فرزاد رفت که بماند

امین سرخابی
امین سرخابی

آگوست کنت می گوید “مردگان بر جهان زندگان حکومت می کنند”، اما آیا همه مردگان بر جهان زندگان حکومت می کنند؟ ماندن و بودن در غیاب فیزیکی با مردم روی کره خاکی امری استثنا است. روزانه میلونها تن به انحاء گوناگون جان می سپارند اما تعداد کسانی که پس از مرگشان در یادها می مانند و بر اذهان چندین نسل و گاهی چند قرن پس از خود حکومت می کنند بسیار کم و قلیل اند. هر مرگی نمی تواند اذهان دیگران را به راحتی تسخیر و تصاحب کند. عده ای در طول حیات شان بواسطه داشتن استعدادهای ذاتی و عده ای به سبب اکتساب توانایی های ویژه مدام در ذهن مردم حضور دارند و بعد از مرگ شان نیز همچنان می مانند. برخی نیز بواسطه شرارت و یا دارا بودن قوه قهریه قانونی در میان مردم می مانند. عاملان شرارتها در تاریخ مانند چنگیز، آتیلا، هیتلر، صدام حسین و این اواخر بشار اسد سالها و سده ها ذهن ها را آزار میدهند و می مانند. عاملان عدالت و آزادی نیز همچون اسپارتاکوس، ژاندارک، چه گوارا و… چندین سده و سال است که مانده اند.

به عبارتی آنچه اکنون در زمان حال جریان دارد ریشه در گذشته دارد. بخشی از امروزمان را عاملان شرارت در تاریخ و بخشی دیگررا نیز عاملان عدالت و آزادی رقم می زنند. عاملان شرارت به سبب کشتار، خشونت و شیادی شان جان هزاران و میلونها انسان را گرفته و تا به امروز بخشی از هویت جامعه انسانی را شکل داده اند. عاملان عدالت و آزادی بیشتر با رفتارشان که حد اعلای آن گرو گذاشتن جان خود بوده بخش دیگری از هویت ما را تشکیل می دهند. تاریخ بشری از ابتدا تا کنون صحنه منازعه و رقابت میان عاملان شرارت و عاملان عدالت و آزادی بوده است. عاملان شرارت جان می گیرند و می مانند، عاملان عدالت و آزادی جان می دهند و می مانند با این تفاوت که عاملان آزادی و عدالت جاودانه هم می شوند اما عاملان شرارت جاودانه نمی شوند حتی از جانب شروران خلف شان نیز انکار می شوند و منبع ارجاع مشروعیت شان هم نیستند.

عاملان شرارت و شیادی تاریخ به ویژه در خاورمیانه حضوری پررنگ دارند و شیادان دین، سیاست، اخلاق، نژاد بر زندگان حکومت می کنند. عاملان اندک آزادی و عدالت در این دیار هم مبارزه ای طاقت فرسا را تجربه کرده اند. عاملان اندک آزادی و عدالت در این منطقه مدام بازنمایی می شود. در این دیارمردمان زیادی به عدالت و آزادی باور دارند و حتی برای عده بیشماری به زعم خود وظیفه ای جز فعل خاص عدالت و آزادی ندارند اما این عده بیشمار برخلاف ادعایشان تمایلی به اجرای این دو فعل ندارند در نتیجه آنها معنای گزاره اخلاقی” من وظیفه دارم آزادی و عدالت را به اجرا بگذارم” را نمی فهمند. احساس وظیفه در قبال دو مفهوم ذکر شده تنها در نزد کسانی قابل درک است که آن را اجرا می کنند. معمولا هنگامی که در مسیر جستجوی اخلاقی رضایتی حاصل می شود، می توان انتظار داشت که “تعهد” نیز در میان باشد.

 عاملان آزادی و عدالت در حالیکه جان خود را نثار دیگران می کنند اما در قبال مرگ تدریجی دیگران احساس مسئولیت می کنند. چهره این عاملان بواسطه سر راست بودنشان همان چیزی است که مرگ مستقیما آنرا نشانه رفته است. آنچه در چهره عاملان آزادی و عدالت متجلی است فرمانی اخلاقی است جهت اعطا کردن و خدمت کردن؛ دستوری است مربوط به رها نکردن و تنها نگذاردن دیگری، حتی بهنگام رویارویی با آنچه از هیچ التماس و تمنایی تأثیر نمی پذیرد. این امر بنیان “پیوند اجتماعی” و عشق بدون جاذبه عشقی است؛ عشقی که ترس و نگرانی از مرگ تدریجی دیگری، مبنای احساس مسئولیت عاملان عدالت تشکیل را می دهد.

رابطه میان اخلاق و سیاست در ارجاع به مبحث “عدالت و آزادی” را نظریه های گوناگونی تشریح و تبیین می کند. چه این تشریحات در قالب فایده گرایان کلاسیک و طرفداران “بنتهام” صدق کند و دنبال فرد خردمند و بیشینه کننده مطلوبیت باشند، چه در چهارچوب تئوری طرفداران “اخلاق معطوف به وظیفه” لیبرال ها و حتی جامعه گرایانی مانند مایکل والزر که “نسبی گرایی بین الاجتماعی” را مجاز می شمارند،همه به یک پرسش اساسی هنوز پاسخ نداده اند، که آیا فرد گسسته از جمع به عنوان نقطه شروع اخلاقی و جهانشمول امکان وجود دارد یا کماکان پارادوکس جامعه و فرد و نقش تعیین بخشی شان بی پاسخ مانده است؟

شاید دادن پاسخی مطلق ناممکن باشد اما بودن تقابل میان شرارت و عدالت و آزادی می تواند راهنمای مناسبی باشد در تبیین رابطه سیاست و اخلاق. بدین معنا که هنوز هم نمی توان قاطعانه حکم داد که همه انسانها موجوداتی منفعت محور و سود جویی هستند که اراده معطوف به لذت در آنها بواسطه ابزار عقلانیت ابزاری جاری باشد. زیرا عاملان شرارت و عدالت/آزادی هنوز در خاورمیانه ورای این نظریات در تقابلی مسبوق به سابقه بسر می برند. احساس مسئولیت جمعی که اتفاقا به قیمت جان عاملان اش تمام می شود از مصادیق نادر نقض جهانشمول بودن اراده معطوف به لذت است.

 یکی از نمونه های نقض جهانشمولی اراده معطوف به لذت بوسیله عقلانیت ابزاری در رویدادی بود که در آن فرزاد کمانگر ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در بحرانی ترین روزهای طول جمهوری اسلامی همراه چهار تن دیگراعدام شدند. با اعدام فرزاد، جسم اش از میان رفت اما اندیشه و ذهنیت اش ماند. فرزاد به عاملان عدالت و آزادی پیوست. فرزاد رفت که بماند. مهر جاودانه ماندن فرزاد نیز روز ۲۳ اردیبهشت ۸۹ رقم زده شد؛ روزی که اکثر مناطق کردنشین ایران در اعتصاب عمومی بود. ماندنی که در راهرو تاریخ مدام به عاملان شرارت و شیادی گوشزد می کند “دود می شود و به هوا می رود هر آنچه سخت و استوار است”. فرزاد همچون سلف خویش، جاودانه در کریدور تاریخ به بخشی از هویت ما تبدیل شد و مدام بازتولید می شود.

مرگ فرزاد و اعتصاب عمومی پس از آن نمونه بارز نقض فرد گرایی منفی/منفعل و الزامات جهانشمولی است که در باب اخلاق و سیاست بیان می شود.