صدا و سیمای دولتی جمهوری اسلامی مدعی است که دانشجویان طی تظاهرات اعتراضی 16 آذر امسال تصاویر آیت الله خمینی را پاره کرده اند. در این میان پخش فیلم تصاویر پاره شده آیت الله خمینی در تلویزیون بیش از هر چیز موجبات شگفتی ناظران سیاسی را فراهم کرده است؛ با پخش این تصاویر یکی از بزرگترین تابوهای سیاسی ایران معاصر به دست صدا و سیمای جمهوری اسلامی شکسته شد!
با این حال انگیزه های این اقدام عجیب سیمای جمهوری اسلامی در خور تامل و تحلیل بیشتر است. مسلما عبور صدا و سیما از این خط قرمز همیشگی نظام، اقدامی “خودسرانه” و صرفا حاصل تصمیم یا اشتباه یک مجری یا مسئول پخش خبر در سیمای جمهوری اسلامی نبوده است؛ موضع گیری های بعدی مقامات ارشد جمهوری اسلامی بخصوص شخص مقام رهبری خود مؤید این ادعاست، که همه چیز از قبل هماهنگی و برنامه ریزی شده بوده است.
گمانۀ هماهنگی صدا و سیما با مقامات ارشد نظام در این مورد هنگامی تقویت می شود که به روند تبلیغاتی و عملیاتی ستاد کودتا در روزهای بعد از پخش فیلم تصاویر پاره شدۀ آیت الله خمینی توجه کنیم: راه اندازی تجمعات و راهپیمایی های سازمان یافته و سخنرانیهای آتشین علیه جنبش مردمی و رهبران آن، سخنرانیهایی که طی آن “برادران سابق” به “برخورد قاطع” تهدید شدند.
رهبران اصلی جنبش مردمی یعنی آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی برای جلوگیری از موج فتنه ای که علیه جنبش سبز برخاسته است و برای اعتراض علیه آنچه که “اهانت به حضرت امام” خوانده می شود تقاضای راهپیمایی کرده اند، این در شرایطی است که جنبش سبز به عنوان یک جنبش فراگیر اجتماعی رنگین کمانی از نیروها و جریانات فکری – سیاسی و خرده جنبشهای مدنی را در خود جای داده است. جنبش سبز در واقع مخرج مشترک خواست همۀ نیروهایی است که به تحقق حداقلی از حقوق مدنی و سیاسی معتقدند، از این رو بخش عمده ای ازسکولارهای چپ و راست، اصلاح طلبان خط امامی، روشنفکران دینی، نیروهای ملی و ملی- مذهبی و فعالین مدنی هویت خود را درون این جنبش تعریف کرده و می کنند، به رسمیت شناخته شدن این تکثر درونی یکی از مهمترین نقاط قوت جنبش و ضامن حفظ همبستگی درونی آن بوده و هست.
واقعیت این است که چتر این جنبش هم کسانی را در بر می گیرد که به خط امامی بودن خود مفتخرند و هم کسانی را که در مخالفت شان با “خط امام” و کژی ها و ناراستی های دهۀ شصت – که بسیاریش برخاسته از عملکرد شخص آیت الله خمینی و اطرافیانش بود- ثابت قدمند و اساسا بزرگترین سرمایه سیاسی شان ایستادگی هایشان در برابر خواستها و منویات آیت الله خمینی است؛ به عنوان مثال اعتبارنسبی نهضت آزادی و برخی شخیتهای ملی- مذهبی و همچنین محبوبیت آیت الله العظمی منتظری بیش از هر چیز ناشی از ایستادگی این افراد و گروهها در برابر خطاهای آیت الله خمینی است، آن هم در شرایطی که همه یا مرعوب “حضرت امام” بودند و یا مجذوب او.
از سوی دیگر افرادی نظیر میرحسین موسوی و مهدی کروبی نیز هیچ گاه ارادت خود را به آیت الله خمینی پنهان نکرده اند، آنها قلبا به آقای خمینی علاقه مندند. واقعیت این است که خط امامی بودن اگر چه برای بسیاری از ما(سکولارها) صفت دلنشینی نیست اما برای موسوی و کروبی یک سرمایه سیاسی است؛ آنها نه می خواهند و نه می توانند که این سرمایه را به حراج گذارند. همه مشکل دولت کودتا و ستاد اصلی فساد و استبداد اکنون این است که تنها با “یک مشت سکولار” طرف نیست، بلکه این بار نزدیکترین یاران آیت الله خمینی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی گرفته تا هاشمی رفسنجانی و آیت الله صانعی در برابر آن صف آرایی کرده اند، همه می دانند که حتی بیت آیت الله خمینی هم با دولت کودتا مشکل جدی دارد. حالا دیگر کارد به استخوان همه رسیده است وضعیت به گونه ایست که “موسسه حفظ و انتشار آثار امام” نیز جایگاه منافقین خوانده می شود، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
در این میان اما نکته قابل توجه دیگر حضور جدی یک نیروی سکولار- دموکرات قدرتمند در بطن جنبش سبز است، نیرویی که اگر چه همواره تحت سرکوب بوده اما نقشش در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران خصوصا در عرصه پارادایمی غیر قابل انکار بوده و هست. لیبرال ها و جریانات چپ دموکراتیک دو شاخه اصلی این جریان هستند که بدون شک نمی توانند هیچ همدلی ای با اندیشه ها و عملکرد آیت الله خمینی داشته باشند؛ در واقع سکولار ها نیز مانند بسیاری از لیبرال های مذهبی و برخی از چهره های چپ مذهبی و نواندیشان دینی آشکارا با آیت الله خمینی مرزبندی و فاصله دارند و برداشتهای تاریخی شان از روش و منش آیت الله خمینی و وقایع دهۀ 60 یکسره متفاوت با قضاوتها و برداشتهای کسانی مانند کروبی و موسوی و خاتمی است. حال پرسش اساسی اینجاست که این نیروها در برابر سناریوی پاره شدن عکس آیت الله خمینی که بدون شک ساخته و پرداخته ستاد فرماندهی کودتاست چه واکنشی باید نشان دهند؟
نحوه واکنش ما(سکولارها) به این جریان مسئله حساسی است که می تواند شکافهای غیر فعال در جنبش را فعال کند یا همچنان غیرفعال نگاه دارد. به سهم خودم می کوشم تا چارچوبی برای مواجهه ی سکولار با این معضل ارائه کنم.
برای ارائه چهارچوب مورد نظر ابتدا لازم است که درک درستی از موقعیت کنونی داشته باشیم. برای چنین درکی باید خود را از بند پیش فرضهای دهۀ شصت و صف بندی های آن رها کنیم، چون اگر بخواهیم بر اساس صف بندی های سیاسی دهه شصت عمل کنیم طبیعتا ما(سکولارهای دموکرات) همانقدر با موسوی و کروبی مشکل می داشتیم که اکنون با احمدی نژاد. واقعیت اما این است که جامعه پوست انداخته، خوب یا بد نسل جوان ایران که بار اصلی جنبش را به دوش می کشد مسائل خودش را دارد و روشهای خودش را و تاریخ و تجربیات خودش را. در صورتبندی فعلی نیروهای سیاسی نیروهای موسوم به خط امام “دشمن” محسوب نمی شوند، این را باید بپذیریم که اکنون دشمن اصلی ملت ایران آیت الله خمینی نیست، او 20 سال است که در گذشته، میراثش تجزیه شده و هر جناحی از جمهوری اسلامی مدعی بخشی از این میراث است، از این منظر - و فارغ از اینکه اساسا با پاره کردن و سوزاندن عکس کسی موافق باشیم یا نه - باید به این نکته توجه کنیم که مشکل ما اکنون با خمینی نیست چون او “وجود” ندارد، خمینی اکنون تنها یک نام است که جناحهای مختلف جمهوری اسلامی پشت آن سنگر می گیرند و هر کدام با استناد به قسمتی از میراث فکری و سیاسی او می کوشند رفتار سیاسی خود را در مجادله قدرت توجیه کنند.
باری؛مشکل ما اکنون با عکس خمینی نیست، در عین حال امثال موسوی و کروبی نیز به هر روی تاکنون عملکردی دموکراتیک داشته اند، آنها معتقدند که دموکراسی خواهی شان منبعث از سیره عملی و نظری آیت الله خمینی است. با این ادعا می توان چند گونه برخورد کرد اگر به عنوان یک مورخ و محقق تاریخ اندیشه به این ادعا نگاه کنیم مسلما می توانیم این ادعا را عمیقا و جدا به چالش بکشیم، با این حال به عنوان یک نیروی سیاسی که به پیروزی جنبش دموکراسی خواهی می اندیشد این سئوال برای ما پیش می آید که از منظر فایده و هزینه و عملگرایی معطوف به پیروزی جنبش، “در این مقطع” چه فایده ای براین چالش نظری مترتب است؟
مسئله ما اکنون این نیست که منبع الهام سیاسی و فکری افراد چیست؛ مسئله اصلی این است که هر نیرو یا شخصیتی برای چه چیزی مبارزه می کند و به چه چیزی پایبند است. شواهد و قرائن بسیاری وجود دارد که نشان می دهد موسوی، کروبی، خاتمی و امثالهم تا حدود زیادی به رعایت قواعد بازی دموکراتیک و حقوق مدنی و سیاسی مردم معتقد و پایبندند، در واقع مسئله اصلی ما همین “قواعد و حقوق” است، در این مرحله و از منظر پراگماتیسم سیاسی برای ما اهمیتی ندارد که منبع الهام افراد برای پایبندی به این “حقوق و قواعد” آموزه های جان لاک است یا کارل مارکس، میرزای نایینی است یا آیت الله خمینی، علی شریعتی است یا عبدالکریم سروش، مصدق است یا… مسئله این است که همه عملا به این نتیجه رسیده باشند که باید زیست مدنی و دموکراتیک را آموخت و به قواعد و الزامات آن تن داد، این اتفاقی است که برای اکثر نیروهای درگیر در جنبش سبز افتاده است، بیانیه های خوب میرحسین موسوی و موضع گیریهای صریح مهدی کروبی هم همین را بشارت می دهد.
نتیجه آنکه پاره کردن عکس آیت الله خمینی نه تنها مسئله ما نیست و گرهی از کار ما نمی گشاید بلکه از زاویۀ خرد سیاسی گره بر گره می افزاید، چرا که در واقع مشکل ما با عکس و رسم “فرد و افراد دیگری” است همان فرد و افرادی که آماج اصلی خشم و شعارهای اعتراضی مردم هستند و این آش اهانت به اسطورۀ بنیانگذار هم دست پخت همانهاست.
شاید پخش فیلم عکسهای پاره شدۀ آیت الله خمینی به نوعی انتقام گیری از بیت وی و یارانش هم باشد که به هر حال و به هر دلیل و انگیزه و به رغم همۀ فشارها، طی این مدت در کنار مردم ایستاده اند. طرف مقابل به هیچ اصل اخلاقی و سیاسی جز ضرورت تخلف ناپذیر حفظ قدرت پایبند نیست و در این راه نه تنها عکس آیت الله خمینی که هر چیز دیگری را نیز حاضر است قربانی کند.
پخش این تصاویر و اتفاقات بعد از آن، سناریوی ستاد خشمگین و مستاصل کودتاست که هدف از آن، در تنگنا قرار دادن رهبران اصلی جنبش و در مراحل بعدی ایجاد شکاف در آن است، در چنین شرایطی سکولارها باید هشیارانه و همدلانه موقعیت دشوار رهبران اصلی جنبش را درک کنند.
ما هرگز خط امامی نمی شویم و در عین حال هرگز به ستاد کودتا اجازه نمی دهیم که به بهانه پاره شدن عکس آقای خمینی سرمایۀ مدارا و همبستگی را از ما بگیرد، از این رو سکولارها می توانند در اعتراض به “سناریو و توطئۀ پاره کردن عکس آیت الله خمینی به منظور سرکوب جنبش سبز” راهپیمایی اعلام شده توسط مهدی کروبی، میرحسین موسوی و مجمع روحانیون مبارز را مورد پشتیبانی قرار دهند، مسئله اینجاست که این راهپیمایی گام هوشمندانۀ دیگری برای انزوا و تنگنای بیشتر سیاسی و اجتماعی ستاد کودتا و فرماندهی مرکزی آن است.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که در یک جامعۀ دموکراتیک، پاره شدن عکس یک مقام سابق یا فعلی نمی تواند دستمایه سرکوب جامعه مدنی و منتقدین قرار گیرد، این شاید از طنز تلخ روزگار باشد که همزمان با این بلوای پوچ بر سر یک عکس، بینی و دندان قدرتمند ترین شخصیت سیاسی کشوری چون ایتالیا به وسیله یک شهروند شکسته می شود و البته نه کارناوالی به راه می افتد و نه جنجالی به منظور حذف مخالفین برپا می گردد. در جامعه دموکراتیک عکس، نام و موقعیت هیچ صاحب مقامی مقدس و مصون از پرسش و انتقاد نیست.