برای اهل قبیله مطبوعات نمینویسم که یار با یار به یک چشمزدن میگوید، روی سخنام آنانیست که موی در آسیاب عمر سپید کردند و نام مجله سپید و سیاه، هنوز هم چون خاطرهی خوش در یادشان مانده؛ مجلهای که آغاز انتشارش سال ۱۳۳۲ بود و پایاناش در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقیف رقم خورده است.
علی بهزادی روزنامهنگار پیشکسوت، دیروز در سن ۸۵ سالگی به علت کهولت سن دارفانی را وداع گفت.
خبر آنچنان کوبنده و شوکبرانگیز بود که بعد از چند بار خواندن خبر هنوز باور نداشتم.باور نمیکنم، همین دیروز بود (شنبه ۶ شهریور) که در مراسم فوت مادر بهروز بهزادی، سردبیر روزنامهی توقیفشدهی اعتماد، در مسجد رضا کنار دست استاد نشسته بودم، وقتی آقای دعایی مدیرمسئول روزنامهی اطلاعات که همیشه در چنین مراسمی پیشقدم بوده و بیتکلف و بیبادیگارد حضور دارند، در ردیف پشت سر ما نشستند، استاد سرشان را کمی به جلو آوردند و گفتند، دو سال پیش شنیدم پسر مرحوم مسعودی، صاحب روزنامهی اطلاعات به ایران آمده و ایشان (اشاره به آقای دعایی) از او تجلیل کرده و حتی یک اتاق کار هم در روزنامه به او داده است، شما شنیدید؟ آهسته در گوششان که دیگر به سختی میشنیدند گفتم استاد بنده بیخبرم اما اگر بخواهید از آقای دعایی میپرسم، با خندهای گفت، نه ولاش کن، من هم شنیدم، میخواستم ببینم صحت دارد یا نه. بعد کمی شانههایشان را برگردانند تا آقای دعایی را ببینند، در همین هنگام فرهاد سپهرام، روزنامهنگار خوشقلب قبیلهی بییاور قلمبهدستان مطبوعاتی، برای خداحافظی به سمت ما آمد و گفت، من دیرم شده باید بروم، با عجله و با اشاره به استاد گفتم، استاد بهزادی، فرهاد لبخندی زد و گفت افتخار شاگردی ایشان در دانشگاه را داشتم و بعد شانههای استاد را بوسید و رفت. در همان هنگام در دلام ضمن تحسین کار زیبای این همقبیله که از شاگردان استاد نیز بود با خود گفتم ای کاش من هم افتخار تلمذ از محضر این بزرگمرد را داشتم اگرچه بینصیب از فیض محضرشان نبودم، خاصه آن روزی که فرانه خانم دختر استاد، که ناماش با مجله دانستنیها، همان نشریهی بیتکرار و بهیاد ماندنی که اولین مجله دائرهالمعارف رنگی کشورمان بود و حالا بخشی از نوستالژی نسل من در ۳ دههی گذشته است، گره خورده، برای انتشار مجدد مجله دانستنیها به همراه پدر بزرگوارشان استاد بهزادی به دفترم آمده بودند، آن روز من بودم و آفتاب، دیگر حتی فرانهخانم هم که در آن روز از بیماری کلیه رنج میبردند و ناظر گفتوگوی ما، گویی بین ما نبودند، کلام استاد بود که چون دُر به جانم میریخت طرفه آنکه او را با ترفندی زیرکانه به گفتن رمز و رموز این حرفهی بیپیر کشانده بودم و او میگفت آنچه را باید شاگرد ابجدخوان نشسته در مقابلاش میآموخت. از فرانهخانم گفتم، راستی او اکنون با این غم چه میکند؟
برای اهل قبیلهی مطبوعات نمینویسم که یار با یار به یک چشمزدن میگوید؛ روی سخنام آنانیست که موی در آسیاب عمر سپید کردند و نام مجلهی سپید و سیاه، هنوز هم چون خاطرهی خوش در یادشان مانده، مجلهای که آغاز انتشارش سال ۱۳۳۲ بود و پایاناش در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقیف رقم خورده است. و دریغا که پس از انقلاب هم با همه تلاشی که استاد برای انتشار مجدد سپید و سیاه داشت، در سال ۵۸ باز هم متوقف میشود. توقیفی که زندگی مخفی را برای استاد به ارمغان داشت که به گفته ناصر تقوایی کارگردان مشهور سینما که از اقوام نزدیک استاد است، این مکان امن خانهی تقوایی بود و نهایتا پس از گرفتن وکیل تبرئه میشود.
میگویند از مهمترین و مشهورترین نشریاتی که نامشان به قول معروف جنبهی استعاره داشته مانند مجله خاک و خون، محسن پزشکپور، مجله سپیده و سیاه استاد دکتر علی بهزادی بود که اگر چه مشی سیاسی مطلق نداشته اما همواره گرفتار محرمعلیخان زمانه.
استاد بهزادی به روزنامهنگاری عشق میورزید، با اینکه تحصیلاتاش در حقوق بود اما همواره خود را روزنامهنگار میدانست، خاطرهای از روزهای اولیه راهاندازی سپید و سیاه از استاد شنیدم که میگفت سهشنبه ۱۵ مرداد سال ۳۲ روز قبل از اولین انتشار نشریه خدمت مرحوم جناب کاشیچی، مدیر انتشارات گوتنبرگ رفتم. از ایشان خواستیم درباره نشریهای که آن زمان ۴ صفحه بود نظر دهد. ایشان گفتند که چنین مجلهای نمیگیرد چون سرمقالهای کوبنده ندارد و پاورقیهای آن کم است. آن روز خیلی دلام شکست اما با تغییراتی که انجام شد کار مجله گرفت و …
سیدفرید قاسمی در کتاب خاطرات مطبوعاتی، خاطرهای را از قول استاد بهزادی با عنوان لغو موقت سانسور نوشته است که با کمی خلاصه حکایت آن بدین شرح است :
تا اوایل سال ۱۳۴۰ تا قبل از انتخاب کندی دموکرات به ریاست جمهوری آمریکا، در ایران سانسور مطبوعات بهشدت اجرا میشد، از یک سو هر روز به وسیلهی متصدیان قسمت مطبوعات ساواک به سردبیرهای مجلات و روزنامهها تلفن میشد و دربارهی اینکه چه چیزهایی را بنویسید و چه چیزهایی را ننویسید دستورهایی داده میشد و علاوه بر آن در مورد مجلات یک روز قبل از تاریخ انتشار و در مورد روزنامهها نخستین شمارهای که از چاپ خارج میشد به وسیله محرمعلیخان به ساواک برده میشد و فقط بعد از ملاحظهی مجله و روزنامه و دادن تغییرات در آن، اجازهی انتشار روزنامه یا مجله صادر میگردید. اما ناگهان بر خلاف سنت، محرمعلیخان در روز معین برای گرفتن نشریات نیامد. از آنجا که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا آغاز سال ۱۳۴۰ چنین وضعی سابقه نداشت و در تمام این ۸ سال مجلهها و روزنامهها قبل از انتشار سانسور میشدند و ما که نمیدانستیم موضوع چیست، برای اولین بار پس از ۲۸ مرداد مجلات خود را بدون سانسور منتشر کردیم… غافل اینکه رژیمی که بر پایهی دیکتاتوری و سانسور استوار است، نمیتواند روش خود را تغییر دهد و دیر یا زود سروقت ما خواهد آمد و تلافی این روزها را در خواهد آورد که چنین هم شد.
از مهمترین آثار قلمی استاد میتوان از سه جلد کتاب شبهخاطرات او که به نوعی اتوبیوگرافی است یاد کرد که ماجرای آشنایی خود با شخصیتهای پرآوازه و معروف کشور و همچنین حوادثی که در طول ۳۰ سال دوران روزنامهنگاریاش اتفاق افتاده بود، با هنرمندی هر چه تمامتر، در این کتاب با نثری زیبا و ساده و روان به رشتهی تحریر درآورد که امروز یکی از منایع مهم تاریخ روزنامهنگاری محسوب میشود.یادش گرامی و راهاش مستدام باد
منبع:سایت شخصی نویسنده
http://bijan-safsari.com/