نویسنده رمان “کافه پیانو” با نوشتن نامهای به آیت الله خامنهای که در وبلاگ خود منتشر کرده از رهبر جمهوری اسلامی خواست ولایت فقیه را به ولایتی مذهبی محدود سازد وبا تقویت رییس جمهور ، ولایت سیاسی را به وی واگذار کند. فرهاد جعفری در انتخابات 88 از احمدی نژاد حمایت کرده و به همین دلیل مورد انتقادات فراوانی قرار گرفته بود.
این نامه بعد از تظاهرات روزهای 25 بهمن واول اسفند نوشته میشود که در آنهارهبر جمهوری اسلامی در خیابانهای تهران وشهرهای دیگر کشور مورداعتراض وخطاب سبزها قرار گرفت. به دنبال این تظاهرات و طرح شعار “نوبتته سیدعلی” تمام چهره های حاکمیت برای حمایت از اقای خامنه ای به میدان آمدند وتندترین عبارت ها را علیه رهبران سبز به کار بردند.
در چنین فضایی فرهاد جعفری نویسنده حامی احمدی نژاد به آیت الله خامنه ای نامه نوشته واز او خواسته ولایت فقیه را به ولایت مذهبی تقلیل دهد.
پیش از این چند تن از کسانی که نامه های انتقاد آمیزی برای رهبر جمهوری اسلامی نوشته بودند مورد تهدید و تعقیب قرار گرفتند و برخی از آنان از جمله عیسی سحر خیز و محمد نوری زاد احمد زید آبادی همچنان در زندان به سر می برند.
به همین علت نامه جعفری تعجب فعالین سیاسی و ناظران را برانگیخته و برخی آن را به جریانی نسبت داده اند که توسط مشایی اداره میشود.
فرهاد جعفری دلیل نامه نگاری خود به رهبر جمهوری اسلامی را اینگونه توضیح میدهد: “آنچه مرا به نگارش این نامه مصمم ساخت؛ یکی از جملاتِ اظهارشده توسط شما در آخرین نمازجمعهی تهران بود. در فرازی از خطبههای خود و در اشاره به آنچه در خاورمیانهی عربی میگذرد فرمودید: «ما به دنیا ثابت خواهیم کرد که راه نجاتِ بشریت این (جمهوری اسلامی) است». همانلحظه به ذهنم رسید که: «اگر حقیقتاً راه نجات بشریت، نظامی چون جمهوری اسلامی بود؛ میبایست که پیش از همه، شهروندانِ خود را به فلاح و رستگاری رهنمون میشد». اما آیا حقیقت این است؟!”
جعفری در ادامه با خطاب قرار دادن خامنه ای مینویسد: “حضرت آیتالله! اگر بهراستی راه نجات بشریت، «برخورداری از یک سیستم حکومتی مانند جمهوری اسلامی» (نظام روحانیون و روحانیزادگان) بود؛ چنین مسئلهای نمیبایست توسط مسئولان و کارگزارانِ آن اعلام شود. بلکه «چنین سیستم گیرا و جذابی»، میبایست که میتوانست در سیودوسال گذشته؛ یکبار (بله، فقط یکبار) «یک خانوادهی غیرایرانی» از «جمع بیستوچند کشوری که همسایهی جمهوری اسلامی ایران محسوب میشوند» را [یا در نزدیکی آن قرار دارند] به خود جذب مینمود”.
یا: “آن چنانکه مانند بسیاری از ایرانیان که در سیودوسال گذشته، با تحمل سختیها و مشقاتی که گاه منجر به مرگ آنان شده است از جمهوری اسلامی ایران گریخته و به کشورهای دیگر پناه بردهاند [یا آنان را واداشته تا سالها زندگی در کمپهای بسته و محصور را پذیرا شوند]؛ میبایست «دستکم یکنفر از شهروندانِ دیگر کشورها»، خود را به آب و آتش میزد تا بههرقیمت که شده، خود و فرزندانش را به جغرافیای «تحتِ حکمرانی روحانیونِ اسلام سیاسی» برساند تا نجات یابد! اما آیا هرگز چنین شده و کسی شاهد این ماجرا بوده است که: مثلاً یک شهروند اهل ترکیه، یا اهل آذربایجان (یا حتا اهل پاکستان و بنگلادش) از کشورش گریخته باشد تا با خانوادهاش به «جمهوری اسلامی ایران» پناه آورده باشد؟! و آیا کسی شنیده است که شهروند کشوری جز «شهروندانِ دو کشور همطراز و همسرنوشتِ ایرانیان» یعنی «افغانستان و عراق» [آنهم فقط در «روزگار جنگ با شوروی» و فقط در «روزگار سیاهِ حاکمیتِ بنیادگراهای مذهبی»، و فقط «درنتیجهی اخراج توسط صدام حسین»، آنهم «فقط شیعیانِ این کشورها» که ممکن است در عراق یا یمن، ناحد مرگ تحتِ آزار و اذیت قرار گیرند!] راهِ نجاتِ خود و خانوادهاش را در «اخذ تابعیتِ جمهوری اسلامی ایران» یا «زندگی در آن» یافته باشد؟!”
جعفری درادامه بااشاره به وقایع انتخابات سال 88 میر حسین موسوی را نماینده اشراف زادگان میداند واحمدی نژاد را منتخب جمهور مردم ودر بخشی دیگر از نوشته اش با ایجاد تقابل بین روحانیون ونظامیان طرف نظا میان را میگیرد ومینویسد: “بارها و بارها در مطالب خود، و خطاب به برخی خوانندگان مطالبم که «همهی نظامیان» را یکسره در صف «مدافعان وضع غیرمنصفانهی موجود» جای میدهند نوشتهام که: ایبسا دلِ آنان و خانوادههاشان؛ بارها و بارها از دل ما خونتر و گرفتهتر باشد. چراکه «نظام روحانیون و روحانیزادگان»، هر ظلم و ستمی هم که درحق ما کرد؛ هرگز به این اندازه بزرگ نبود که با سوءاستفاده از اعتقادمان به مذهب، و اعتمادمان به خودش، رویای بزرگی چون «مدینهی فاضلهی اسلامی» را چنان تخریب و بیاعتبار کند که بازسازیاش، عملاً ناممکن باشد. اما «با آنها» چنین کرده است!بنابراین: پیشبینی من این نبوده و نیست که چنین کسانی، در برابر خواست و ارادهی عموم مردم کشور خود بایستند. همچنان که در وقایع کشورهای خاورمیانهی عربی نیز شاهد بودیم که «وفادارترین نیروهای نظامی به الیگارشیهای حاکم در کشورشان»، آنگاه که دفاع از آنان مستلزم «رویارویی با برادران و خواهران و فرزندانِ خودشان» بود، ترجیح دادند که در کنار آنان بایستند و از تحولخواهی و حقطلبی مردم مظلوم و ستمدیدهی کشور خود حمایت کنند. و حضورنظامیان در قدرت را بعل عدم کفایت روحانیون واشرف سالاران میداند ومینویسد “در اعتراض به «فساد و ناکارآمدی آنان»؛ ناچار شدهاند تا به صحنه آمده و مانع اثرگذاری هرچه بیشتر بحرانهایی بر «امنیت و ثبات ملی» شوند که «ناکارآمدی، بیکفایتی و فساد نظم الیگارشیک» پدیدآورندهی آن بوده است.”
جعفری در نهایت پیشنهاد خود را به رهبر ایران مطرح میکند: “در این مرحله از تکامل سیاسی کشورمان؛ انتظار من بهعنوان یک شهروند ایرانی از شما [بهعنوان حاکمی که بهادعای آیتاله محمد یزدی از امکان و قدرت آن نیز برخوردار است که چنانچه تشخیص دهد چنین کند] آن است که: با صدور حکمی، نخست نهادهایی را که در عمل نه “تضمینکنندهی اسلامیتِ نظام” بلکه درحقیقت “تضمینکنندهی حکومتِ خانوادهها و خاندانهای روحانیونِ اسلام سیاسی بر جمهور مردمان” محسوب میشوند [که عبارتند از: “مجلس خبرگان”، “مجمع تشخیص مصلحت نظام” و “شورای نگهبان” / همچنین نهادهای نمایندگی ولیفقیه] منحل نموده و سپس حکم به “تشکیل شورای بازنگری قانون اساسی” دهید. بهنحوی که:
الف) ولیفقیه، از “رهبری سیاسی” به “رهبری مذهبی”یی تبدیل شود که اولاً: توسطِ فقها، مراجع و روحانیون به این سمت برگزیده شود. و ثانیاً: کار “نظارتِ استطلاعی بر قوانین وضعشده از حیث مطابقت با احکام اسلام” و “صدور رای مشورتی”، برعهدهی ایشان (یا هیاتِ تحتِ سرپرستی ایشان) باشد.
ب) رئیسجمهور، همچنانکه در هر نظم سیاسی مترقی دیگری؛ به “شخص نخست مملکت” تبدیل شود.
ج) قوهی قضائیه، از اختیار و انحصار روحانیون خارج شده، به ملت اعاده شود.
د) تاسیس و راهاندازی شبکههای خصوصی رادیوئی و تلویزیونی، امکانپذیر شود.