آیا میشود هم وظیفهگرا بود، هم نتیجهگرا و هم فضیلتگرا؟ ابتدا لازم میدانم مقدمهای درباره عاملان اجتماعی مکاتب اخلاقی توضیح دهم. ما سه نوع حامل داریم: موذن، روشنفکر و سیاستمدار. انسانها در جامعه در عرصههای مختلف، نقشهای متفاوتی دارند. یک فرد، جایی پدر خانواده یا معلم یا مراد است و جایی دیگر ممکن است روشنفکر و جایی دیگر سیاستمدار باشد. اخلاق در نقشهای متفاوت، اشکال مختلفی به خود میگیرد. با تعدد نقشها، انواع مختلف اخلاق رخنمایی میکند. مثلا در اخلاق فضیلت، فاعل اخلاقی مهم است یعنی خصلتها، خصوصیات، سجایا و مکارم فاعل اخلاقی در فضیلتگرایی اهمیت فراوانی دارد. مثلا وقتی انسان در نقش معلم یا مربی یا پدر یا مراد قرار میگیرد، منبع اخلاقی این نقش، اخلاق فضیلت است. اما هنگامی که انسان، روشنفکر است بحث اخلاق وظیفهگرایانه کانت مطرح میشود. اصولا مفهوم روشنفکری با دفاع “امیل زولا” از “دریفوس” یهودی که به جرم جاسوسی متهم شده بود، آغاز شد. آن زمان در فرانسه دفاع از یک جاسوس یهودی عمل نابهنجاری بود. امیل زولا میگفت: “من وظیفه دارم از این فرد دفاع کنم، نتیجهاش هرچه میخواهد باشد. ” او کاری با نتیجه نداشت بلکه ایفای وظیفه را اصل میدانست.
در واقع روشنفکر از موضع اخلاق وظیفهگرایانه به موضوع نگاه میکند. اخلاق روشنفکر، اخلاق کانتی است و به دنبال کشف حقیقت است. زمانی هم انسان، سیاستمدار است و میخواهد حداکثر خوشی را برای بیشترین مردم ایجاد کند یا بالعکس حداقل الم برای کمترین مردم، اینجا مصالح ملی و عمومی برایش مهم است و به تدریج مفهوم «مصلحت» مطرح میشود. برخلاف روشنفکر، برای سیاستمدار نتیجه مهم است و اینکه کمضررترین راهکار و پرفایدهترین شیوه را که قابلیت اجرایی داشته باشد، شناسایی کند. پس انسان در نقشهای مختلف انواع منابع اخلاق را تجربه میکند که کار بسیار دشواری هم هست. زیرا معمولا انسانها تکمنبعی هستند اما علیالقاعده، جزو محالات نیست که یک انسان، در ایفای نقشهای متنوع، به مکاتب مختلف اخلاقی پایبند باشد. برخی این شبهه را مطرح کردهاند که آیا برای یک سیاستمدار، اخلاق اساسا مطرح است یا خیر؟ پاسخ آن است که حتی ماکیاول به یک معنا نتیجهگرا و اخلاقی است.
برای اینکه به شهریار میگوید هرکاری برای رسیدن به هدف کسب قدرت، رواست. از دید او مساله اصلی کسب و حفظ قدرت است. ماکیاول خطاب به شهریار میگوید که دروغ بگو، ریا بکن، ادعای دینداری بکن اما سکولار باش. خشونت کن ولی بهگونهای جلوه بده که با مردم دوست هستی. چنین سفارشهایی میکند چون میخواهد شهریار را بختیار کند و او را به نتیجه مطلوب برساند. دولت مدرن هم اینگونه است. به تعبیر بنتام، دولت مدرن باید بیشترین شادی را برای بیشترین مردم فراهم کند. رورتی نیز معتقد است، دولت نباید دنبال فلسفه، ایدئولوژی، دین و… باشد چون اینها مانع رعایت مصالح عام توسط دولت میشود. البته در این میان، اپورتونیستها هم دیدگاه خود را دارند. آنها میگویند سیاستمدار باید از همه چیز به سود خود استفاده کند. در میان افراد یادشده انسان بالطبع درمییابد که میتواند رورتی و بنتام را اخلاقی بداند چون به دنبال منافع عمومی هستند. از منظری دیگر، پاسخ به این سوال هم تعیینکننده است که آیا انسان، موجودی خودخواه (Egoist) است یا دگرخواه (Altruist)؟
نگاه هابزی میگوید انسانها ذاتا خودخواه هستند. نگاه لاکی، انسانها را دگرخواه میداند. خودخواهان، دنبال نهادهای کنترل اخلاقی و حقوقی در جامعه میروند. مثلا هابز موجود قدرتمندی بهنام “لویاتان” را مطرح میکند که همه نهادهای اخلاقی و حقوقی را کنترل میکند، “لویاتان” منبع ارزشهاست. هرچه میگوید، همان ارزش است. اصلا منشا «لویاتان»، قرارداد اجتماعی است و براساس اختیار مردم، نهادها را بر عهده میگیرد. “لویاتان” آدمیان را تشویق کرده یا کیفر میدهد. در واقع، اخلاق هم کیفر دارد البته متفاوت با کیفر قانونی. مثلا کسی که بداخلاق است، بایکوت میشود. همین اخم جمعی کافی است تا انسان بداخلاق کیفر داده شود.
دگرخواهان برای خود، مباحث اخلاقی جداگانهای دارند. از نظر اینان، انسانها ذاتا نوعدوست هستند. اینها میگویند باید به وجدان اخلاقی مردم برگردیم. در هر دو دیدگاه، هم نهادها مهماند و هم وجدان اخلاقی اما نگاهی که انسان را خودخواه میپندارد برای نهاد اصالت قایل است اما معتقدان به دگرخواهی بشر، اصالت را به وجدان اخلاقی میدهند؛ وجدانی که همان حس نوعدوستی است.
شاید بتوان گفت که اخلاق فضیلت به زمان حکمای یونان برمیگردد، افلاطون مدینه فاضله را منوط به اخلاق لیدر مدینه یا فیلسوف شاه میدانست. میگفت اگر او عادل و فاضل باشد ولی افراد مدینه منحط باشند، مدینه فاضل میشود. نتیجهگرایی عکس این را میگوید. کاری به لیدر ندارد. جامعه باید بهقدری قوی باشد که لیدر حتی اگر فاضل هم نباشد، نتواند بداخلاقی کند. آدمی مثل نیکسون، با تقلب رییسجمهور آمریکا میشود. اما نهادی به نام رسانه او را کنار میگذارد. دو خبرنگار کشف میکنند که حزب جمهوریخواه با استراق سمع از حزب دموکرات، در رقابت تقلب میکند. نهادهای جامعه آنقدر قوی هستند که افشاگری دو خبرنگار موجب میشود تا نیکسونی که با بیاخلاقی به قدرت رسیده از سریر قدرت پایین کشیده شود. در جوامع دموکراتیک، جامعه مدنی قوی است و نهادها مورد حمایت جامعه هستند. برای جامعه قدرتمند اینکه رییسجمهور مستقر در قدرت، هنرپیشه هالیوود باشد یا استاد حقوق مهم نیست بلکه در این جامعه، اصل نهادها هستند. جوئل میگدل در کتاب خود با عنوان جامعه قوی و دولت ضعیف (Strong society and weak state) تاکید دارد اگر جامعه قوی باشد، عادل بودن یا نبودن لیدر، هراسبرانگیز نیست زیرا نهادهای نیرومند در مواقع لازم، کژروی لیدر را تصحیح میکنند و حتی اگر ضرورت ایجاب کند او را به حاشیه میرانند. این دیدگاه، مخالف دیدگاه افلاطون است. بنابراین در اخلاق نتیجهگرایانه، سیاستمدار غیرفاضل هم مجبور به عمل اخلاقی است و اما توسط نهادها از میان برداشته میشود.
در جوامع دموکراتیک، دامنه مباحث گسترده و دربرگیرنده موارد مهم و متنوعی است مثلا بحث میشود که آیا حمله آمریکا به ویتنام یا عراق همسو با منافع ملی آمریکا و حقوقبشر بوده یا نبوده؟ آیا آنها حق داشتند این کار را بکنند یا نه؟ رییسجمهور با استناد به اختیارات قانونی خویش تاکید داشت قانون حق چنین کاری را به من داده است و منافع ملی ایجاب میکند این حمله را انجام دهم اما جامعه که نتیجهگرا بود، متقاعد نشد. جامعه با تکیه بر آمار بالای تلفات نظامیان آمریکا در ویتنام این سوال را پیش میکشید که در قبال این همه لطمه چه سود و نتیجهای عاید آمریکا شده و آیا هزینه و فایده توجیهکننده جنگ است؟ هر روز جنازه میآورند و جنازه میبرند. جامعه مقاومت کرد و در نهایت آمریکا نیروهایش را از منطقه بیرون کشید اما در عراق کاخ سفید پافشاری میکند که منافع ملی ایالات متحده اقتضا میکند که از عراق بیرون نیاییم، زیرا در صورت خروج کامل از عراق، القاعده این کشور را تسخیر میکند و عراق به پایگاه جدیدی برای به خطر انداختن منافع آمریکا تبدیل میشود. در نقطه مقابل، جامعه به رییسجمهور فشار میآورد که باید زودتر نظامیان آمریکایی خاک عراق را ترک کنند. البته آمریکا در عراق منافع بیشتری دارد نفت را استخراج میکند، سرمایهگذار آمریکایی در آنجا سرمایهگذاری کرده و منافع دیگری هم هست که باعث میشود خروج از عراق تدریجی باشد. برخلاف افغانستان که آمریکا میخواهد زودتر از آن سرزمین دربرود اما نمیتواند چون مسایل آنجا پیچیدهتر است.
مساله مهم دیگر بحث حقوقبشر و منافع ملی است و اینکه کدام یک بر دیگری ارجح است و آیا میتوان مثلا به خاطر منافع ملی، حقوقبشر را نقض کرد یا خیر؟ اخلاق وظیفهگرا، حقوقبشر را بر منافع ملی برتری میدهد. بنابراین، نقض حقوقبشر تحت هیچ شرایطی پذیرفته نیست اما اخلاق نتیجهگرا، اولویت را به منافع ملی میدهد و اگر شرایط اقتضا کند، اموری مانند نقض حقوقبشر هم توجیهپذیر میشوند. همچنین فرض کنید پرسیده شود آیا عملیات انتحاری برای ضربه زدن به منافع دشمن، اخلاقی است یا نه؟ پاسخ اخلاق نتیجهگرا به این پرسش، مثبت است.
اخلاق نتیجهگرا با حقوقبشر کاری ندارد؛ چه ایران، چه آمریکا و چه یک سازمان ایدئولوژیک، در اینباره فرقی ندارند.
مثلا زمانی ژاپنیها، هواپیما را با مهمات پر میکردند و خلبان، آن را بهعمد به کشتی آمریکایی میزد و خودش هم میمرد. اخلاق نتیجهگرا میگوید برای من منافع نظام مهمتر استم؛ حالا نظام هرچه هست فرقی نمیکند.
در چنین وضعیتی است که برخی با نگرانی پرسیدهاند آیا پاکبازان دنیای سیاست میتوانند بر دستهای آلوده غلبه کنند و با حفظ اخلاق، وارد حوزه سیاست شوند یا نتیجه محتوم پایبندی به زیست اخلاقی، بریدن از سیاست و خانهنشینی است؟
پاسخ آن است که تا مرادمان از اخلاق، کدام اخلاق باشد؟ اخلاق نتیجهگرا حتما میتواند وارد سیاست شود. البته در دولت دموکراتیکی که دموکراسی اجازه نمیدهد دولت، حقوقبشر را زیر پا بگذارد و حتی ممکن است حقوقبشر در متن قانون گنجانده و عینا رعایت شود.
مایکل والزر مقالهای با عنوان دستهای آلوده (dirty hands)
نوشته است. بر این مقاله هم، نقدی نوشته شده با عنوان دستهای زیاد (many hands). باید دقت کنیم که اخلاق متوجه فاعل انسانی است نه نهاد. شما نمیتوانید بررسی کنید ببینید مثلا مجلس، اخلاقی عمل کرد یا نکرد. پلیس، اخلاقی عمل کرد یا نکرد. یا دولت، اخلاقی عمل کرد یا نکرد. باید بگوییم چه کسی و کدام فرد، اخلاقی عمل کرد یا نکرد؟ اخلاق مبتنی بر فرد است. در جامعه مشکلی مهم داریم و آن این است که نهادها، مسوولیتها را به همدیگر پاس میدهند. این مشکل بزرگی است که نهادها مساله را گردن هم میاندازند. اینجا همان دستهای زیاد پیش میآید “کی بود کی بود من نبودم” در میان دستهای زیاد، مسوولیتهای اخلاقی گم میشود و مساله لوث میشود و معلوم نمیشود مقصر چه کسی است؟
ما در عرصه سیاسی، یک فعل داریم و یک فاعل. فعل، غایت است و مقدمه فاعل. هر وقت فاعل را در نظر بگیریم میشود وظیفه و اگر غایت را در نظر بگیریم میشود نتیجه. باید برویم داخل مجلس و ببینیم کدام افراد چه رأیی دادهاند. فرض کنیم طرحی را 16 نفر امضا کردهاند باید بدانیم آن 16 نفر چه کسانی بودند. نباید مساله را به نهاد مجلس تعمیم داد. کهریزک یک نهاد است باید داخل نهاد یعنی داخل کهریزک برویم و بگوییم این آقا و این آقا مسوول بودند. همه قانون، اخلاقی است اما همه اخلاق، قانون نیست. قانون نمیتواند برخلاف وجدان عمومی، وضع شود و اگر وضع شود، “قانون بد” تلقی میشود و هرچند قانون است، اما برخلاف وجدان عمومی است.
البته در وضع قانون با هدف مراعات اخلاق، نباید افراط کرد وگرنه فردا وضعیتی پیش میآید که برای صله رحم هم قانون بگذارند که مثلا اگر کسی نرفت عمهاش را ببیند او را بازداشت کنند که چرا عمهات را ندیدی! این کار را در جوامع دیگر مثل پاکستان انجام دادهاند. زمان “ضیاءالحق” نهادی درست کردند تحت عنوان “شرطه الخمیس”؛ این سیستم، با توجیهی همانند امر به معروف و نهی از منکر عمل میکرد منتها خیلی قدرتمند بود. طالبان هم، عینا این کار را کرد. میگفت مرغها را نگه دارید و خروسها را بکشید تا این دو با هم بیرون نروند و مردم به هوس نیفتند. خیلیهای دیگر هم این کار را کردند اما نتیجه نگرفتند و این تجربهها بینتیجه بود.
منبع: شرق هجده ابان