اسفند 1389 در گذر از نیمه خود، “لحظه تاریخی” دیگری را در “نمای عمومی”یاد آور است: شهریور 1356.
17شهریور که تنها سندش عکس های کیهان بود، و حوادث اسفند ماه که زیر چشم جهانیان اتفاق می افتد، سرشت تاریخی یگانه ای دارند: مردمی که از گلوله نمی ترسند، همان “پائینی” هائی هستند که دیگر نمی خواهند؛ و سرکوب کنندگان، “بالایی” هایی که دیگر نمی توانند. درک این لحظه، اهمیتی سرنوشت ساز دارد.
“شاه” به استناد دهها کتاب و آخرین و دقیق ترین شان ـ نوشته عباس میلانی-ـ این لحظه را درک نکرد. بر سخنان ناصحان گوش فرو بست. صدای انقلاب را وقتی شنید که سخت دیر شده بود. تا لحظه آخر در “فوبیای” توطئه کمونیست ها و شوروی گرفتار و دلبسته کمک غرب ماند. در بدترین لحظه تاریخ به اصلاح دست یازید. و سرانجام ایران رادر سینی طلائی تقدیم افراطیونی کردکه حاصل سیاست امنیتی رژیم گذشته بودند.
درمتن این سیاست که ریشه در دیدگاه خرافی-ـ مذهبی شاه داشت، مخالفین و منتقدین وحتی ناصحین از چپ و راست و میانه درتبعید وزندان و یا خانه نشین بودندو مذهبیون، بی مزاحمتی چندان، سرگرم سازماندهی در سراسر ایران.
لحظه تاریخی شاه 17 شهریوربود و “کشتار”ی که بسرعت رنگ افسانه خورد.
لحظه تاریخی، سیدعلی خامنه ای رهبر بلامنازع “نظام مقدس جمهوری اسلامی” را می توان در سیمای حوادث اسفند ماه پیدا کرد.
هنوز هم خیلی دیر نشده است. احمد منتظری در نامه ای که یاد آور سیاست فقیه سبز- آیت اله منتظری است، همین نکته را به ثبت تاریخ می دهد. آیتالله دستغیب، آیت اله صانعی و محمد خاتمی باروش نامه همراهند و هنوز “انذار” می دهند و نصیحت می کنند.
آیت الله بیات زنجانی بر همین مسیر می رود و می پرسد: “آیا هدف ما از آن زجرهائی که در دوران سابق کشیدیم، برپائی چنین شرایطی بود؟”
اوبه فیلم ویدئوئی کوتاهی اشاره دارد که این هفته پخش شده و اوج سقوط نظامی را که داعیه اخلاقی دارد و نجات جهان از فساد را هدف غائی خود می داند، به نمایش گذاشته است.
مخاطب مستقیم دشنام های اوباشانه یکی از “سربازان بد نام امام زمان” فائزه هاشمی است که در حجاب کامل اسلامی در چشم انداز حرم حضرت عبد العظیم ایستاده است. صحنه ای که می توان هویت راستین نظام جمهوری اسلامی را به تمامی درآن دید.
پلشتی چنان از قاب فیلم بیرون می زند و هویت ایرانی و حیثیت زن ایرانی را نشانه می رودکه اشک به چشمان آیت اله می آورد و اندوه رابر کلامش جاری می کند.
نام فائزه هاشمی در کنار زهرا رهنورد و فاطمه کروبی قرار می گیرد. آن دوزن همراه شوهران خود در حبس اند وچه فرق دارد خانه با زندان. نام آنها با فخرالسادات محتشمی پور ومهسا امر آبادی پیوند می خورد که همسرانشان در بندند و خود دراولین سه شنبه اعتراضی دستگیر می شوند؛ و همراه فرح واضحان که حکم 17 سال زندانش را همین روزها می گیرد؛ فهرست زنان دلاور زندانی را بلندتر می کنند.
و همه اینها درهفته ایست که “شهید دزدی” نظام به “رهبر دزدی” پیوند خورده و جهان خواستار آزادی رهبران جنبش سبز و همسران آنهاست. پیشتر وزیر اطلاعات نظام و یک مامور امنیتی ـ درنقش مجری تلویزیون ـ تغییر فاز مخالفان را از”فتنه” به “ضدانقلاب” اعلام کرده بودند. معلوم شده است که در 25 بهمن و اول اسفند، تظاهر کنندگانی در کار نبوده اند و سیاست جدید تبلیغاتی نظام کلید خورده است:
- هیچ اتفاقی نیفتاده است. شهرها امن وامان است…
مردمان قاه قاه خندیده اند. یاد مرحوم گوبلز افتاده و فیلم هایی را دوباره دیده اند که بازیگرش سعیدالصحاف وزیر اطلاعات صدام حسین است. آمریکائی ها به بغداد رسیده بودند و او می گفت:
- هیچ خبری نیست…
شب سه شنبه فریاد های اله و اکبراز بام هابرمی شود و نوید نخستین سه شنبه را می دهد.
و نخستین سه شنبه را تنها گزارش کوتاه و حرفه ای دکتر مهدی خزعلی کفایت می کند: “امروز آرامش کامل بود. هیچ کس شعار نمیداد. فقط حرکت بود. حرکت امروز، حرکتی آرام و بدون شعار. مردم باتوم میخوردند ولی عکسالعملی نشان نمیدادند. مردم فقط برای کتکخوردن آمده بودند. امروز روز صدای پای ساکت مردم بود. میخواهم بگویم که، ای مردم، صدای پای ساکت شما به گوش همه، حتی به گوش بسیجیها هم خواهد رسید. بزرگترین فریاد ما، جسم کبود ما و سر شکسته ماست. بدن گلوله خورده کشتهشدگان ماست، افرادی که در زندانها داریم، فریاد ماست. اینها بزرگترین فریاد ماست و همین کافی است. راهپیمایی امروز این پیام را به آقایان داشت که مسیر را اشتباه میروید. همان آقایانی که به لیبی و مصر و تونس نصیحت میکنند که «حرف مردمتان را بشنوید»، قبل از اینکه کنترل از دست همه خارج شود، صدای پای ساکت مردم را بشنوید.”
و تاریخ تکرار می شود. صدای مردم شنیده نمی شود. حوادث، رنگ سخن المعرالقذافی را دارند: “مردمی که مرا دوست ندارند شایسته زنده بودن نیستند.” نظام مقدس جمهوری اسلامی جز یک راه نمی شناسد. دادستان اهوازنعره می کشد: “سارقان در معرکه معدوم خواهند شد.” وعمال دیکتاتور بیرحمانه می زنند و هر که را می توانند می گیرند.
عاشقان ایران از”جمهوری اسلامی نشسته بر آتشفشان، “ می گویند و “سومین گریه علی خامنهای” را در متن حوادث رصد می کنند.
نظام سر در برف غرور و جهالت، حذف هاشمی رفسنجانی را از ریاست مجلس خبرگان کلید می زند. مهدوی کنی را از پشت پرده به روی صحنه می خوانند.
به نیرنگی دیگر در برابر فشار جهانی عقب می نشینند و موسوی و کروبی وهمسرانشان را “ساکن خانه هایشان” اعلام می کنند. کمیته منصوب مجلس دست نشانده برای بررسی حوادث روز ۲۵ بهمن گزارش خود را برای امنیتی ها و نظامی هائی که جای نمایندگان مردم نشسته اند، قرائت می کند:“غائله و آشوب ۲۵ بهمن یک نقشه و طرح کاملا اسراییلی ـ- آمریکایی ـ- انگلیسی و ضدانقلابی و خائنانه علیه ملت بزرگ ایران بوده است.”
و شگفتا همین سخن راعباس عبدی می گوید. مهندس یک بار با همراهانش از دیوار سفارت آمریکا درتهران بالارفت و در فاجعه انقلاب نقشی تاریخی ایفا کرد و حالا بار دیگر درسفارت آمریکا را درقاهره می زند: “این جنبش نه تنها رهبری داشت، بلکه دارای یک رهبری بسیار منسجم و با برنامه بود. البته این رهبری در میدان تحریر نبود، بلکه در جای دیگری قرار داشت؛ در واشنگتن و اتاق فرماندهان نظامی مصر بود.”
و جهان که “شاه” راقدم بقدم ترک گفت، جمهوری اسلامی را باگامهای بلندپشت سر می گذارد.
آژانس بینالمللی انرژی اتمی در گزارشی تازه از موارد نگرانکننده در برنامه هستهای ایران، اعلام می کند “به اسناد و اطلاعات جدیدی در مورد فعالیتهای اتمی ایران دست یافته که ممکن است مؤید تلاش برای تولید جنگافزار اتمی باشد.»
سخن درست هیلاری کلینتون، روز بروز در افکار عمومی جهان بیشتر راه بازمی کند: “ایران خشونت در خارج و استبداد در داخل را دنبال می کند.”
نروژ فاش می کند که ایران در سال گذشته تلاش کرده است تا با نزدیک شدن به شرکتهای کوچک و خصوصی نروژی، تحریمها را دور زده و از این شرکتها “اجزاء ویژهای” خریداری کند که میتوان از آن ها برای ساخت “موشک” و “سلاح های کشتار جمعی” استفاده کرد، اما این تلاش ناکام مانده است.
مطبوعات معتبر دنیا می نویسند: “ایالات متحده به آرامی مشغول اعمال نفوذ بر محافل سیاسی است تا زمینههای ایجاد یک گروه ویژه تحقیقات در سازمان ملل در خصوص نقض حقوق بشر در ایران را فراهم کند. این نخستین بار در دهه اخیر است که هیات آمریکایی در سازمان ملل اقدام به این کار می کند.”
آخر هفته احتمال حمله نظامی آمریکا و متحدانش به قذافی قوت می گیرد. لابد احمدی نژاد از چیزی می ترسد که بلا فاصله واکنش نشان می دهد. و جنگ تنها یکی از نتایج هولناک عدم درک لحظه تاریخی است.
” شاه” قربانی بیماری هراس از شوروی و کمونیسم شد، “نظام” را لحظه ای “فوبیای” آمریکا رها نمی کند. حسین طائب که انگار نگاه هفته را با تیتر آخرین زمستان استبداد خوانده است، روز آخر هفته می گوید: “برنامه آمریکاییها برای سال ۹۰ این است که در فصل اول، تحریم را با موجهای بعدی هدفمند کردن یارانهها پیوند بزنند و یک موج اجتماعی ایجاد کنند. از سوی دیگر تهدیدات امنیتی و مشغولسازی امنیتی و انتظامی جمهوری اسلامی ایران را بیشتر کرده و با طرح سوژه آنها را خسته کنند و در فصل چهارم (زمستان) سال ۹۰ کودتای مخملی ایجاد کنند.”
“شاه” لحظه تاریخی رادرک نکرد و ایران را واگذاشت و با چشمان خیس به دیدار تاریکی رفت. “نظام” که برود، که می رود؛نخواهیم گذاشت ایران برود.
ودر این لحظات خوفناک، تنها یک چیز نجات بخش ایران است: صدای پای مردم. مردمی که مانند زهرا رهنورد خود را برای اعدام آماده کرده اند و دست در دست می خوانند:
ایران دگر نگنجد در تنگنای این فرش
شانی است درخور عرش ایران سبز مارا
تاریخ روسیاهان ماند به روی سیاهی
زرین شود به دفتر دوران سبز ما را
سهـراب ارچـه کشتی با آن همه پلشتی
شهنامه خوش بود هم پایان سبز مارا