فیلم “۳۰۰” که در سال ۲۰۰۶ به پرده آمد و در سراسر جهان پخش شد، کاری از “زاک سیندر” و تولید استودیوئی دو کشور امریکا و انگلستان است که از روی داستان کارتونی “فرانک میلر” ساخته شده بود. داستان فیلم در سال ۴۸۰ پیش از میلاد و در زمان خشایارشاه، پادشاه هخامنشی میگذرد. با اینکه این فیلم بنیاد تاریخی ندارد و آنچه در آن آورده شده است تا اندازه ای خیالی است، در دنیا زبانزد و نام آور شد و از آنجا که حکومت های ایران و امریکا راه های سازش را بر خود بسته اند، این فیلم نمادی از اینگونه ناسازگاری ها گردید، بگونه ای که دو باره همین داستان و سناریو به نام “ تولد یک امپراطوری”، توسط “نوام مورو” ساخته شده و امسال ( ۲۰۱۴)، به روی پرده آمد. داستان فیلم، بگونه فشرده اینست که داریوش در جنگ با یونانی ها کشته میشود، آرتمیس دختر یونانی که در یونان برده بود توسط یک افسر ایرانی در خیابانی پیداشده، نزد درباریان ایرانی آموزش و پرورش یافته، بزرگ میشود. این دختر برای انتقام از یونانی ها که خانواده اش را پیش چشمش ازبین بردند، از قدرت و ارتش خشایارشاه استفاده کرده و او را برای خونخواهی داریوش، پدر خشایارشاه به جنگ با یونانیان تشویق میکند. بالاخره، خشایارشاه بر یونانی ها پیروز میگردد و آتن را به آتش میکشد. در برگشت گروهانی از ارتش خشایارشاه با وسوسه آرتمیس و بدون رای خشایار شاه به یکی از جزیره ها (سلامیس یا سلامین) حمله میکنند و در این جزیره، گروهان خشایارشاه شکست میخورد. همین شکست بهانه بنیاد حکومت جدیدی در جزیره ای در یونان میگردد و بدین سبب نام فیلم از ۳۰۰ که اشاره به ۳۰۰ نفری که گروهان خشایارشاه را شکست دادند به نام “تولد یک امپراطوری” مبدل میشود. هرچند داستانهای فیلم جنبه خیالی دارند و داریوش در جنگ با یونانی ها نمرده است که خشایارشاه به کینه مرگ پدر به یونان حمله کند، ولی شکست گروهان خشایارشاه که در آخر فیلم آمده است، بنا بر گزارش تاریخ نویس یونانی، هرودوت، حقیقت دارد.
از داستان جنگ خشایارشاه با یونانی ها، به ویژه شکست گروهان خشایارشاه در سلامیس، اثر هنری دیگری وجود دارد که به نوبه خود بسیار جالب و شاید کهن ترین نمایشنامه ای باشد که در باره ایرانیان نوشته شده و آن “نمایشنامه ایرانیان” اثر “ائیسخلوس” یونانی است. ائیسخلوس سربازی است که ظاهرأ از جمله ۳۰۰ نفر بوده و زمانی که در فیلم دوم اشاره به اینکه ادیبان وشاعران نیز در جنگ شرکت داشته اند، شاید مقصود از همین نمایشنامه نویس بوده باشد.
چهره خشایارشاه در فیلم تولد یک امپراطوری ساخته “نوام مورو”
نمایشنامه ایرانیان اثر ائیسخلوس، یکی از قدیمی ترین نمایشنامه هائی است که در ادبیات امروزی جهان وجود دارد. این نمایشنامه که حدود ۲۵۰۰ سال پیش نوشته شده است، سهل افنان، آنرا در سال ۱۹۵۲ به فارسی برگردانده و در بیروت به چاپ رسانیده است. ائیسخلوس شاعر بزرگ یونانی از عهد جوانی به شعر و سپس به نمایشنامه نویسی پرداخت و اکنون او را پدر تر گودیای یونانی منامند. وی در سال ۵۲۴ یا ۵۲۵ پیش از میلاد در “ ایلویسیس” بدنیا آمد. ائیسخلوس و برادرش در جنگ ماراتون علیه ایرانیان شرکت کردند و برادرش در این جنگ کشته میشود. وی در این زمان نمایشنامه “بانوان نیازمند” را مینویسد و در سال ۴۷۹-۴۸۰ دوباره در جنگ با ایرانیان شرکت میکند (داستان ۳۰۰ نفر). ائیسخلوس از گروهی بود که در جنگ سلامیس با گروهان ایرانیان جنگید و در این جزیره، نیروی دریایی ایرانیان از سربازان یونانی شکست میخورد و ائیسخلوس نمایشنامه ایرانیان را پس از آن مینویسد و بدین سبب نامش آوازه شده بگونه ای که پادشاه سیسیل از او درخواست میکند که وی آن نمایشنامه را در سیسیل به نمایش درآورد. ائیسخلوس جایزه اول نمایشنامه نویسی را با این نمایشنامه از آن خود کرده و پس از آن چندین نمایشنامه دیگر را مینویسد که با پیروزی های چشمگیر روبرو میشوند.
ائیسخلوس بیش از ۷۹ نمایشنامه نوشت که سیزده از این نمایشنامه ها برنده جایزه اول شده بودند. اکنون از وی حدود ۷ نمایشنامه کامل موجود است. ائیسخلوس در سال ۴۵۶ پیش از میلاد در سن ۶۹ سالگی در شهر “گیلا” در سیسیل درگذشت.
در نمایشنامه ایرانیان، ائیسخلوس شور یک اندیشه را که در تصورش پرورده بود به میدان میاورد. شور یک جنگ بزرگ با ایرانیان و اندیشه ای برای خوار گشتن آنها و تصور به پیروزی یونانیان. داستان نمایشنامه در زمان خشایارشاه میگذرد. خشایارشاه پسر داریوش اول و آتوسا دختر کورش بزرگ بود که در سن ۳۵ سالگی به سلطنت رسید. سرزمین تحت فرمانروائی او از هند تا حبشه و از سوی دیگر تا مرزهای یونان گسترده بود. از لشکر کشی های او شورشهای مصر و بابل که زیر نظر دولت هخامنشی اداره میشدند را میتوان نامبرد.
یونان در زمان خشایارشاه به آتش کشیده شد و کینه بزرگ غرب به شرق نیز از همین زمان آغاز میشود. از داستانهای دیگر که در ذهن غربی ها مانده است، داستان “ اٍستر” که به زبان هخامنشی به چم ستاره است، میباشد. از آنجا که استر یهودی بود، قهرمانی های وی در نزد یهودیان فراوان باز گو میشود و هنوز هم مراسم ویژه برای استر در نزد یهودیان وجود دارد.
جنگ ایران با یونان در زمان خشایارشاه از حوادث مهم آن زمان به شمار میرود و داستان این جنگ را هرودت با بال و پر بسیار آورده است. متاسفانه هیچ نوشته دیگر از این جنگ حکایت نمیکند، از این جهت نمیتوان به هرآنچه هرودت آورده است اعتماد کرد، چون وی بار ها در مواردی دیگر اغراق میکند. با همه اینها، چاره ای نیست و ما سرگذشت جنگ ایران و یونان را از زبان دشمن آنوقت میشنویم.
نمایشنامه ایرانیان نیز به همین گونه است ولی از آنجا که نمایشنامه است جای هیچگونه اعتراضی نیست و ما تنها دیدگاه نویسنده را میخوانیم. هرچند از ورا نمایشنامه آشکار میشود که وی نیز آگاهی کامل از جغرافیای ایران و ایران نداشته است. سبب حمله خشایارشاه به یونان این بود که در زمان داریوش، یونانی ها به سارد( در ترکیه کنونی) یورش برده و معبدها و جنگلهای مقدس این سرزمین را سوخته بودندو داریوش را عمری برای پاسخ به آنان نمانده بود. خشایارشاه به بهانه همین تهاجم تصمیم میگیرد که به تلافی آتن و معابدش را به آتش کشد و همین کار را هم انجام میدهد و سپاه پارس به یونان حمله کرده و آنجا را فتح مینمایند.
در یک جزیره، بخشی از لشکر خشایارشاه شکست میخورد و همین شکست به چشم یونانی ها به گونه یک پیروزی بزرگ نمایان میگردد. به ویژه، که نویسنده نمایشنامه ایرانیان جزو کسانی که در جنگ شرکت داشته، و نمایشنامه را بر آن اساس مینویسد و این واقعه را، با اینکه یونانیان از ایرانیان شکست خورده بودند، بیش از پیش بر سر زبانها می آورد که هنوز هم پس از ۲۵۰۰ سال، سناریوی فیلمهای “۳۰۰” و “تولد یک امپراطوری” میشود.
جنگ ایران و یونان مرحله مهمی در مسیر تاریخ هر دو کشور بود. اگر چه حقیقت بخوبی اشکار نیست و هر چه گفته شده است از هرودوت است، ولی اروپائیان با مهری که به فرهنگ یونان دارند، در ستایش آنها قلم فرسائی کرده اند. شکی نیست که در نتیجه همین شکست بخشی از سپاهیان خشایار شاه، شوری دیگر در سر یونانیان انداخت و امید های زیادی را پرورد و همه را بیدار و هوشیار نمود. به گمان بسیاری، فروغ فرهنگ یونان که که بر جهان هوش و هنر پرتو افکند و شاهکارهای هنری، ادبی و فلسفی آنها را به وجود آورد، پس از این واقعه تاریخی شعله زد و به اوج درخشندگی و شکوفائی رسید.
پیروزی در جنگ سلامیس که ائیسخلوس در آن شرکت داشت، آنچنان یونانیان را خیره و پر اندیشه گذاشت که نتوانستند آنچه را که دیده بودند باور کنند. آنها با پا فشاری توانسته بودند بر بخشی از سپاه خشایارشاه چیره شوند (درفیلم به خوبی نمایان است) و سبب این پیروزی را از هیچ نیروئی جز قدرت الهی و یاری خداوند نیافتند. در این باره هرودت از قول سردار یونانی آورده است “ بدرستی بدانید که ما این کار را با توانائی خود انجام نداده ایم، این کار خدایان و قهرمانان است که رشک بردند، یک مرد ناپرهیزگار و خود پسند بر اروپا و آسیا پادشاهی کند. کسی که در نظرش چیزهای مقدس و اشیاء معمولی یکسان بود، کسی که بت خدایانرا شکست و سوزاند و حتی در یا را تازیانه زدو فرمان داد که غل و زنجیر کنند……”.
آنچه ائیسخلوس را نیز تحت تأثیر قرار داده است، این است که چگونه پادشاهی که فًر ایزدی دارد، گاهی خود را در گیر مسائلی میکند که کامیابی و خوشنامی خود را در خطر می اندازد و بلاخره به شکست خود و فرزندانش میانجامد ( در این جنگ ایرانیان شکست نخورده بودند و پیروزمندانه خشایارشاه و خاندانش همچنان بر این سرزمینها پادشاهی کردند). بی شک خشایارشاه، نا خواسته، پس از حمله به معابد آتن، تابوی یونانیان را در هم شکست و زمینه را برای خلاقیت فلسفی آنها آماده نموده است ولی همین بی احترامی به آداب و رسوم و باورهای یونانیان کینه ای شد که سالها پس از این جنگ، اسکندر مقدونی به ایران حمله برد.
چهره آرتمیس در فیلم تولد یک امپراطوری ساخته “نوام مورو”
ائیسخلوس نمایشنامه ایرانیان را در ۵۰ سالگی، ۲۰ سال پس از نمایشنامه “بانوان نیازمند” نوشت. این نمایش، که در آغاز خود نیز در آن بازی میکرد، نخستین نمایشنامه تاریخی-سیاسی است که در ادبیات اروپا آمده است. ائیسخلوس به آنچه نوشته است “ترگودیا” میگوید. ترگودیا های یونانی نمایشنامه هائی بوده اند که رنگ مذهبی داشته اند. ارسطو در “ نامه شعر” میگوید که ترگودیا سرگذشت مردمانی بهتر از خود، است و “کومودیا” سرگذشت مردمانی است پست تر. در این نمایشنامه به پاکدلی و فرهودی ائیسخلوس پی میبریم و میبینیم که با وجود روحیه افتخار آفرینی و خودستائی که یونانیان را از شکست بخشی از ارتش خشایار شاه سرمست کرده بود، در سراسر نمایشنامه اثری از شادمانی و خودبینی و یا بدگوئی از دشمن نیست. ائیسخلوس گفتارش را به سخن پست و دروغ که امروزه زیاد رواج دارد آلوده نمیکند. خود را از هیاهوی مردمان کم اندیش دور میسازد و بر وقایع دیدی ژرف و عبرت بین دارد. از سرداران یونانی نامی نمی برد، اما از سرکردگان ایرانی یاد نموده و از دلیری و برازندگیشان سخن میراند. همه پند نمایشنامه اینست که که گاه کسانی که فًر ایزدی دارند، با سرکشی و غرور، ملتی را بدنام و سرزمینی را ویران میسازند. ائیسخلوس بر این باور است که در هر امری باید اندازه نگهداشت و پایان را سنجید. او انسان تاجدار را خردمند میخواهد، خرد آدمی را از تند روی و بی باکی باز میدارد. میآورد که ایرانیان در سراسر خشکی فیروزمند و فرهمند بوده اند و همه قاره آسیا را به زیر فرمان داشته اند. بگمان ائیسخلوس، چون خشایارشاه کوشید که بر دریا نیز چیره شود و اروپا را هم بگیردبه گناه گرفتار گردید. خودبینی و سرکشی، او را به روشی وا داشت که دور از پند پدر بزرگوارش، داریوش، در پایان خود را خوار و سر افکنده نماید و یک نژاد نیکنامی را دچار سیه بختی و بد روزی گرداند.
داستانهای نمایشنامه ایرانیان در شهر شوش میگذرد و بازیگران عبارتند از: معتمدان و بزرگان کشور، آتوسا مادر خشایارشاه، پیامبر، شبح داریوش و خشایارشاه.
در آغاز نمایشنامه، معتمدان و بزرگان کشور، در غیاب پادشاه به امور دولت میپردازند و پژمان و نگران، جویای اخبار شاه جوان و سپاهیانش هستند و نسبت به آنها ابراز احترام و وفاداری میکنند. سپس آتوسا، همسر داریوش و مادر خشایارشاه به پیش میاید. او نیز با آرامی از پریشانی خود میگوید. نگرانی ملکه از یک سو برای دولت و ملت ایران است و از سوی دیگر برای فرزند دلبندش. خواب هولناکش و چگونگی کشته شدن یک شاهباز در چنگال کرکس، تماشا کنندگان را بر بلائی که در سلامیس به ایرانیان رسیده است، آماده میکند. ناگهان پیامبر میرسد و خبر شکست را میدهد و جنگ را سراسر وصف میکند (ائیسخلوس آنچه را که خود در جنگ دیده بود از زبان پیامبر در نمایشنامه شرح میدهد). باوصفی شاعرانه و تقریبأ نادرست( نسبت به آنچه هرودت آورده است). و تقصیر را بر خشایارشاه میاورد که هجوم بر خاک یونان رای و سفارش پدرش نبوده است. ائیسخلوس در نمایشنامه اش داریوش را میستاید و او را شاهی خردمند و دور اندیش میپندارد (هرودت خلاف آنرا آورده است). وقایع و بلاهای ناگوار که چون سیل بر دامان ایرانیان ریخته است، آتوسا و معتمدان را به پشیمانی و دلسوزی میآورد. ولی ائیسخلوس، نمایشنامه را با اشگ و سوگواری آنها ادامه نمیدهد (چون میدانسته است خشایارشاه در جنگ پیروز شده است)، بلکه روش تازه ای را در پیش میگیرد تا بر زیبائی و تأثیر نمایش بیفزاید. او شبح پدر خشایارشاه که داریوش است را به بازی میآورد و در پیش چشمان حیرت زده تماشاکنندگان مجسم میسازد. تماشا کنندگان میخواهند بدانند که (در شرایطی که سپاه خشایارشاه شکست خورده است) داریوش نیک نام که در روزگارش ایران زمین سراسر شاد و خرم بود، اکنون در این گرفتاری پسرش چه میکند و چه پندی به او میدهد. آتوسا که در برابر بزرگان کشور، خشایارشاه را سرزنش نکرده بود، چون با داریوش روبرو میشود، خشایارشاه را مسول این بلا ها میداند و شرح میدهد که چگونه اطرافیانش، او را به این عمل زشت تشویق کردند ( در فیلم آرتمیس اینکار را میکند). سپس داریوش که پدری دور اندیش و مهر پرور است و زمانی پادشاه کشور گشای خردمندی بود، به اندرز پسر میپردازد و او را از اینکه خودبینی و سرکشیش، ایرانیان را خوار و سر افکنده کرد، ملامت میکند. در این میان بزرگان کشور را دلداری داده و به ملکه دستور میدهد که پوشاک نو برای خشایارشاه، که او، آن خودش را در پریشانی دریده بود، بیاورد. در پایان نمایشنامه خشایارشاه با حالی زار و بدبخت نمایان میگردد.
این نمایشنامه که بیش از ۱۰۸۰ جمله را در بر میگیرد، دارای چهار هنرپیشه و گروهی بعنوان معتمد به سرکردگی یک نفر میباشد. داستان ائیسخلوس افزون بر اینکه یک نمایشنامه است و برای جلب بیننده و شنونده نوشته شده است، اندکی ارزش تاریخی نیز دارد. در آن نام بیش از ۵۰ سردار ایرانی آورده شده است. گرچه نامها کمی یونانی شده هستند ولی بیش از ۴۰ نام به گمان زبانشناسان به همان گویش رایج در زمان هخامنشی آورده شده است. از داستان بر میآید که رنگ پرچم خشایارشاه زعفرانی بوده است و یا اینکه ایرانیان با تیر و کمان میجنگیدند و یونانیان با نیزه و سپر. و این با گفته هرودوت که آورده است “ تربیت جوانان ایرانی در اسب سواری، تیراندازی و راست گوئی ” است، وفق دارد. خلاصه اینکه از دیدگاه ائیسخلوس، گناه بزرگ خشایارشاه و ایرانیان گذشتن از آب مقدس بود و خشایارشاه به دام “آته” الهه “ستیزگی و اشتباه کاری” افتاد و آن دام، دریا، بود که سپاه خشایارشاه را شکست داد.