شبکهی ۱ در هر شماره گزیدهای از استاتوسهای کاربران شبکههای اجتماعی را با محتوای ادبیات، فرهنگ و هنر منتشر میکند.
مسعود احمدی: اینقدر از خودم / اینهمه از تو
چه باید داشته باشم
جز اینقدر از خودم / اینهمه از تو
و غیر از این قناعت
که درک هستی را ممکن میکند / فهم زیبایی را میسر
من
ابداً از بدن عقب نمیافتم / که بیفتم به روزمرّگی
و به آغوش مرگی
که در پاساژها پرسه میزند / در موجها و کانالها قدم
هنوز
از ریخت صدای تو سرشار میشوم
از شکل فنجان و خردهریزهای دوروبَر آن / و از طرز رفتار برگی با خودش در باد
وقت به جای خود
طعم چای / و همین قدر از مزمزۀ مزۀ زالزالک و ازگیل نیز
در جایی از ذهن سحر را دارم
دریا / ساحل شنی و قایقهای وارونه
وزش نسیم
اسمم را در صدای تو / زیرپوشهای پراکندۀ هر دو
چه باید داشته باشم
جز اینقدراز خودم / اینهمه از تو؟
نعیمه دوستدار: اتفاق
در تو اتفاقی افتاده، چندین پنجره در جیمیل باز است. حرف میزنی. آنها نمیدانند اتفاقی در تو افتاده، تو نمیدانی پشت هر پنجره چه اتفاقی است. روز پیش میرود. کسی هرگز نمیداند.
علی ثباتی: هنرمند جماعت
۱- ایران کشوریست که هدایت بهدرستی دربارهاش گفت “ما به سیاست کاری نداریم، این سیاست است که به ما کار دارد”. یعنی، پسپشت هرچیزی، از آلودگی هوا و رشد سرطان تا تولید آثار سینمایی و پروندههای اختلاص قطعبهیقین سایهای از سیاست یافت میشود و هالهای از یک وضعیّت مضاعف سیاسی بهگرد هر اتّفاق روزمرّهای تنیده میشود. موضوع حملهی نادر فتورهچی به بهاره رهنما و واکنشهای اطرافیان او و شکایت از فتورهچی هم یقیناً از این قاعده سوا نیست. در ایران نمیتوان از کسی که از موضع و منظری چپ به هنرفروشی (تعمداً از واژهی هنرمند استفاده نمیکنم) چون بهاره رهنما حمله کرده شکایت کرد و بعد مثل همسر بهاره رهنما ادّعا کرد که شکایت وارده شکایتی صرفاً حقوقیست و بُعد سیاسی ندارد. یا پیمان قاسمخانی نمیداند کجا زندگی میکند یا تصوّر کردهست که مخاطباناش آنقدر کمفهم هستند که ندانند کجا زندگی میکنند که یکچنین دعوی کذبی کردهست. از قضا، شکایت اینها از فتورهچی صددرصد ابعادی فراحقوقی و سیاسی دارد و تبعات آن نیز برای فتورهچی نه تبعاتی فردی که بحرانی سیاسی خواهد بود. گواه اینکه این افراد، یعنی رهنما و اطرافیاناش، بهخوبی میدانند شکایتشان مصداق سوءاستفاده از بحرانهای سیاسی کشورست تهدید علنی فتورهچی به این بودهست که متّهم به “توهین به امام حسین و مقدّسات” است. در کشوری که سیاست بهبهانههای مذهبی به ابزار سلطه تبدیل شدهست، شما نمیتوانید مبنای شکایتتان به فردی دیگر را توهین مقدّسات قرار دهید و بعد ادّعا کنید که کاری به کار سیاست ندارید. نهتنها هزارکار به کار سیاست دارید، بلکه با علم و یقین کامل به اینکه در ایران ظرفیّت بالایی برای سرکوب افراد بر اساس دلایل مذهبی و عقیدتی هست دارید از این وضعیّت سوءاستفاده میکنید و کارتان با هزاردرجه تخفیف کاریست “کثیف”.
۲- به تمایز کلاسیک بین فرم و محتوا یا شیوهی بیان و محتوای بیان برگردیم. فتورهچی قطعاً بدترین شیوهی بیان را، طبقمعمول، برگزیدهست. او تحلیل نمیکند، جدل میکند، اطّلاعات نمیدهد، تهییج میکند، روی عقل مخاطباناش حساب نمیکند، روی عواطف آنی آنها حساب باز کردهست، و رکیکنویسی را بهجای نقد نشاندهست. تقصیر از فتورهچی نیست، شمار زیادی از دوستان چپ ما، که من اغلب در درستی اصل و اساس حرفهاشان بحثی نمیبینم، بدترین شیوهی بیان را برای انتقال این حرفهای عموماً وارد و موجّه انتخاب میکنند. آنها از توّجه آنی و زودگذر و موجوار و احساساتیای که نوشتههای تهییجی و توهینی و برانگیزاننده و جدلی دارد خرسند میشوند، بهاشتباه از این اثرگذاری آنی ارضاء میشوند و دچار این تصوّر اشتباه میشوند که موجآفرینیهای جنجالی رسانهای قدر و قیمت آن را دارد که طرحی نو دراندازد و گفتمانساز شود. امّا سخت در اشتباه هستند و اینسبک نوشتنشان تنهاوتنها در بلندمدّت منجربه تضعیف مواضع چپ میشود و از فرط حاشیهآفرینی و جنجال صدای اعتراض برحقّ چپ را در سیلابهی امواج عوامانگی و احساساتیگری و جنجالدوستی و حاشیهگرایی غرق خواهد کرد. درواقع، ما هرچه بیشتر روی محتوای عاطفی و نه محتوای نوشتههامان سرمایهگذاری کنیم بیشتر مصداق آنی میشویم که باد کاشت و توفان درو کرد. محتوای عاطفی، فحش، توهین، ابراز احساسات، تهییج، توبیخ، شورمندانگی، صدالبتّه که در کمترین زمان بیشترین توّجه را به خودش جلب میکند، امّا، از آنطرف، در طولانیمدّت نیروهای انتقادی چپ را که برای جامعهی از اساس ویران و وهلهی خطیر فعلی تاریخ ایران به هزار کار میآید مستهلک و بیاثر و هرز خواهد ساخت.
۳- بیایید اشارت و کنایات و حملات فتورهچی را کاملاً از متن او حذف کنیم، یعنی متن را منّقح کنیم و از هر افترا و توهینی آن را خالی کنیم. آیا چیزی در کُنهِ مطلب باقی میماند؟ چیزی که ارزشاش را داشته باشد بهرغم همهی شیوههای غلطی که امثال فتورهچی بهاسم نقد و نقّادی به کار میبرند از آن دفاع کرد؟ به نظرم آری، چیزی بس مهم میماند. ما از یاد نبردهایم بازی امین حیایی در فیلم قلّادههای طلائی را، از یاد نبردهایم مسلک و کردار تأسفبار امثال شریفینیا و اکبر عبدیها را که با متّحجرترین و ویرانگرترین و ضدّدمکراتیکترین جناحهای سینمای ایران همپیمان و همکاسه شدند. ما از یاد نبردهایم که در سینما و صنعت نمایش ایران چقدر خطر همسویی “هنرمندجماعت” با قدرت هست و چقدر وابستگی سینما به حاکمیّت خطر خودفروشی و همنشینی با قدرت دربرابر صفوف آزادیخواه و متجدّد مردمی را افزایش میدهد. ما از یاد نبردهایم که چقدر این جامعهی نمایش عوامانه قابلیّت آن را دارد که از هنرفروشان نمایشی موجوداتی منفعتطلب و هُرهُریمذهب یا کامفورمیست بسازد که تن به هر رفتار و مرام و مسلکی میدهند تا در صدر توّجه نمایشدوستان باقی بمانند و عوامفریبی کنند، از داستاننویسی و ژستهای روشنفکرانه گرفته تا بازی در مبتذلترین و تهیمایهترین آثار تلویزیونی و سینمایی، از کاسبی تا خیانت به درد و رنجهای مردم در بلا نشسته تا دوزانو کنار نطع خونین قدرت نشستن و نان در خون مردم زدن و خم به ابرو نیاوردن. اتّفاقاً، باید ضمن حفظ فاصلهی انتقادی با این سبک نوشتهی نامبارکی که بهخاطر تأثیر و توّجه آنی هوش از سر برخی از رفقای ما به در برده، بر حقیقت محتوای این قبیل نقدها صحّه گذاشت و تمامقد بر سر آن ایستادگی کرد.
۴- آری، امروز بین شرارت و ابتذال پیوندی نامبارک بسته شدهست، و با چیزی مواجهایم که باید بهدرستی بهتقلید از هانا آرنت “ابتذال شر” نامیدش. ترکیب عجیبی از میانمایگی و بیاستعدادی در هنر با همسویی و همسازی با تحّجر. امروز بیش از همیشه باید متوّجه سایهی پنهان سیاست در پسپشت این جریان هرز بهظاهر هنری بود و اتّفاقاً آفتاب نقد را بر آن آسمان تاریکی بازتابانید که هنرفروشان درش بهطرز مبهمی با منافع سیاسی درآمیختهاند و از هم نمیشود تشخیصشان داد. چپ باید به جنگ ابتذال و هُرهُریمذهبی اهل “فرهنگ” برآید و باید پیکان تیز نقد خود را متوّجه رفتارهای یک بام و دو هوای این جماعت کند. بحثی هم اگر هست، نه بر سر نفس ضرورتِ نقدکردن، که بر سر چگونه نقدکردن است و همهچیز از اینجا شروع میشود.
محمد محمدعلی: داغ
داغ دلم تازه شد. محمدجعفر پوینده حداقل هفتهای یک بار میآمد دفتر مجلهی یونکسو وبعد هم سری میزد به من وما که طبقهی بالایی بودیم و بگو و بخندی داشتیم. روزی که ما تازه از سفر ارمنستان کذایی برگشته بودیم او کتاب جامعهشناسی ادبیات را آورد. دیدم نوشته برای… نازنین که همواره مینویسد و نمی خواهد پوستر شود. او هم نمیخواست پوستر شود و شاید به یک سال نکشید…
روحالله مهدیپور عمرانی: طفلکی
بچه گربهای زیر وانت داشت تند تند به خامهها زبان میزد…