بارها پیش آمده بود که با کاوه کل می انداختیم و هر کدام آرزوی نوشتن مطلب برای آن دیگری دربند می کردیم، صد البته به شوخی. واسفا که جدی شد. تا چندی نمی خواستم تن دهم به نوشتن این چنین مطلبی. اما رهایی است از دلتنگیش. سینه ام طاقت تندی بی سابقه ضربات قلبم را نداشت پی شنیدن خبر دستگیریش. بی تعارف بگویم که گمان نمی بردم چنین که پیش آمد، خبرش دست پاچه ام کند و نگران. روز اول و دیدن مادر و پدرش طاقتم طاق کرد و بغضم ترکید. جای کاوه خالی است برای من، نیز مانند بسیاری دیگر و نیز مانند مادرش. مادر پی کاوه روز و شب سرگردان دادگاه و بیدادگاهست. من اما آدرس می دهمش کاوه را:
بر مزار کیانوش. باغ فردوس کرمانشاه. همت عالی کاوه بود که نگذاشت یاد کیانوش بغضی گردد بر دل مادر و خواهرش و هرگز نترکد. بی کاوه، رنج از دست دادن پسر نخبه اش دو صد چندان می شد، صحت ادعایم را مادر کیانوش گواه میگیرم.
در چشمان کامران (برادر دانشجوی شهید کیانوش آسا) که تازه 2-3 روز است آزاد شده است. کاوه خبر آزادیش را داد و خود در بند شد. نشد که ببیند کامران را بعد 2 ماه. چشمان کامران پر اشک است، هر چقدر هم پنهان کند. می گوید از مادرش که تلخی خبر بازداشت کاوه، عمر شادی آزادی پسرش کوتاه کرد. مادر کیانوش و کامران بس که کاوه را می شناسد این چنین بسان پسرانش برایش بی تاب است. چه می دانید کاوه چه کرده است برای این خانواده؟!
جلوی در زندان سنندج. ساعت 4 صبح. رفته است دنبال خانواده احسان که جان پسر ستانند! 72 ساعت قبلش هر آنچه در چنته داشت رو کرد که نگذارد احسان اعدام شود، نتوانست. یک کاوه کم است این چنین بیدادی را مقابله. درمانده ترین تصویرم از کاوه آن گاهی است که پی مرگ احسان، بر صندلی ماشین ولو شد و تا رسیدن، کابوس دار احسان دید. مظلومیت احسان را کاوه به گوش کر جهان رساند، خود اما غم نصیب برد بس.
سراغ کاوه از مادر فرزاد، حبیب الله، یاسر، مختار و… بگیرید. کاوه را جز مادران سراغ گرفتن نیز امکان بُود اما:
از بینوایان مرکز کودکان بی سرپرست کرمانشاه. گاه شادی کودکانه اش همراه آن جماعت و تقسیم هدایایی که حاصل جمع آوری کمک از دوستان و آشنایان بود.
از پیر زن و مردان خانه سالمندان کرمانشاه، آن گاه که تدارک گروه موسیقی می دید برایشان و دمی چند شادی نصیبشان می کرد، روزگار تلخشان را.
از زندانیان سیاسی گمنام دیزل آباد، آن گاه که دوای زخم معده می برد و می رساند به کسانی که هرگز ندیده بودشان تا مرهم نهند درد زندان را، کسانی.
از گُرد کُرد، سردار یارمحمدخان کرمانشاهی که حضور کاوه نبود اگر، قبرش همان چند مهمان نیز به خود نمی دید سالگرد مشروطه.
از فعالان جنبش زنان و هویت طلبان. برابرخواهی کاوه شعار نیست، برابری را زندگی می کند.
از هر آن کس دم دفاع از حقوق بشر ایرانیان برآورده است، از هر طیف و رنگش کاوه را می شناسند. استقلال عملش در این وادی که ناخالصی کم ندارد چنان ناب و خالص کرده بودش که عنوان “فعال حقوق بشر” اعتبار از کاوه می گیرد.
سراغ کاوه گرفتن آسان است بسی. جسمش را در بند کردن توانند. جاپایش اما چنان برجاست که پاکش نتوان کردن. سراغش از جاپایش می گیریم و مفتخرانه حضورش را سبز سبز احساس می کنیم.