذرد، بهاری که به گواهی “سه قطره خون”، فصل سرمستی از عشق است. عشقی عمیق به سرزمینی که “هدایت”، تاب تحمل عقب ماندگیش را نداشت. او که همواره در کشمکش با دنیای” رجاله” ها و “حاجی آقا” ها بود،  سعی کرد، از آنها فاصله بگیرد و وجودشان را نادیده.  به من چه ربطی دارد که فکرم را متوجه زندگی احمق ها و رجاله ها کنم که خوب می خورند و خوب می خوابند و… بال های مرگ هر دقیقه برسر وصورت شان ساییده نشده بود.” (بوف کور)، سپس راه گریز را گزید و سرانجام در شب هشتم آوریل، در خانه اش واقع در شماره سی و هفت خیابان شامپیونه در منطقه هیجدهم پاریس، درز در و پنجره ها را پوشاند، پول دفن و کفنش را روی میز قرار داد، شیر گاز را باز کرد، با لباسی تمیز و مرتب، روی پتویی دراز کشید و خفتن ابدی درهزاران فرسنگ دورتر از میهنش را بر “ زنده به گور” بودن ترجیح داد. او تا آخرین لحظه ی زندگی، شرافت فقرش را به زبونی دریوزگی رجاله ها نفروخت.

هدایت حتی در مقابل آینه - در بسترهای عمیق اجتماعی حاکم  بر سرزمینش-  ”پیرمرد خنزرپنزر”ی را می دید و می دانست که حتی اگر آینه را هم بشکند تصویر پیرمرد در هر تکه به او دهن کجی می کند. او با خلق آثار پربارش بر آن بود که ترس و کشمکشش را از نفوذ اهریمنان دروغ، “رجاله” ها و” لکاته” ها در روح، تاریخ و فرهنگ ایرانی به هم وطنانش  بنماید. با تمام جان، با تمام وجود، با تمام آنچه داشت، در خزان فرهنگ و اندیشه، برگ ریخت و سرانجام دامن از آنچه داشت، تهی کرد و رو به مرگی رفت که به تعبیر خود او هرگز دروغ نمی گوید. به راستی که این مایه ی اشتیاق را به درستی نمی شود، فهم کرد.

هدایت، رجاله ها را در قدرت سیاسی و “حاج آقا” ها را نشسته بر سفره اقتصاد و سیاست می دید.  65 سال  پیش فرهنگ “ حاج آقا” ئی را چنین تصویر کرد:

“توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛ اگر نمی‌خواهی جزو چاپیده‌ها باشی، سعی کن هت رقاپش را بچاپی ! سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می‌کنه و از زندگی عقب می‌اندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن! چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگه‌داری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه! باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من می‌شنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا می‌توانی عرض اندام بکن، حق خودت رابگیر!
از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش می‌شه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی‌سواد؛چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!… نان را به نرخ روز باید خورد!
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیده‌أی موافق باشی، تا بهترقاپشان را بدزدی!….

کتاب و درس و اینها دو پول نمی‌ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی می‌کنی!اگر غفلت کردی تو را می‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!”

وحالا، در شصتمین سال بدرود هدایت با جهان رجاله ها و حاج آقا ها، آنان بر میهن هدایت حکم می رانند و اوست که باز از”زخم هایی  که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد…” می گوید….