درگیر شدن با داور نبوی بدون شک خلاف عقل سلیم است. او با قدرت بی نظیر طنز خود می تواند به راحتی هر حریفی را
مغلوب کند و اگر لازم دانست به خاک سیاه بنشاند.
از این رو، کل کل با او نوعی شجاعت خاص می خواهد که شاید در داریوش سجادی باشد، اما به طور حتم در من نیست.
بنابراین، در اینجا نمی خواهم با داور وارد بگو بگو شوم، فقط می خواهم نکته ای را به یاد او آورم.
به پندار من، داور به دلیل همان تک دانه رای که در انتخابات ریاست جمهوری نهم در خارج از کشور به صندوق انداخت،
چنان از نگاه و زبان بخشی از هوطنان تبعیدی بی تحمل خود رنجیده خاطر شده است که فراموش کردن آن برایش تبدیل به امری
اگر نگویم غیر ممکن باید گفت به غایت سخت و دشوار شده است.
به همین علت، در حالی که حامیان نزدیک و پر و پا قرص کاندیداهای ریاست جمهوری آن دوره در داخل کشور کمابیش حوادث آن دوره را به طاق نسیان کبیده اند، اما داور هر گاه که به یاد بدبختی های این مملکت می افتد نمی تواند از کنار آن چند دانه رای که به صندوق ها نیفتاد، با آرامش عبور کند و به هر نحو که شده گریزی به آن صحرای سوزان هم می زند.
از داور که این روزهای غم انگیز، طنزش خنده بر لب های فسرده مان می آورد، دو سوال می کنم و سوال دوم را با چند
سوال فرعی دنیال می کنم.
پرسش نخستم این است که آیا اگر آن چند نفری که در انتخابات ریاست جمهوری نهم رای ندادند، مثل دارو رای می دادند، در نتیجه
انتخابات تاثیر می کرد؟
به یاد داشته باشیم که در آن انتخابات حدود هفتاد درصد واجدان شرایط رای دادند و نتیجه اش همان شد که دیدیم.
پرسش دومم هم این است که آیا اگر یکی از شخصیت های مورد نظر جناب داور یعنی آقای معین یا آقای رفسنجانی یا آقای کروبی
بر کرسی ریاست جمهوری ایران تکیه می زد، وضع امروز ایران به از این بود؟
براستی اگر یکی از آقایان مورد نظر داور الان رئیس جمهور ایران بود، چه می کرد تا وضع بهتر از این باشد؟
آیا هیچکدام از آنها می توانستند نظری مخالف نظر رهبری نظام در مورد برنامه اتمی بدهند؟
به یاد آوریم که این آقایان محترم همین الان که مسئولیت اجرایی ندارند، قادر به ارائه نظری متفاوت از رهبری در این زمینه نیستند،
چه رسد به هنگامی که مقام درجه یک اجرایی کشور می شدند.
همچنین به یاد آوریم که لغو تعلیق غنی ساری اورانیوم چند روز مانده به پایان ریاست جمهوری آقای خاتمی صورت گرفت و
کوچکترین ندای مخالفی از او در نیامد.
از این رو بعید می دانم که داور این نکته را نپذیرد که اگر افراد مورد نظر او هم اکنون رئیس جمهور بودند، چاره ای جز پیش بردن
همین سیاست جاری هسته ای را نداشتند، گو اینکه ممکن بود این سیاست را نه از مثل احمدی نژاد از روی طیب خاطر بلکه
از سر بی میلی ادامه دهند.
جز پرونده هسته ای آیا در مورد سایر اختلاف های ایران و غرب بخصوص در مورد حزب الله و گروهای فلسطینی، رئیس جمهور
مورد نظر آقای داور می توانست موضعی مستقل از موضع پایدار نظام در پیش گیرد؟
به یاد آوریم که ماه عسل رابطه ایران و غرب در ماههای نخست دور اول ریاست جمهوری آقای رفسنجانی پس از حمایت ایشان از
کنفرانس فلسطین در تهران که در مخالفت با کنفرانس مادرید برگزار شد، به اتمام رسید و روندی رو به تخاصم در پیش گرفت.
آیا رئیس جمهور مورد علاقه داور با وجود کارشکنی هایی که علیه دولت خاتمی صورت گرفت و عملا آن را ناکام کرد،
می توانست اقتصاد ایران را در مسیر بهتری بیاندازد و یا اینکه در میان انبوه مشکلات اقتصادی، داور خان مجبور می شد
به جای طنز نوشتن در باره رئیس جمهور، از گرانی و تورم به دفاع برخیزد و دشمنی مردم تنگدست را به جان خود بخرد؟
به یاد آوریم که آقای رفسنجانی در دوره دوم ریاست جمهوری خود قدرتش به قدری تحلیل رفت که نه فقط مجبور شد میرسلیم،
علی محمد بشارتی و هاشمی گلپایگانی را به جای خاتمی، نوری و معین در وزارتخانه های ارشاد، کشور و علوم به کار گمارد،
بلکه قادر به حمایت از فائزه در مقابل هجوم تبلیغاتی و سخیف انصار هم نبود.
همچنین به یاد آوریم که آقای خاتمی در نهایت کار خود با ابراز گلایه ای تلخ از شکست تلاشش برای افزایش قدرت ریاست جمهوری
گفت که رئیس جمهور در نظام ما تنها نقش یک تدارکچی را دارد.
از داور خان می پرسم که رئیس جمهور مورد نظر او با کدام قدرت می خواست در مقابل کارشکنی روزافزون باندهای قدرتمند بعضا پنهانی که امروزه پیدا شده اند، روند امورد را در جهت منویات وی پیش ببرد؟
داور خواهد گفت که رئیس جمهور مورد نظر او هر چه هم که نبود، دست کم مثل احمدی نژاد بهانه به دست خارجی ها نمی داد
که کشور را در معرض تحریم و حمله قرار دهند.
به او یادآوری می کنم که قانون داماتو در زمان آقای رفسنجانی به تصویب کنگره و دولت آمریکا رسید و همان زمان نیز بحث حمله به ایران موضوع روز رسانه های جهان شد.
به او یادآور می شوم که در زمان آقای خاتمی بود که جرج بوش ایران را در کنار عراق و کره شمالی در محور شرارت قرار داد.
البته شکی نسیت که افراد مورد نظر داور همگی به لحاظ شخصی برتر و ملایمتر از آقای احمدی نژاد هستند و در بهتر بودن آنان من شخصا تردیدی ندارم، اما بحث در این است که این آقیان بهتر، در این آرایش سیاسی و ساختار اجتماعی چه کار مشخصی از آنا بر می آمد؟
اگر واقعا کاری از آنها بر می آمد، چرا اکنون آن را انجام نمی دهند؟
آقای رفسنجانی اینک بدون به دوش کشیدن مشکلات اجرایی اداره کشوری چون ایران، دو مسئولیت خطیر ریاست مجلس خبرگان و ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را به عهده دارد، اما تلویزیون رسمی کشور آن را بایکوت کرده است، چرا قادر به کاری علیه آن نیست؟
به هر حال می خواهم به داور جان یادآور شوم که مشکل کنونی ایران در شکست اصلاحات ریشه دارد و آن شکست بود که ما را وارد
سیاهچاله ای گریزناپذیر کرد، نه رای دادن این یا آن.
من تردیدی ندارم که اگر امروز یکی از آقایان مورد نظر داور رئیس جمهور بودند، وضع به مراتب سخت تر و پیچیده تر بود، بدین گونه که ما یا با جنگ داخلی روبرو می شدیم و یا با جنگ خارجی بدون هرگونه چشم انداز دیگری.
وجود آقای احمدی نژاد اما گر چه برخی از مشکلات را در برخی حوزه ها تعمیق کرده، اما در مجموع فرصتی از امکان یک تحول درون جوش حکومتی برای ایجاد تغییرات بنیادی را هم فراهم کرده است. شاید این فرصت نیز مانند سایر فرصتها ار بین برود، اما به هر حال، از موقعیتی که هیچ فرصتی را در اختیار نمی گذاشت بهتر است.
در آخر، اگر داور جان مایل است که آنها که در انتخابات رای ندادند، در پی هر رویداد نافرجامی به رخ وی و سایر دوستان شرکت کننده در انتخابات بکشند که رای دهندگان عامل اصلی عدم شکل گیری یک اپوزیسیون منسجم در ایران شدند و فرصت را برای ظهور صدای قدرتمند سومی در ایران در برابر جهانیان از بین بردند، او چه حال خوشی پیدا می کند؟