ایمیلی را از کرمان می خوانم که نوشته “امروز پر شدم از امید و هیجان. کرمان شهر کوچیکیه و من فکر نمیکردم که با این اطلاع رسانی ضعیف و محدود به اینترنت، مردم زیادی رو ببینم. از یک چهار راه قبل از میدون آزادی (محل راهپیمایی) ماشینهای قفس دار! و نیروهای پلیس دیده میشدن و به فاصله های منظمی تا خود میدون حضور داشتن. حتی مردمی که خبر نداشتن از هم میپرسیدند مگه امروز چه روزیه؟…”
یکسال پیش در همین روزها که محمد مختاری و صانع ژاله دیگر از خیابان برنگشتند و صدها تن دیگر به جای آنکه به خانه برگردند راهی بیمارستان ها شدند و روزهای بی خبری از نمادهای جنبش سبز آغاز شد در همین “روزآنلاین” نوشتم که “آنچه بر ما می گذرد به سرعت حوادث طرابلس به دنیا نمیرسد چون ما الجزیره نداریم که لحظه لحظهی قیامها و کلمه کلمهی شعارها را پوشش دهد… طول میکشد همه بفهمند که ما برای خواستن “انتخابات آزاد” همانقدر هزینه میدهیم که مردم لیبی برای نخواستن قذافی و مصریها برای نخواستن حسنی مبارک و نظام حاکم در مصر”. و باز نوشتم که “…جنبش سبز بیش از یکصد شهید و پنجهزار زندانی داشته و شکنجهگاه کهریزک را تجربه کرده است؛ مصریها کهریزک ندارند. ما هم هنوز الجزیره نداریم”. و نتیجه گرفتم که “ما هنوز در میانهی راهیم نه پایان آن؛ پس شبیه مصر و لیبی نیستیم حتی اگر رهبران ایران و لیبی و مصر بسیار شبیه هم باشند.”
حالا در این یکسال که حاکمان یمن و لیبی هم به مبارک و بن علی پیوسته اند و بشار اسد هم در آخرین فصل از کتاب سیاه حکومتِ خود دست و پا می زند ما در کجای راه مان ایستاده ایم؟
به حکم “عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد”، دیر رسیدن ما این فائده را داشت (و دارد) که هر چه بیشتر یکدیگر را بشناسیم و ظرفیت های دیکتاتوری در خودمان را محک بزنیم تا هر چه بیشتر بتوانیم از اشتباهات بزرگترهای مان در سال 57 فاصله بگیریم. سهراب سپهری، “عطش آشنایی” را برتر از “شور ربایش” می دانست و ما دقیقا همان جا ایستاده ایم که سهراب ایستاده بود.
پدران ما یک بار “شور ربایش” را چنان تجربه کردند که عروس آزادی را هنوز در حجله نرفته و در آغوش نکشیده از دست دادند؛ ما اما داریم تجربه می کنیم “عطش آشنایی” را، و داریم می آموزیم که کاشتن نهالِ “حکمت”، چقدر دشوارتر از کندنِ درخت حکومت است.
درست است که اگر به تعبیر زنده یاد ایرج گرگین، نبودن دوربین های تلویزیونی، عمر حکومت بشار اسد را طولانی کرد، نبودن رسانه های قدرتمند و فراگیر و ضعف جبری ارتیاطات هم ما را از هم دور نگهداشت و این کامیابی که با به هم رساندن آگاهی های مان “مایی تنومند” شویم را نصیب مان نکرد اما این همه ی ماجرا نیست.
جمهوری اسلامی، کاخ حکومت ظالمانه خود را بر ضعف های ما بنا کرده است نه بر قوّت های خویش… که اگر قوتی داشت دستِ کم صرف پوشاندن آلودگی هایی می کرد که ساعت به ساعت به رخ یکدیگر می کشند تا بر رسوا کردن هم از دیگری سبقت نجویند…
ما هنوز در میانه راهیم اگرچه در همین یکسال هم یک گام به پیش رفته ایم و بر سرمایه حکمت مان افزوده ایم و از خشت خشت اعتماد به این حکومت کاسته ایم.
بر می گردم به آن ایمیل کوتاه از کرمان! اگر روزگاری نگران بودیم که صداها پشت دیوار تهران و چند شهر دیگر بمانند، حالا اخبار و ایمیل ها چیز دیگری می گویند… مقهور دنیای غیرانسانی “تبلیغات ژورنالیستی” نشویم که ارزش جنبش را تنها در خیابان و میزان کشته ها و مجروحان آن می بیند… بخوانید هفتهنامه لبنانی “الشراع” را که در مصاحبه با رابرت بائر (از مقامات سابق سازمان سیا) از او می پرسد: ” چرا ناتو وارد عمل نشده و مثلا منطقه پرواز ممنوع را بر فراز سوریه به اجرا نمیگذارد؟” و او پاسخ می دهد که “ناتو قبل از اینکه سوریهای بیشتری جان خود را از دست بدهند، دست به چنین کاری نخواهد زد.” خبرنگار می پرسد: “آیا کشته شدن بیش از پنج هزار نفر بر اساس آمار سازمان ملل کافی نیست؟” و او می گوید: “این دنیاست و روشها و سیاستهای آن”.
تن دادن به قواعد پستِ این دنیا در شأن جنبش پاک ما نیست! سربلندیم که این 25 بهمن هم در همه جای ایران، تن آنها را که تنهایی مان را می خواهند لرزاندیم…