از کودتای 28 مرداد بیش از نیم قرن می گذرد، اما هنوز همه ابعاد این ماجرا، روشن نشده و بحث ها در باب عاملین این کودتا، نیروهای همراه یا مخالف کودتا، نقش دکتر مصدق و…ادامه دارد.این بار اما بحث پررنگ تر برسر همراهی یا عدم همراهی روحانیون با کودتاست.در این مورد با حسن شریعتمداری و ابوالحسن بنی صدر گفت و گو کرده ایم که در پی می آید.
حسن شریعتمداری:
روحانیت در کودتا نقش مستقیم نداشت
از دید شما نقش روحانیت در رویداد ۲۸ مرداد تا چه اندازه بود؟
روحانیت نقش مستقیمی در کودتای 28 مرداد نداشت، ولی جدایی آیت الله کاشانی از دکتر مصدق و پشتیبانی آیت الله بروجردی از شاه به وسیله تلگرافی که پس از سی ام تیر ماه برای بازگشت او فرستاد، در حقیقت نقش مستقیمی برای روحانیت رقم زد؛ به این معنی که مردم متوجه شدند مرجعیت تقلید شیعه، یعنی آیت الله بروجردی و بزرگترین شخصیت سیاسی آن روز روحانیت، یعنی آیت الله کاشانی، دیگر با مصدق نیستند. همین زمینه را بسیار مهیا کرد برای اینکه مردم در 28 مرداد در حقیقت منفعل بمانند و به آن صورت از مصدق پشتیبانی صورت نگیرد.
این نقش تا چه اندازه در بسیج مردم و شکل گیری کودتا تعین کننده بود؟
اگر توجه کنید، روحانیت به وسیله شبکه سنتی خود ـ تکایا و مجالس عزاداری و غیره ـ نه در تنها در گذشته حتی اکنون هم نقش عمده ای در بسیج مردم ایفا می کند. حالا مقایسه کنید با سال 32 که روحانیت در حقیقت یک مرجعیت مثبتی هم نسبت به مردم داشت و نفوذ آیت الله بروجردی بسیار زیاد بود. بنابراین روحانیت می توانست نقش بسیار مهمی در بسیج مردم داشته باشد، و وقتی این نقش را ایفا نکرد یا از آن دریغ کرد، مردم راهی برای سازمان یابی خودشان نداشتند. این نقش یعنی سازمان یابی را در واقع جبهه ملی به عهده گرفته بود که در آن موقع هنوز جوان بود و عمر چندانی نداشت و بنابراین نتوانسته بود شاخه ها و تشکیلات اجرایی بسیار گسترده ای داشته باشد.حزب توده نیزکه دارای سازمان گسترده ای بوددر28 مرداد به میدان نیامد.لذا به این معنا که روحانیت امکان بسیج مردم را داشت، نقش اش بسیار مهم بود.
در آن زمان روحانیت دارای چه جایگاهی بود و آیا اصولا می توان شکاف بین دولت و بخشی از روحانیت را از جمله علل شکست دولت مصدق اعلام کرد؟
اولا روحانیت یکپارچه نبود؛یعنی بخشی از طلاب جوان تحت تاثیر فدائیان اسلام بودند و از طریق آنها به آقای کاشانی علاقه داشتند که آقای خمینی و یاران ایشان از جمله آنها بودند. بخش دیگری از روحانیون از جمله مرحوم پدر من، آیت الله سید ابوالفضل زنجانی، آیت الله انگجی وآیت الله سید ابراهیم میلانی تا پایان با دکتر مصدق مانند. بخش غیر سیاسی روحانیت نیز مانند آیت الله بروجردی، که مرجع تقلید منحصر به فرد شیعه در آن زمان بود، تا اواخر نسبت به آقای دکتر مصدق نه اظهار تمایل مثبتی کرده بود و نه منفی، ولی تلگراف ایشان به شاه در حقیقت نشان داد نگران است که با خروج شاه، توده ای ها و کمونیست ها مملکت را بدست بگیرند و این در عواطف و احساسات مردم نقش تعین کننده ای داشت.
مصدق با حمایت روحانیون و به طور مشخص آیت الله کاشانی به نخست وزیری رسیده بود، اما پس از به قدرت رسیدن این رابطه حفظ نشد؛ به نظر شما علیرغم اینکه مصدق بیش از هرکسی بر نقش روحانیت و نفوذ آنها در معادلات سیاسی واقف بود، چرا آنها را از خود دور کرد؟
بله اینکه آقای مصدق به کمک روحانیون به قدرت رسیده بود صحیح است، اما نباید فراموش کنیم که نخست وزیری مصدق مرهون درایت و شجاعت وی در مجلس بود؛هر چند حمایت موثر آیت الله کاشانی در به بار نشستن نهضت ملی در آن روزها واقعیت غیرقابل کتمانی است. ولی اختلاف اساسی بر سر این بود که آقای دکتر مصدق یک شخصیت حقوقی و یک انسان معتقد به حکومت قانون بود و در حقیقت انسان نسبتا خشک و بی تعارفی هم بود، اما آیت الله کاشانی یک مرجع سیاسی آن روزها بود که می خواست دایره نفوذ خود را در دولت حفظ کند و علاوه بر آن نمی خواست به قدری در مبارزه دکتر مصدق با شاه پیش برود که در نهایت شاه را از دست بدهد. آقای مصدق در این دو محور، یعنی قانون گرایی که آقای کاشانی آن را برنمی تابید و همیشه دنبال اعمال نفوذ در دولت بود و از طرف دیگر در مخالفت با شاه، با آقای کاشانی اختلاف سلیقه داشت. این ها را اضافه بکنید به خطرات حزب توده، تحریکات شوروی، سعایت دیگران و دشمنی هایی که ایجاد شده بود، همه اینها جوی به وجود آورد که این دو را از هم جدا کرد. علاوه بر این حتی یک نوع بدبینی و دشمنی هم به وجود آورد که به نظر من در شکست نهضت ملی، نقشی تعین کننده داشت.
شما جایی گفتهاید که روحانیت موافق حذف سلطنت نبوده اند. این بدین معناست که آنها در جریان کودتا به سمت سلطنت متمایل شدند. به نظر شما این گرایش عامل جبهه بندی بین روحانیت بود یا شکاف بین کل روحانیت و دولت مصدق؟
اولا روحانیت آن روزها فکر می کرد جمهوریت به معنی لا مذهبی و بی دینی است. اگر به تاریخ هم نگاه کنیم می بینیم که رضاشاه در زمانی که سردار سپه بود و به هنگام کودتا، ابتدا تصمیم داشت اعلام جمهوری کند اما آقا حاج شیخ عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه در دیداری که با رضا شاه داشت ایشان را منصرف کرد؛ به خاطر اینکه حاج شیخ عبدالکریم حائری فکر می کرد اگر جمهوریت اعلام شود، مذهب رسمی هم از قانون اساسی حذف خواهد شد و به تبع آن شیعه امتیازات خود را از دست خواهد داد. دقت کنید که ایران تنها کشوری بود که مذهب رسمی آن شیعه بود، در دیگر کشور های اسلامی شیعه به عنوان انحراف ازاسلام تلقی میشد. به این معنا برای شیعه مهم بود که این مذهب درون قانون اساسی ایران رسیمت خودرا حفظ کند و ایران سمبل یک حکومت شیعی بماند. آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری فکر می کرد که با اعلام جمهوریت این رسمیت از بین خواهد رفت و این طرز تفکر کل روحانیت بود. از طرف دیگر از لحاظ تاریخی، دین و سلطنت دو پایه اساسی قدرت بودند و روحانیت همیشه این اندیشه را داشت که با حذف سلطنت به تدریج نفوذ روحانیت هم کاهش پیدا می کند. بنابراین صلاح روحانیت در ادامه دادن حیات در کنار سلطنت بود. اما در کنار تمام این ها، نفوذ شوروی که آن موقع همسایه ای بود با هزار کیلومتر مرز مشترک با ایران و حزب توده که آن روزها بسیار قوی بود و در سی ام تیرماه تظاهرات بسیار بزرگی در شهرهای ایران برپا کرده بود، نقش تعیین کننده ای داشت در اینکه روحانیت از آینده مملکت احساس خطر بکند وبه دربار نزدیک شود.
ابولحسن بنی صدر:
نقش سازمان روحانیت در دوران دکتر مصدق چه بود؟ آیا روحانیت سیاستی یکپارچه داشت؟
روحانیت نه یک پارچه بود و نه سیاستی یکپارچه داشت. پیش از ملی شدن صنعت نفت، در حکومتهای رزم آرا و علا، اقلیتی از روحانیون حامی ملی شدن صنعت نفت و اقلیتی جانبدار قدرت مسلط و وابستگان به آن بودند بی آنکه به مخالفت با ملی شدن صنعت نفت تظاهر کنند. اقلیت اول کوچک تر، به رهبری آقای کاشانی و اقلیت دوم بزرگ تر، به رهبری آقای بهبهانی، نقش های خود را ایفا می کردند. اکثریت بزرگ هم خاموش و ناباور به امکان ملی کردن صنعت نفت بود. در پی کشته شدن رزم آرا و وسعت و قوت گرفتن جنبش مردم ایران، از مراجع، آیة الله سید محمد تقی خونساری، فتوی بر ملی کردن صنعت نفت داد. آن اکثریت هم با احتیاط تمام به حمایت از ملی کردن صنعت نفت روی آورد.اما به تدریج که به 28 مرداد نزدیک می شدیم، آن دو اقلیت موافق و مخالف ملی کردن صنعت نفت یکی شدند و بخشی از اکثریت ساکت جانب آنها را گرفتند. با وجود این، اقلیتی به نهضت ملی ایران وفادار ماندند و بعد از کودتا، در نهضت مقاومت ملی شرکت کردند. در تهران، شاخص ترین آنها، آیات الله حاج آقا رضا زنجانی و ابوالفضل زنجانی و طالقانی و سید علی قمی و… بودند. آقای زنجانی، مدتی نهضت مقاومت ملی را رهبری کرد. گرفتار و زندانی و تبعید شد. پیش از کودتای خرداد 60 نیز، با موافقت رئیس جمهوری، او کوشید جبهه ای برای دفاع از دموکراسی پدید آورد.
روحانیت در رویداد ۲۸ طرف شاه را گرفت یا مصدق و چرا؟
آقای بروجردی حاضر نشد بر ضد حکومت ملی فتوی بدهد. اما بعد از انجام کودتا، شاه از رم به او و آقای بهبهانی (بخاطر ندارم که آیا به آقای کاشانی نیز تلگراف کرد یا خیر) تلگراف کرد. آیةالله بروجردی، با تأخیر، به تلگراف شاه پاسخ داد. این پاسخ جانبداران نهضت ملی را خوش نیامد. وقتی آیة الله بروجردی از دنیا رفت و جنبش خود جوش و بس وسیعی، در عزای مرگ او، در سراسر کشور، روی داد، بازاریان عضو جبهه ملی از من خواستند از آقای دکتر صدیقی و دیگر رهبران جبهه ملی بخواهم مجلس ختمی بر گزار کنند، اما مرحوم دکتر صدیقی این کار را موافق با اصل نمی دانست. می گفت: اصل این است که بر ضد نهضت ملت ایران کودتا شده است و مرجع تقلید مردم به مأمور اول دو قدرت خارجی در کودتا، شاه، تلگراف کرده است. ولو، در پاسخ به تلگراف شاه، او می باید نارضائی ملتی را از کودتا، ولو با پاسخ ندادن به شاه، اظهار می کرد. سرانجام قرار شد، روحانیان جانبدار جبهه ملی در مسجد ارک مجلس ختم ترتیب بدهند و رهبران جبهه ملی نیز در آن مجلس، شرکت کنند.
نظرتان در باره نقش آیت اله کاشانی در نهضت ملی شدن نفت و به وِیژه کودتای 28 مرداد چیست؟
آقای کاشانی، پیش از ملی کردن صنعت نفت، پیشینه ای داشت. از این پیشینه، آن بخش که مربوط می شد به حمایت او از سلطنت رضاخان پهلوی و عضویتش در مجلس مؤسسان، در پرده قرار گرفت، و آن بخش که مربوط می شد به مبارزه با سلطه انگلستان و تبعید توسط انگلیسی ها، در ایام جنگ جهانی دوم و مبارزه او با حکومتهای دست نشانده که منجر به تبعید او به فلک الافلاک و قزوین و سپس به لبنان (به دنبال ترور ناموفق شاه توسط ناصر فخر آرائی)، در جریان نهضت ملی ایران، شد همه روز، در معرض دید همگان قرار می گرفت. بهنگام برخاستن جنبش، او در تبعید بود. انتخاب مصدق و تنی چند از اعضای جبهه ملی از تهران، به نمایندگی مجلس شانزدهم، هم به معنای تغییر جو سیاسی کشور بود و هم این جو را تغییر می داد. آقای کاشانی به نمایندگی مجلس شانزدهم از تهران انتخاب شد و از تبعید به تهران بازگشت. استقبال بی نظیری از او بعمل آمد. دکتر مصدق و دیگر نمایندگان جبهه ملی در مجلس، در فرودگاه از او استقبال کردند. از این زمان، او، هم در مبارزه با حکومت رزم آراء (رزم آرا گفته بود: مجلس را بر سر کاشانی و مجلس را بر سر مصدق خراب خواهم کرد. علت به هم خوردن رابطه زاهدی و مصدق نیز این بود که زاهدی، در مقام وزیر کشور، مدارک کودتای رزم آرا را به شاه داده و شاه آنها را گرفته و در کشو میز خود نهاده بود. مصدق به زاهدی اعتراض کرده بود که این اسناد متعلق به حکومت برگزیده ملت است چرا به جای دادن به نخست وزیر، آنها را به شاه داده است. ماجرای 23 تیر نیز مزید شد و زاهدی ناگزیر از استعفاء شد) و هم در قیام 30 تیر و ناگزیر کردن قوام السلطنه از استعفاء و کوتاه شدن نسبی دست شاه از امور حکومت و بازگشت مصدق به نخست وزیری، نقشی تعیین کننده ایفا کرد.اما از پیش از توطئه قتل مصدق در 9 اسفند تا کودتای 28 مرداد، این بار، در ضدیت با حکومت نهضت ملی، باز، او نقش تعیین کننده پیدا کرد. بنا بر گزارش سیا، کودتائی که سیا و انتلیجنت سرویس آن را رهبری می کردند، در 25 مرداد 1332 به شکست انجامید. به مأموران این دو سازمان اطلاعاتی و جاسوسی دستور داده شد ایران را ترک کنند. به وزیر خارجه امریکا و رئیس جمهوری (به ترتیب دالس و آیزنهاور) گزارش شد که چاره دیگری جز “بازگشت به آغوش مصدق” نیست (کتاب نهضت ملی ایران و دشمنانش به روایت اسناد). به سخن دیگر، هرگاه کودتای 28 مرداد روی نمی داد، نهضت ملی ایران می توانست پیروز بگردد. اما بنا بر آن گزارش، در روز 28 مرداد، دو آیت الله، یکی بهبهانی و دیگری کاشانی، کودتای شکست خورده را به پیروزی رساندند. به تازگی، مقاله ای در واشنگتن پست انتشار یافته و هدف از آن این بوده است که دامن امریکا و انگلستان را از لوث کودتا در ایران پاک کند. مقاله، کودتا را کار روحانیت دانسته است. غافل از اینکه این دو آیة الله، با دو قدرت امریکا و انگلستان تبانی داشتند و هرگاه بخشی از ارتشیان، به چماقدارانی نمی پیوستند که تجهیز شده و روانه خیابانها شده بودند، آن دو آیةالله نمی توانستند کودتا کنند. روز بعد از کودتا، آقای کاشانی لازم دید از خانه ویران مصدق دیدن کند؛ خانه ای که ویرانیش نماد ویرانی ایران بود و شد. و باز لازم دید که مصدق را محکوم به اعدام بشمارد. آن رفتار و این قول، می گویند چرا او از راه نهضت ملی به بیراهه کودتا بر ضد نهضت ملی رفت.
نقش آیت اله بروجردی در نهضت ملی شدن نفت و به وِیژه کودتای 2 مرداد چیست؟
آیةالله بروجردی از دخالت در سیاست، دست کم بطور علنی، پرهیز می کرد. پس در ملی کردن صنعت نفت پیش نیفتاد و بیرق مبارزه را بر نیفراشت، اما ملی کردن صنعت نفت را تأیید کرد. عمال انگلستان، در پوشش حزب توده، برای تحریک او بر ضد حکومت مصدق، به او توهین کردند. مصدق، لایحه ای را به تصویب رساند که بنا بر آن، توهین به مرجع تقلید جرم شد و مجازات پیدا کرد. رابطه حکومت مصدق با او خوب بود. در روزهای پیش از کودتا، روضه خوانهای نزدیک به آقای بهبهانی، شبنامه هایی تهیه و در خانه های روحانیان شهرهای ایران می انداختند، تهدید به دار زدن آنها و قطع کردن دستهای آنها که مردم می بوسند و… پس از این زمینه سازی، بنا بر گزارش سیا، آقای بهبهانی مأمور می شود از آیةالله بروجردی فتوائی بگیرد تا به استناد آن، کودتا مشروعیت پیدا کند. آقای آقا مهدی حائری، فرزند آیةالله شیخ عبدالکریم حائری، بانی حوزه قم، در خاطرات خود می نویسد که بهبهانی، پیش از طلوع آفتاب به سراغ او می فرستد و از او می خواهد به قم برود و از آیةالله بروجردی فتوی بگیرد. او نمی پذیرد. گزارش سیا بر اینست که آیةالله بروجردی با دادن فتوی موافقت نمی کند. معنای جمله اینست که تقاضای صدور فتوی از آیةالله بروجردی بعمل آمده است. بنا براین، آقای بهبهانی باید شخص دیگری را روانه قم کرده باشد.
آیت اله بهبانی چه نقشی در نهضت ملی شدن نفت و کودتا داشت؟
آقای بهبهانی البته در نهضت ملی ایران نقشی جز بعنوان مخالف نداشت. در مواقع مهم در ضدیت با نهضت ملی ایران، نقش اول را بازی کرده است؛ از آن جمله حضور او در 9 اسفند در برابر دربار و نقش او در کودتای 28 مرداد. اما نقش او درکودتای 28 مرداد، از جهتی، تعیین کننده تر از نقش کاشانی بوده است. توضیح اینکه جدائی کاشانی از نهضت ملی، نقشی چند برابر بزرگ تر از نقش بهبهانی در کودتا داشت، زیرا رهبری نهضت را ضعیف می کرد و توانائی ایجاد همگرائیش را سخت کاهش می داد و در عوض، شاه را محور همگرائی مخالفان نهضت ملی می گرداند. به این ترتیب دو جریان ناهمسو پدید آورد: جریان اختلاف در رهبری نهضت ملی و جریان اتحاد در دشمنان نهضت ملی. اما در روز 28 مرداد، گروههائی که به خیابانها روانه شدند، بیشتر توسط بهبهانی برانگیخته شدند. از دید نظامیان و اهل سیاست، اقدام علنی او علامت آن بود که امریکا و انگلستان، بر اثر شکست کودتای 25 مرداد، از ساقط کردن حکومت مصدق، منصرف نشده اند. بلکه، همچنان، بدان مصمم هستند. نفوذ او در روحانیان سنتی نیز هیچ قابل مقایسه با نفوذ آقای کاشانی نبود.
آقای خمینی در آن دوران از نظر مذهبی و سیاسی در چه وضعی بود ؟
در باب نقش آقای خمینی در کودتای 28 مردادآقا مهدی حائری بر اینست که خمینی از نظر فکری، هم فکر آقای بهبهانی بوده وبا کودتای 28 مرداد 32 نیز، نظر موافق داشته است: “از طرف دیگر آقای خمینی با آقای بهبهانی هم خیلی مربوط بود و خیلی معتقد به عقل سیاسی آقای بهبهانی بود و معتقد بود که آقای بهبهانی در عقل سیاسی اش قابل مقایسه با آقای کاشانی نیست. در روش های سیاسی اش قابل مقایسه باآقای کاشانی نیست. در روش های سیاسی آقای بهبهانی کاملاً آقای خمینی همانطوری که بنده یادم هست، پشتیبان آقای بهبهانی بود خیلی بیشتر از اینکه اصلاً به افکار سیاسی آقای کاشانی وقعی بگذارد و از این جهت از نقطه نظر مشی سیاسی در خط مشی سیاسی مرحوم بهبهانی یعنی همان خطی که آقای بهبهانی با دربار و صمیمیت با دولت وقت و این ها داشت. تقریباً در همان خط بود نظریات کلی سیاسی آقای خمینی “
در زمان دکتر مصدق وقتی آیت الله کاشانی طرفدار دکتر مصدق بود و بعد در دوره مخالفت وی با دولت ملی، آقای خمینی کجا بود؟ آقای خمینی از طرفداران نهضت ملی بود یا نبود؟
نخیر، نخیر. اتفاقاً اختلافاتی هم که آقای خمینی از اول با ما داشت، بر سر همین مسئله آقای دکتر مصدق بود. او با آقای دکتر مصدق زیاد رابطه ای نداشت، یعنی به روش وی معتقد نبود. سیاست هایی نظیر سیاست های قوام السلطنه و رزم آرا را برسیاست دکتر مصدق ترجیح میداد و اصولاً همانطوری که عرض کردم در آن خط مشی سیاسی بود و نه تنها بهیچ وجه از دکتر مصدق و آقای کاشانی که با دکتر مصدق بود، طرفداری نمی کرد، بلکه تخطئه هم می کرد. معتقد نبود که آقای کاشانی می باست آن طور از دکتر مصدق طرفداری کند.
ادامه اندیشه روحانیت مخالف مصدق را در انقلاب اسلامی و پیوند آن با حسن آیت و مظفر بقائی چگونه ارزبای می کنید؟
هرگاه امری استمرار پیدا کند، وجود آن امر محتاج وجود سند نیست، زیرا خود سند وجود داشتن خویش است. از امرهای واقع مستمر، دو جریان سیاسی هستند. از کودتای 1299 بدین سو، این دوجریان، یکی عنوان “خط سید ضیاء” را پیدا کرده است و دیگری “خط استقلال و آزادی” نام گرفته است. “خط سید ضیاء” (سید ضیاءالدین طباطبائی از بانیان کودتای 1299 بود) خط استبداد در وابستگی به قدرت انگلستان بود. در این خط کسانی فعالیت داشتند که پای ثابت بشمار می رفتند و کسان دیگری، در این و آن مقطع تاریخی، به آن می پیوستند. برای مثال سید ضیاء الدین و برادران رشیدیان و… پای ثابت بشمار بودند و مظفر بقائی و فدائیان اسلام (سلاحی که با آن شهید دکتر حسین فاطمی ترور شد، توسط عامل سید ضیاء در اختیار فدائیان قرار گرفت و آنها در کودتای 28 مرداد نیز نقش یافتند)، از زمانی به بعد، در این خط قرار گرفتند. هم اکنون نیز کسانی در این خط هستند. پس از تهیه قانون اساسی بر اساس ولایت جمهور مردم، آقای حسن آیت طرح ولایت مطلقه فقیه را پیش کشید. این طرح، انگلیسی و محض جلوگیری از پا گرفتن دموکراسی بر اصل ولایت جمهور مردم بود. حزب زحمتکشان به رهبری بقائی، متنی را انتشار داد که در این پیش نویس، سر روحانیت بی کلاه مانده است. همراه با آن و به ظاهر بدون رابطه با آن، متن ولایت فقیه با 16 اختیار، به امضای آقایان منتظری و حسن آیت انتشار یافت. به آقای منتظری گفتم: به چه مناسبت شما با شخصی چون حسن آیت زیر یک متن امضاء گذاشته اید؟ او گفت: من حسن آیت را نمی شناختم. پرسیدند امضای شما را زیر چنین متنی بگذاریم؟ گفتم بگذارید. البته در مجلس خبرگان، در پی گفتگوی دوبه دو، آقای منتظری به “نظارت فقیه” راضی شد. در این باره، می توانید به کتاب تحقیقی در باره تاریخ انقلاب ایران، جلد دوم، نوشته حمید احمدی، ضمیمه اول و نیز ضمیمه دوم مراجعه کنید.