در بحر غم تو غوطه خواهم خوردن/ یا غرقه شدن یا گهری آوردن
داستان پرآب چشم دریاچه ارومیه دستمایه ی حکایت وگفتنی و شنیدنیهای فراوان شده و هر کس وقلمی به ظن خویش یار آن شده است. ظن این نوشتار کوتاه اما دردی دگر است. هرچند که داستان همان است: داستان آب و آه و اشک و دریاچه! خیلی سال پیش از این چه خوب سروده است عبداله پشیو شاعر معاصر کرد:
کودکان این شهر جملگی سرایندگان اندوهند/ غم می سرایند و در دریاچه چشمان تو غوطه ور می شوند
کودکان شهر ما باشندگان آینده ای هستند که خود هیچ نقشی در شور کردن وسیاه کردن بخت ها و امید های آن نداشته اند. ناسیونالیزم خام اندیش ترکی – همو که به مدد فضای مجازی و کانال های ماهواره ای درصدد مصادره وکالت مردم بزرگ و نجیب آذربایجان با انبوه نخبگان و فرهیختگانش است – با تردستی می خواهد از این “نمک” کلاهی برای خودش بدوزد. کلاهی نمکی که لابد برای سر کوچک و مغز گنجشکی آن زیادی سنگین و گل و گشاد خواهد بود. اگرچه با جان و دل باور دارم که خشکیدن دریاچه ارومیه مساله همه ماست، از ترک و فارس و کرد گرفته تا هر آنکه قرار است در آینده سهمی از این اکوسیستم ناپاک نصیبش شود، با وجود این اما نگفتن چند نکته را ستم به تاریخ وحقیقت و عدالت می دانم.
یکم آنکه در بحث ها ی مرتبط با این فاجعه زیست محیطی به ندرت سخن از یک و نیم میلیون کرد استان آذربایجان غربی می رود. قربانیان مظلوم و خاموشی که در نظام ایدئولوژیک و چند لایه تبعیض – که در استان ما تودرتو و پیچیده تر هم می شود – ظاهرا قرار نیست در ذکر مصیبت هم یاداوری شوند.
دوم آنکه در بیان دلایل و عوامل انسانی بیماری دریاچه سهوا یا عمدا حرفی از سهم مدیریت استان نیست. چه همان ناسیونالیزم بیشتر خۆش دارد کاسه کوزه ها را سر”فارسها” شکسته و دنبال دستهای پیدا و پنهان مرکز بگردد. درحالیکه اگر نیک بنگریم به روشنی در میابیم که شیوه مدیریت استان درتمامی سالهای پس از انقلاب یکی از عوامل اصلی بروز این حادثه بوده است. مدیریتی که با وجود دوقومیتی بودن استان در تمام این سالها هیچگاه از دست الیت کوچک حاکم برکاست بسته امنیتی – نظامی استان خارج نشده و کمتر غریبه ای هم توانسته وارد آن شود. قوم گرایی افراطی وبخشی نگری ناکارامد دو ویژگی اصلی این مدیریت درسالهای گذشته بوده که توانسته رتبه استان را در جدول توسعه – بر اساس شاخص های گوناگون – از میانه های جدول در سالهای دهه پنجاه به انتها وقعر آن در سالهای اخیر برساند.در این زمینه و درفضای نسبتا آزاد اوایل دوم خرداد، سخن نخستین رییس شورای اسلامی مهاباد خطاب به نخستین استاندار اصلاحات شنیدنی است: آقایان! معدل پایین شما درکلاس توسعه استان به دلیل تجدیدی تان در درسهای بوکان و اشنویه و سردشت و پیرانشهر و مهاباد است!
نه من سر اطاله کلام دارم ونه واقعا اثبات قوم گرایی دراستان نیازمند دلیل و برهان است. شبکه استانی ارومیه را بنگرید. واقعا چه تفاوتی با سیمای تبریز یا اردبیل دارد؟ آیا در جنوب استان در طول این همه سال تاکنون دانشگاه، بزرگراه و یا کارخانه ای با دلارهای نفتی ساخته شده؟ هزینه های جاری وبرخی مخارج عمرانی صورت گرفته از محل درآمدهای مالیاتی ویا جریمه قاچاقچیان و کولبران را نمی گویم. مساله انتخابات و قبض و بسط های اتنیک، آنهم که خود داستان پرآب چشم دیگری است. تا اندک نسیمی ازکوهساران آزادی و قانونگرایی وزیده، وکیل اول شهرهای ارومیه و نقده از میان کردها انتخاب شده است. امری متناسب و متقارن با ترکیب جمعیتی این شهرها و نیز آرایش انتخاباتی متقاضیان نمایندگی.
نیک می دانیم که انتخابات مهندسی شده قبایی است آویخته بر تن تمامی انتخابات های حداقل ده سال اخیر. جالب اینجاست که این پدیده در اینجا سویه های قومی هم پیدا می کند. چندان منطقی به نظر نمی رسد که تهران گفته باشد در شهرهای دوقومیتی کردهای هواخواه اصولگرایی و یا افراد غیر سیاسی را به مجلس راه ندهید. ارومیه اما مهندسی انتخابات را به زبان قومی ترجمه می نماید
واضح بگویم، نه ارومیه جزیره ای جدا از ایران است و نه تهران هم کوالالامپور ماهاتیر و سئول سالهای هشتاد سده گذشته است که در غیاب دمکراسی توسعه به ایدئولوژی ملی تبدیل شده باشد. پس نمی توان صورتحساب همه مشکلات وناکامیها را به حساب استان نوشت. اما انکار هم نمی توان کرد که هموطنان آذری همیشه در مقام مقایسه با دیگر قومیت ها از نوعی خودمدیریتی اداری برخوردار بوده اند که اختیارات آن در برخی امور واز جمله سیاست کردستانی، آن درحد واندازه های یک دولت محلی ظاهر می شود. ممکن است عده ای خرده بگیرند که با این اوصاف هم تصمیم گیریهای کلان و استراتژیک در مرکز صورت می گیرد. بدون شک این سخن بهره ای از حقیقت دارد. مشروط به آنکه این نکته هم لحاظ شود که بسیاری از تصمیم سازیها هم که بعدها در ساختار ویژه قدرت تبدیل به تصمیم گیری می شوند از همین محافل و مجالس قدرت در استان سرچشمه گرفته اند. پروژه عظیم انتقال آب رودخانه زرینه رود - بزرگترین رودخانه حوزه ابریز دریاچه ارومیه - به تبریز و احداث میانگذر در دریاچه از آنجمله اند. آیا هنگام اجرای این طرحها ارزیابیهای اجتماعی وزیست محیطی لازم انجام گرفته؟حتا اگر به فرض به این موارد توجه هم شده باشد – که بعید به نظر میرسد – در بستر اقتدارگرایانه و غیر دمکراتیک حاضرنمی تواند محلی از اعراب داشته باشد. ارزیابی اجتماعی که به حرف نیست. مثال ساده اش این است که کشاورز بی پناه کرد یا ترک در بوکان و میاندواب چقدر رضایت دارد که آبی از کشتزار خشکیده وتشنه اش دربغل گوشش دریغ می شود، در لوله ها ریخته و قله کوه عینالی تبریز را سبز نماید. آن هم درحالیکه هرروز جنگل های مرزی کردستان قربانی آتش کین و جهل می شوند. پرواضح است که بخشی نگری آفت و سم قاتل هر توسعه ای است و در نهایت آن را به ضد خود تبدیل می نماید. اگربخواهید نمونه زنده و عینی آنرا ببینید، با نیم ساعت رانندگی ازجنوب به شمال استان آنرا در کنارسد حسنلو خواهید یافت. درحالیکه در سمت راست جاده فریاد العطش دریاچه به هوا بلند شده است، در سمت چپ فواره های آب شیرین مشغول آبیاری زمین های دیمی هستند؛ آبی که از دریاچه دریغ شده صرف توسعه بیش از حد و غیر منطقی اراضی کشاورزی شده تا در کنار بهره برداری از دهها هزار حلقه چاه مجاز و غیرمجاز گام به گام به فاجعه نزدیکترمان نمایند.
خوب آخر و عاقبت توسعه بخشی نگر قوم مدارانه همین می شود. فرایندی چند وجهی، ارگانیک، متوازن وماهیتا کیفی هنگامی که از روح خود تهی می شود، روشن است که ره به فاجعه می برد.
پس ای برادر یا خواهر پان ترکیست! راه به؛ ترکستان؛ مبر! متهم همین جاست!
آیینه آنروز که گیری به دست/خودشکن مشو خودپرست