چند روز پیش زن جوانی با مادرش آمده بود برای مراقبت دوران بارداری. داشتم نتیجه ی آزمایش هایش را نگاه می کردم که زن مسن تر گفت، شوهرش کتکش زده، حالا می ترسیم بچه طوریش شده باشه ( یعنی آسیب دیده باشد). با شنیدن این حرف، نتیجه آزمایش را روی میز گذاشتم که ببینم خشونت فیزیکی چه به روز زن آورده است؟ آیا منجر به صدمه ی مادر یا جنین شده یا خیر؟! البته در تروما و سایر مشکلاتی که در طی بارداری به وجود می آید، با آنکه هم مادر و هم بچه ممکن است آسیب ببینند اما نگرانی اصلی زن و اطرافیان متوجه جنین است؛ چراکه خشونت علیه زن اغلب امری عادی به شمار می رود که حتی ممکن است اصلا به مراجعه به مراکز بهداشتی و درمانی نینجامد. خشونت فیزیکی در صورتی که زن باردار باشد و پای جنین در میان، اهمیت بیشتری پیدا می کند.
با آنکه بیرحمانه است که از کسی بخواهی شرح کتک خوردن و تحقیر شدنش را بازگوید اما از آنجا که بر قاضی و پزشک حرجی نیست، از زن پرسیدم چگونه کتک خورده است. معلوم شد مرد هلش داده و چند ضربه هم به اندام ها وارد کرده. آثار کبودی روی بدنش را نشانم داد. شوهرش حساب شده کتکش زده بود، آخر کتک خوردن یا به اصطلاح محترمانه اش، خشونت فیزیکی در دوران بارداری با غیر از آن تفاوت می کند، در حاملگی شکم در امان است، اما دست و پا و سر و تنه همچنان بی دفاع هستند، آنچه در شکم زن است هستی ای مستقل از او و متعلق به مرد به حساب می آید و مرد ممکن است حتی در اوج خشم و خشونت ورزی آنقدر هوای مایملک اش را داشته باشد که بهش آسیب نرساند! زن لباسش را پوشید. شرح حال و معاینه تمام شد. حالا من باید به عنوان پزشک کاری می کردم.
در سیستم بهداشتی و در دستورالعمل مراقبت های بارداری که برای پزشکان نوشته شده، از قضا، بخشی هم به همسرآزاری اختصاص یافته که در آن همسرآزاری تعریف شده و چند توصیه و اقدام نیز در نظر گرفته شده است. در دستورالعمل وزارت بهداشت، به همسرآزاری از منظر صدمات جسمی احتمالی به جنین پرداخته شده و اقدامات پیش بینی شده، شامل ارزیابی وضعیت جنین و مادر و تلاش در جهت حفظ سلامت جسمی آن دو است. پزشک همچنین می تواند زن را به روانپزشک و روانشناس ارجاع بدهد تا چاره ای برای صدمات روحی و روانی احتمالی پیدا کنند. اینجا دیگر وظیفه ی سیستم بهداشتی درمانی تمام می شود و زن به حال خود رها می شود. در دستورالعمل وزارت بهداشت، راهکاری برای درامان ماندن زن از خشونتهای بعدی پیش بینی نشده است و صدالبته این وظیفه بر عهده ی نهادهای دیگری غیر از سیستم بهداشتی و درمانی است. سیستم بهداشتی و درمانی تنها می تواند جزیی از یک سیستم حامی زنان قربانی خشونت باشد که بعد از انجام وظایف درمانی، قربانی را به آنها بسپارد. پلیس و دستگاه قضایی و بهزیستی می تواند بخش های دیگر این سیستم حمایتی باشند که در هماهنگی با یکدیگر موارد خشونت خانگی را مدیریت و قربانی را زیر چتر حمایت خود بگیرند. اما در حال حاضر چنین هماهنگی و چنین حمایتی برای زن خشونت دیده وجود ندارد یا به لااقل به طور موثر وجود ندارد، و به دلیلِ همین فقدان تدابیر جدی برای مدیریت مسأله ی خشونت خانگی، نهادهایی که می توانند از زنان خشونت دیده حمایت کنند، از مداخله ی به موقع بازمی مانند و زن از حمایتی که می تواند و حق دارد که بهره مند شود محروم می ماند. نتیجه این است که زن به همان چهاردیواری اعمال خشونت و تحقیر باز می گردد و مرد نه اجباری به تغییر رفتار دارد و نه لازم است به هیچ مرجعی پاسخگو باشد. او با توسل به این اصل پذیرفته شده ی عمومیت یافته که زندگی خصوصی افراد به دیگران ارتباطی ندارد، می تواند هر رفتاری از جمله خشونت فیزیکی را به زن روا دارد. در چنین شرایطی است که خشونت به امری عادی تبدیل می شود که هر زنی باید به تنهایی در پی راه حلی فردی برای آن باشد.
حال من چه می بایست انجام می دادم. چه کاری از دستم برمی آمد؟ آیا به پلیس خبر می دادم که مرد را بازداشت کنند؟ آیا زن را از رفتن به خانه منع می کردم تا به یکی از مراکز اقامتی بهزیستی برود؟ آیا زن را قانع می کردم که از همسرش به دادگاه شکایت کند؟! اگر واقع بینانه به موضوع بپردازیم، هیچ یک از اینها شدنی نبود. بنابراین فقط به وظیفه ی تعریف شده ام عمل کردم. زن دفترچه بیمه اش را داد تا برای بررسی وضعیت سلامتی جنین سونوگرافی بنویسم. نوشتم و توصیه کردم به همراه همسرش به روانشناس مراجعه کند، بی آنکه امیدی وجود داشته باشد که همسرش این توصیه را بپذیرد. زن و تنها حامی اش (مادرش) رفتند، اما قربانیان دیگری در راهند، همگی بی پناه و بدون حمایت و بیشترشان مجبور به تحمل انواع خشونت، تا کی چاره ای برای این مشکل اندیشیده شود.
منبع: مدرسه فمینیستی