تریبون همیشه به معنای موقعیت است. موقعیتی که برای رسانیدن پیام به مخاطبان بالقوه و بالفعل جریانی است که صاحبان تریبون برای پیشبرد آن تلاش کرده وفعال بوده اند.
تریبون همیشه به معنای ارتباط مستقیم با مردم است. مردمی که ازراههای دورونزدیک برای شنیدن پیام ودیدگاه جریانی که تریبون را در اختیار دارد، آمده اند.
تریبون اما، هیچگاه برای گریه کردن نیست. به دیگرمعنا گریه نیازی به تریبون ندارد. درانتهای هردلتنگی آنگاه که رهایی بر دیگرتمایلات چیره شود، دیگراشک است و اشک که سرازیر می شود ودرهر محل و مکانی اسرار پنهانی ترین لایه های درونی جان های شیفته را آشکار می سازد.
اما امسال در مراسم اهدای “جایزه کتاب صدیقه دولت آبادی” به مناسبت روز جهانی زن، تریبونی که با خون دل به دست آمد ه بود، در لحظاتی نه چندان کوتاه، بستر آرام رود اشک های کسانی شد که بغض فروخورده خویش را تنهاو تنها درپناه حضور مردم همدل و هم رای خویش شکستند و بار جان و دل سبک کردند.
سومین دوره مراسم جایزه کتاب صدیقه دولت آبادی دروزجهانی زن سال1385در حالی برگزار شد که تعداد زیادی از فعالان جنبش زنان و دست اندرکاران این جایزه یا درزندان به سر می بردند یا درانتظاردادگاه بودند یابه طور شفاهی احضار شده بودند ویا به قولی حکم کتبی دستگیریشان مهیا بود، یا درفضای تهدید وارعاب به سر می بردند ویادربلاتکلیفی های برگزاری ویانقض برگزاری مراسم مختلف روزجهانی حتی مراسم “جایزه کتاب ” بودند.
یک هفته پیش از مراسم دفتر کار طراح و سازنده تندیس صدیقه دولت آبادری مورد سرقت قرار گرفته بود و نه تنها تندیس ساخته شده که حتی فایل آن همراه با کیس کامپیوتر به دست سارقان افتاده بود و در آخرین لحظات تلاش ها دوباره از سر گرفته شده بود، تعدادی از دوستان که همواره نقش موثری در برپایی اینگونه مراسم داشتند در زندان بودند. یکی از سخنرانان هم زندانی بود و جانشین وی نیز مورد تهدید جدی قرار گرفته بود. صاحبان جایزه یا در خارج از کشور بودند ویا در زندان.
از شب گذشته چندتایی از برگزارکنندگان تلفنی احضار شده بودند، تلفن هایی مستقیم و یا غیر مستقیم به طور مرتب برای لغو مراسم به برگزارکنندگان و مسئولان سالن می شد. دست هایی به جد درکار شده بود که خبر لغو مراسم را پررنگ و پر آب وتاب به مردم حقنه کنند و اصراربرگزارکنندگان این بود که مراسم حتی پشت درهای بسته برگزار شود.
یکی دونفر از داوران از حضور در مراسم منع شده بودند، بیانیه هیئت داوران معلوم نبود چرا به دست افراد جایگزین نرسیده است و یکی دوتا از این افراد جایگزین که سحر همان روز از خانه بیرون زده بودند تا با گم و گور کردن خویش و طفره رفتن از جواب به تلفن های تقاضای “ملاقات حضوری” و… بتوانند از عهده برگزاری مراسم برآیند و دسترسی به کامپیوتر برایشان مقدور نبود تا از دیگران کمک بخواهند… و ساعتی پیش از آغاز “احتمالی” مراسم دربدر به دنبال مغازه ای که فرم های امضای “کمپین” تکثیر شود و نگران عکاسی که نرسیده بود و هماهنکی برای پیدا کردن یک عکاس جانشین و پیدا کردن یک کافی نت که آخرین تلاشها برای پیدا کردن بیانیه هیئت داوران انجام گیرد و تلفن به کسانی که آیا شماره ای ازدبیر هیئت داوران دارند که درهمان لحظه بشود تماس گرفت و فراموش کردن نام تمام افرادی که می توانستند کمک کنند و…
و مردم که با همه این اوصاف گروه گروه می آمدند و کسانی هم تلفنی تماس می گرفتند و کسب تکلیف می کردند وآخر الامر راس ساعت 5 “میهمانان” ناخوانده ای هم آمدند که مراسم یابرگزارنشود ویا با حضور آقایان برگزار شود که مسئولین اخلاق گرا و متمدن سالن از آنها دعوت کردند که در مراسم حضور داشته باشند به شرط آنکه راس ساعت 7 به اتمام رسد. نرگس طیبات و فیروزه مهاجر با صبرو حوصله مشغول بحث و مذاکره بودند و…
و حالا من مانده بودم و تریبونی که پیش از این قرار نبود در اختیارم قرار گیرد و اما درآخرین لحظات قرار شده بود که نتیجه زحمات سه ماهه هیئت داوری که من نیزتنها یکی از اعضایش بودم با استفاده از آن بیان شود.
به سراغ یکی از دوستان رفتم که فلانی میتوانی این کاررا به جای دبیرداوران به عهده بگیری؟ جوابش منفی بود و البته کاملا منطقی و مستدل. وقتی سندی برای ارائه وجودندارد تا جه میزان میتوان به ذهن اعتماد کرد و بعد از آن نیز پاسخگوی تمامی چراها و چگونه ها بود؟ پس به سوی تریبون رفتم و در هیبت کوچکترین جزئی از زمین در برابر عظمت حضور مردم قرار گرفتم.
خسته و غمگین نگاهشان کردم، دلم می خواست به جای هر چیزی برای همه آنها درد دل کنم دلم می خواست برایشان از سختی های این مدت بگویم ازتهدیدها از نگرانی ها ازدرگیری ها از ترس ها از امیدها دلم می خواست برایشان بگویم که چقدر به شانه های یکایکشان احتیاج داشتم تا سر برروی آنها گذاشته وآرام گریه کنم تا بتوانم درمقابل جوان ترهای پرشور، به امیدو شادی بخندم و نقش بازی کنم. چقدر به نگاه های مشتاقشان احتیاج داشتم که شرح رندی هایمان را بگویم وباهم به قهقهه خنده سردهیم. چقدر به ملامت هایشان چقدر به تشویق هایشان جقدربه آنها احتیاج داشتم که مردم پناه همیشگی بودند وحالا آمده بودند که پناهم دهند.
در یک هفته اخیر که عزیزترین هایمان در زندان بودند چقدر تنها مانده بودیم چقدرآزاردیده بودیم، چقدردرکنار مادرها و خواهرها و همسرها نگرانی تحمل کرده بودیم وچقدر تهدید، چقدر تشنج چقدر خشونت و… چقدرپایداری کرده بودند آنهایی که درکنارمان مانده بودند. دلم می خواست همه اینها را نکته به نکته برایشان بازگو کنم. اما وظیفه حکم می کرد که به جای این دردر دلها از روند داوری بگویم و از تصمیمات داوران، آن هم با اتکا به پریشان ترین ذهنی که در آن لحظه درسراسر عالم خلقت وجودداشت.
می دانستم که باید از حضور منظم و آرام “روح آنگیز کراچی” در جلسات داوری بگویم و از شور پنهان” امید بهبهانی”، و قدردانی از زحمات منصوره اتحادیه، ژاله شادی طلب، فریده غیرت، فیروزه مهاجر، شهلااعزازی و از شیطنت های نیره توکلی و… ابتدا سعی کردم که نقش بازی کنم و از تریبونی که در اختیارم هست بهترین استفاده را ببرم امامگر می شدبه مردم هیچ نگفت و درمقابل نگاه پرسشگرشان نقش بازی کرد و اوضاع را کاملا عادی جلوه داد ؟
آرام آرام شروع کردم، با گفتن هر کلمه و نزدیک شدن به اعلام جایزه ونقل قول از نویسنده که دوراز وطن بود و گرامیداشت مترجم که در زندان بود و کسی که به نمایندگی می بایست جایزه را به امانت نگاه می داشت ادای کلمات برایم مشکلتر میشد صدای لرزان خودرا شنیدم که نام نوشین احمدی رامی برد که پرتلاش و فداکار و جدی درآن لحظات درزندان به سر می برد، و نام مادر پروین اردلان را که تجسم تحمل بودو محنت ودر ذهنم به پیشنهاد نیلوفر گلکار فکر می کردم که جوانترین زندانی جنبش زنان بود و اولین زندانی آزاد شده پیش از مراسم جایزه کتاب و چندلحظه پیش درمقابل پیشنهادی که به نمایندگی از طرف نوشین جایزه را به امانت نگهدارد با فروتنی خواسته بودکه جایزه را به مادر پروین بدهیم و بعد از او، تایید قاطع این پیشنهاد ازسوی آقای اردهالی ازنشر اختران و نگرانی برای نسرین ستوده، لیلا علی کرمی، فرناز سیفی وهمامداح که درجمع نمی دیدمشان و سیمین بهبهانی که مثل ماه می درخشید وشهلا لاهیجی که مثل ماده ببر می غرید و پیش می رفت و همسر شیرین عبادی که از راهی خیلی دور آمده بود که درکنارمان باشد و… ومردم که آمده بودند وپناه گرممان بودند.
و ناگهان در پناه این حضور پرمهر، دل رها کردم و گریه سردادم !
پریسا کاکایی غمگین و استوار پیش آمد و مراسم را ادامه داد. چونان جریان دائم جنبش که بی تردید به دست
این زنان جوان ادامه می یابد…..
امسال، جایزه کتاب صدیقه دولت آبادی به کتاب “جنبش حقوقی زنان” نوشته الیز ساناساریان ترجمه نوشین احمدی خراسانی تعلق گرفت. سیمین بهبهانی جایزه رابه مادر پروین اردلان به پاس حضورش و به پاس تحمل و بردباریش درجریانات اخیر داد.
وی نیز این امانت را نزد خود نگاه داشت تا پس از آزادی نوشین اززندان به شادی و افتخار “تندیس صدیقه دولت آبادی” را به او برساند تا گوشه ای اززحماتش برای جنبش زنان بااین جایزه ارج نهاده شود.
جایزه دیگری نیز آن شب اهدا شد. جایزه “مرکزفرهنگی زنان” به شیرین عبادی به پاس همراهی ها و حمایت هایش از جنبش زنان، بازهم صاحب جایزه غایب بود و مهندس توسلیان همسر صبور وی آمد و جایزه را از سیمین بهبهانی دریافت کرد. زمان رو به اتمام بودو هنوز فیلم “سارا زنی از بزین” و سخنان زیبا لاهیجی ارائه نشده بود اما مهلت تمام بود… کم کم زنان دربند جنبش که درهمان لحظات از زندان آزاد شده بودند همراه خانواده ها و دوستانشان یکراست به مراسم می آمدند. دیگر یادمان رفته بود که قول داده بودیم راس ساعت هفت مراسم را تمام کنیم، یادمان رفته بود که میهمانان ناخوانده ای هم درمیانمان هستند، یادمان رفته بود که چقدر خشونت برما رواشده بود و دیگر اشک های شادی بود و حضور گرم وسخنان سرشار از انرژی زنان آزاد شده؛ ناهید کشاورز، سارا لقمانی، ناهیدجعفری، مریم میرزا، محبوبه حسین زاده،…..
مراسم شگفتی بود… نه صاحبان جایزه حضور داشتند و نه همه داوران و نه همه سخنرانان و نه همه برگزارکنندگان ونه همه دست اندرکاران… اما حضورمسئولانه ومصصم مردم، پایداری اعضای هیئت امنای جایزه صدیقه دولت آبادی و اعضای کتابخانه صدیقه دولت آبادی، تلاش اعضای مرکز فرهنگی زنان، داورانی که آمده بودند وتک و توک رسانه هایی که جریان را پی گیری می کردند به ویژه رادیو دویچه وله و…. مراسم جایزه کتاب به مناسبت روز جهانی زن درسال 1385 را به پا نگاه داشت.
گریستن یا نگریستن مسئله این است !!
حرف و حدیث همیشه بسیار است چرا که حضور در میدان عمل بی حرف و حدیث رویایی است که تنها درمدینه فاضله محقق می شودو بس! آن شب نیز حرف هایی از این دست شنیده می شد که: گریستن حاکی از ضعف است و نگریستن حاکی از قدرت، تریبون برای ارائه نظرات است و پستوها برای گریه کردن، لبخند زدن هنر است و گریه کردن ملودرام، پنهان کردن احساسات پسندیده است و ابراز احساسات مذموم، و… بایدها و نبایدهایی که سال هاست حداقل در جنبش زنان بوسیدیم و کنار گذاشتیم وسعی در ابراز نوعی رهایی و ساختار شکنی داشته ایم.
همه این ها را می شنیدم ولمس می کردم و با خود می اندیشیدم که چرا هنوز این امر ونهی ها و کلیشه ها از سوی برخی افراد و جریانات تا حدودی سنتی از طیف ها و نگرش های گوناگون به طور یکسان بیان می شود و هیچ گاه نیزمورد نقد و بررسی قرار نگرفته است.
همه این ها رامی شنیدیم و لمس می کردم و درسکوتی سخت خودرا بیرحمانه به دودلیل سرزنش میکردم. اول این که چراعلیرغم تمامی مشکلات پیش آمده و عدم حضور دبیر هیئت داوران نتوانستم تصویر کاملی از زحمات یکایک داوران در طی سه ماه حضورپرتلاش در روند داوری ارائه دهم و دیگر این که چرا بیشتر از آن در محضر مردم گریه نکردم؟
منبع: زنستان