صداهای تازه

نویسنده

معرفی مجموعه شعر “پول چراغ جادو” سروده فاضل ترکمن

هی! با تو‌ام! ‌ای غول بیکاری!

 

“پول چراغ جادو” عنوان دفتر شعری است از “فاضل ترکمن” که در سال ۹۱ از سوی “نشر قطره” منتشر شده است. این مجموعه شعر طنز، فروست “همه‌سالان” را دارد و شاعر برای رسیدن به این مهم، ساده‌ترین فضاها را در کلامی ساده و به دور از پیچیدگی خلق کرده است. رویه‌ی این گونه شعرها که سابقه به پیشینه‌ی ادبیات انتقادی ایران در روزگار گذشته می‌برد، زبان پر از کنایه، طعنه‌زن و در عین حال رندانه است که در فضای مجاز استعاره، به مسائل و کاستی‌های جامعه و زندگی روزمره اعتراض می‌کند و چون از مستقیم‌گویی و شعار قصد پرهیز دارد، دامنه‌ی نفوذ اثر را بیش‌تر و مرگ آن را تا چند صباحی به تعویق می‌اندازد.

عنوان مجموعه که تحریفی است در عبارت “غول چراغ جادو”، بسیار مناسب افتاده است با شرایط نابه‌سامان و رقت‌بار اقتصادی ایران و به صراحت، فقر، بیکاری و رنج مردمی را نشان می‌دهد که به خاطر هوس‌بازی‌ها و قدرت‌طلبی فقیهی نادان و دستگاهی ستم‌کار، در آستانه‌ی تلاشی و اضمحلال در همه‌ی ابعاد قرار گرفته است. “پول چراغ جادو”، امروز ملتی را به زانو درآورده که تاریخ و سرگذشتی درخشان داشته و او را تمام عمر از سرچشمه‌هایش دور نگاه داشته‌اند.

“پول چراغ جادو” سومین کتاب فاضل ترکمن است. او کارشناس زبان و ادبیات فارسی است و پیش از این از او مجموعه داستان “سفر به قبرستان” با نشر قطره منتشر شده است.

 

چند شعر از فاضل ترکمن

۱

آری… جماعت! بنده بیکارم

مادر! پدر! شرمنده! بیکارم

 دکتر! مهندس! رفتگر! مجری!

ای حضرت خواننده! بیکارم

 آهوی زیبا! خرس قطبی! گاو!

شیر خر درنده! بیکارم

 روزی دو متری طول گیسم بود

حالا که گیسم کنده، بیکارم

 هی! با تو‌ام! ‌ای غول بیکاری!

غول بد یک دنده! بیکارم

 وقتی که هق هق می‌کنم گریه

یا از ته دل خنده، بیکارم

 گفتم غزل از روی بیکاری

با این ردیف گند بیکارم!

 هر شاعری در بند معشوقه

افسوس! من در بند بیکارم!

۲

می‌گفت پدر بزرگ باید باشی

مانند خودم سترگ باید باشی

گفتم پدر عزیز! در دوره‌ی ما

چون شیر و پلنگ و گرگ باید باشی

۳

راستی!
دفتر خاطرات تو اصلاً روز خوبی را به یاد دارد؟
لعنت! بر لبخند که تا به ‌حال به شب‌نشینی لب‌هایت نیامده
تقصیر خودت بود
مگر نمی‌دانستی عشق همخانه‌ی غم است؟
دیگر فکرش را نکن!

۴

هیچ چیزی آروم نیس، من چه‌قد بدبختم
خیس شدم از ترس و مثل بند رختم

درسته که مرده، معمر قذافی
به‌خدا نیست اما، مردن اون کافی

معمر بوفالو، معمر آس‌وپاس
رفته الان پیش آقای عمروعاص!

تو جهنم داره، می‌سوزه مثل چی
به ما چی می‌رسه؟ به‌خدا که هیچی!

آمریکا تو فکر ِ حمله به ایران
قذافی رو ول کن! احمق دیوانه!

کشورای گنده، پشت آمریکائن
بمب و موشک‌هایِ خیلی خوبی دارن!

اینا رو می‌ریزن، رو سر و کله‌مون
“می‌رن آدما” رو، توی دلت بخون!

خاطره‌هامون از ما به جا می‌مونه
جسدامون کجاست؟! کسی نمی‌دونه!

واقعاً می‌ترسم، مثل یک سگ از جنگ
تف توی ماتحته، هر چی تانک و تفنگ!

هیچ چیزی آروم نیست، خالی‌بندی بسه
تو که الان داری، باز می‌خندی! بسه!

 

 ۵

چه باید کرد؟ وقتی شعر یک شاعر از اعماق دل تنگش نمی‌آید
دقیقاً مثل وقتی که زنی نه ماهه باری دارد و اصلاً‌ نمی‌زاید!

چه باید کرد؟ وقتی شاعر از کاغذ، قلم پرهیز دارد؛ چون
به فکرش می‌رسد بعد از سرودن، احتمالاً، ممکناً،‌ شاید،

بگیرند و ببندند و بخوابانند و داغانش کنند آن‌ها
به جرم این‌که مست است و هزاران ضربه باید زد به ایشان؛ حد!

چه باید کرد؟ وقتی مطمئن هستی که بعد از انتشار شعر خود حتماً
تو را می‌کوبنت با گرز رستم خان هیکل گنده صد در صد!

چه باید کرد؟ شاعر هم عیال و بچه و دل دارد و یک ذره می‌ترسد
بنابراین نباید گفت هی: “ای شاعر بی‌جربزه! باید…”

چه باید کرد؟ وقتی روزگار غربت است ای نازنین دیگر
و یک شاعر شبیه “شاملو” هم نیست در این وضع خیلی بد

خدا را شکر اما… چون‌که در خواب خودش دیده است “فرخزاد”
کسی که مثل آن‌ها نیست، در یک روز خیلی خوب می‌آید‌…

چه باید کرد؟ ‌ـ‌بس کن! این چه باید کردهای بی‌خودت را شعر!
که من از این غزل، با پرسش تکراری‌اش، خیلی بدم آمد!‌ـ

چه باید کرد را دیگر نمی‌پرسم ولیکن خواهشم این است
“به زودی پاسخ خود را به من ایمیل فرمایید!”