دانشجوی بورکرات

تقی رحمانی
تقی رحمانی

مقاله دانشجوی بوروکرات در پی مجموعه بحث هایی می آید که از سال ۱۳۸۵ در نقد وبررسی جنبش دانشجویی در سایت روز انعکاس یافت که بهانه آغاز آن، بزرگداشت روز دانشجو در آن سال بود. اما در هر حال نسل امروز دانشجویی ایران که می توان آن را دانشجوی بوروکرات نامید، داستان جدیدی دارد.

سه نسل دانشجوی معاصر را می توان این گونه صورت بندی کرد: ۱- نسل آرمانی و عدالت خواه ۲- نسل اندیشه ورز و آزادی خواه ۳- نسل واقع گرا و بوروکرات.

 

۱- دانشجو و آرمان عدالت خواهی

نگارنده برآن است که نسل اول دانشجویی از دهه ۴۰ تا بعد تا ۱۳۶۰ نسلی آرمانی بود که می خواست سیاست و فعالیت را با حماسه بیامیزد و ناجی ملتی شود که در بند بود. پس سیاست به منزله امری حماسی بود که او را به خود می کشید تا دنیایی نو بسازد که در آن از ستم و ظلم و استعمار خبری نباشد. پس باید جان بر کف بود یا برای جان برکفان تلاش می کرد یا کاری برای پیروزی جان بر کفان انجام می داد تا یاری و همراهی نشان داده باشد. دراین دوره شعر و ادبیات در و بر اندیشه سیاسی ایران جلوه داشت و البته آن هنری بهتر بود که درد مردم را بگوید و خواننده خوب هم شعر مخالف سیستم می خواند. فیلم ساز خوب هم قیصر می ساخت که قهرمان آن به تعبیر شریعتی به سیستم نه می گفت. مطابق چنین نگاهی چه گوارا چهره زمانه بود و علی، حقیقتی بر گونه اساطیر بود. حتی به تعبیر برژنیسکی، امریکا و سرمایه داری در حال افول بود که وظیفه اصلی به عقب انداختن این افول در برابر سوسیالیسم بود تا شاید راه چاره ای گشوده شود.

دانشجو در دانشگاه با فضای مدنی بازی مواجه بود که انواع آزادی در آن وجود داشت و دانشجو با عبور از این آزادیها و امکانات دانشجویی به مخالفت سیاسی با حکومت می رسیدکه شرح آن داستان مفصلی است. در این دوره سخن از کسانی بود که جان برکف بر همه آزادی های فردی چشم می پوشیدند و برای خلق خانه راه را روشن می کردندو می رفتند. یا به تعبیر شاملو “عموهای” خلق بودند که برای آرمان برابری، جان دادند، رفتند. آن نسل، گل سرخی چون مهدی رضایی داشت که از خوان نعمت پدر، بدون اینکه جوانی کند قدم در راه نهاد و هیچ نپرسید و نهراسید که انجام کارش چگونه میشود. این نسل ظلم ستیز می شد، مقام مهندسی را کنار می زد و به تخصص خود پشت می کرد تا شاید کودکان محروم با به دست آوردن حق زندگی، متخصص های آینده شوند. نسل فدائیان و مجاهدین بیشتر مهندس و پزشک بودند.

به یاد دارم که دائی ام که دوست علی میهندوست بود در نقد او می گفت :او بهترین شاگرد دبیرستان ما بود و با استعداد بالا. اگر مهندس می شد بیشتر خدمت می کرد تا این که چریک شد. علی چه کم داشت ؟حکومت او را بالای سرش می گذاشت.

من سخن دائی ام را نمی پسندیدم. علی میهندوست، ستاره بود. ستاره را به زمین چه کار. او به تعبیر شریعتی کار حسناتی نمی کرد و کار صالحاتی می کرد؛ یعنی کار اصلی را انجام می داد و پیچ تاریخی جامعه را تعیین می کرد. او راه آزادی و عدالت را برای جامعه می گشود که در پی آن هزاران هزار، مهندس مردمی بر می آمد. اگر چه بعد ها دلیل اصلی این عصیان بر شاه را دانستم، چرا که شاه اگر آزادی فردی محدودی می داد، اما آزادی سیاسی و مدنی نمی داد و برای تحصیل کردگان این بدترین تحقیر قلمداد می شد.

خلاصه آن نسل را، سودا تغییر جهان بود؛ سرمشق زمانه سوسیالیسم بود و هر کس خارج از این موضع بود باید در کناره ها نظاره گر بازی اصلی می شد. دانشگاه هم مرکز این بازی یعنی مبارزه استبداد و آزادی بود.

سیاست، بازی یا دوئل مرگ جان برکفان بود که با سیاست مداران خائن مبارزه می کردندو مرز خون آلودی وجود داشت که این دو را از هم جدا می کرد.

این فضا بعد از انقلاب و تا پایان جنگ هم ادامه داشت. منتها این بار “برادران دیروز” با هم برسر تاویل عدالت به جنگ زود هنگام رفتند. برادران -دوران مبارزه با رژیم پهلوی -بر سر تفسیر عدالت و نوع آزادی به جدال برخاستند. البته برادران حاکم شده، این جدال را خونین کردند چرا که منافع داشتند. اما برادران دیروز، که امروز “برادران دشمن” شده بودند در ترویج خشونت و عکس العمل در چاهی افتادند که برادران دیروزشان، یعنی حاکمان روز برای آنان تدارک دیده بودند. هر کس و جریانی و حتی پیری چون بازرگان هم که ازنتیجه جدال این فاجعه پرهیز می داد، صدایش شنیده نمی شد؛هم چنان که شنیده نشد.

دانشگاه مرکز این کشمکش باقی ماند تا با انقلاب فرهنگی تعطیل شد، امااین نگاه تا پایان جنگ برهمین منوال ماند. در جدال نیروهای مخالف با حکومت، از دو طرف رهبری اصلی با دانشجویانی بود که هم برسر آرمان و هم قدرت با هم می جنگیدند.

شاخص مهم آن دوران در عرصه جهانی و داخلی چند محور عمده و روشن داشت که می توان آن را این گونه برشمرد:

۱- سوسیالیسم باب زمانه بود و آرمان بلند بشری، که مذهبی و غیر مذهبی را به خود می کشید.

۲- مبارزه مطلوب، مدل مردمی و انقلابی بود. البته برخی نوع چریکی آن را می خواستند. قاعده هم خشم انقلابی بود که حکومت را اسقاط کند و نظم جدیدی به بار آورد. البته سختی وخشونت استبداد حاکمان هم دلیل اصلی جا افتادن این مشی بود.

۳- جهان در پای آرمان می سوخت و دانشجو در دانشگاه این آرمان را می فهمید و با تفسیر خاص آن را مطالعه می کرد. منتها نه در کلاس درس، بلکه در کلوب های فوق برنامه مانند کوه نوردی و…. که جذابیت آن برکلاس های درس هم غلبه می کرد. اقلیت مبارز دانشگاه بر اکثریت آن غلبه منزلتی داشتند و از احترام برخوردار بودند. در حقیقت آنان ستاره هایی بودن که با ایثار جان خود جلوه می کردند. این دانشگاه با وجود داشتن موقعیت و شغل و آزادی مدنی بر نظم سیاسی که تحقیرش می کرد، می شورید و جامعه برین می خواست.

۴- این نوع سیاست ورزی ویژگی خود را داشت و توانایی هایی را طلب می کرد که هر کس را یاری پیشتازی در آن نبود. اما رهروان آن محبوب می شدند. قبول شدگان آن هم که مرگ را می پذیرفتند ستاره ای در آسمان تاریک این دیار می گشتند. کسانی که به زندان می رفتند قهرمان دوران می گشتند. هواداران این مبارزان هم مداحان این مبارزان می شدند و در عمل حامیان این مبارزان. اما ارزش های این جریان اقلیت، الگوی زمانه بود، حتی اگراین هواداران خود توان انجام آن آرمانی را که به آن اعتقاد داشتند، نمی داشتند. در این مورد می توان از هزاران متخصص نام برد که تخصص خود را در برابر آرمان سازمانی و جریان مطلوب خود، هیچ می دانستندو احساس دین شدید برای جریان مطلوب خود می کردند تا کاری برای آن جریان انجام دهند.

۵- ویژگی این دوره آن بود که دانشجو با زندگی بعد از دانشگاه پیوند نمی یافت. پایان تحصیل دانشگاهی پایان سیاست ورزی بودودر عمل اندک افرادی که در وادی سیاست می ماندند یا به راه سیاست داغ و حرفه ای می رفتند و اکثریت ی هم به دنبال زندگی. از این نسل دانشجویی پدران و مادران فراوانی بوجود آمدند که به فرزندان دانشجوی خود سفارش می کردند به دنبال سیاست در دانشگاه نروند چرا که سیاست است که پدر مادر ندارد.

در این نسل، سیاست به زندگی نزدیک نشد، بلکه یا آرمانی قلمداد شد یا امری پلید و پلشت و راه میانه ای در آن وجود نداشت. پس سیاست امری آرمانی ماند که می باید سیاست پلشت را افشاء می کرد. در عوض آرمان و ایثار جلوه خاص یافت و تاریخی برای خود ساخت که هنوز هم مهمترین قسمت تاریخ معاصر ایران است؛ و اگر چه کم ثمربرای بهبود وضع جامعه، اما هم چنان پر جلوه می نماید.

 

۲-دانشجو و اندیشه آزادی

 زمان به سختی بر ملتی گذشت، دیدگاه نسلی را شاهد شدیم که بعد از سال ۱۳۷۰ در ایران عمده تر شدو بر نسل قبلی نقد آورد و اندیشمندان خود را یافت، یا ساخت، وحتی از اندیشه اندیشمندان نسل گذشته برداشت خود را ارائه داد که البته محور آن اندیشه آزادی بود.

با فروپاشی بلوک شرق باد در جهان بر بادبان لبیرالیسم می وزید. به هر دلیل رقیبی به نام یعنی “کمونیسم دولتی” شکست خورده بود و رقیب پیروز همه چیز را به حساب خود می ریخت. البته این رسم روزگار است. هر چند همان طرف پیروز هم به مرور زمان به دلیل نداشتن حریف برای بازی، خود هم دچار تحول می شودهم دچار بحران های سخت. چراکه کسی نیست که عیبش را ببیندورقیبی نیست تا به خاطر گوشزد خطر آن، کاستی هایش را توجیه کند.

بااین حال داستان ایران، بعد از انقلاب و کشمکش برای استقلال از سلطه خارجی و در گیری داخلی برای دموکراسی وآزادی، متفاوت بود. البته دیگر از آزادی سیاسی و حتی مدنی خبری نبود، اما تجربه حکومت دینی هم مطلوب نبود و نسل آرمان خواه در تحقق آرمان خود کامیاب نشده بود. دوران باز خوانی و مرور اعمال گذشته سر رسیده و دوران آه و افسوس در مورد تلاش های سخت اما کم دستاورد گذشته باب شده بود. دیگر شور و شوق نسل اول در کار نبود، اما خواست آزادی هم چنان زبانه می کشید ودانشگاه مکان و خواستگاه آزادی بود و هست.

 در چنین فضایی که آزادی اندیشه، مدنی و سیاسی بشدت محدود بود، اندیشه آزادی به مطابق سرمشق زمانه خود را باز سازی کرد. سرمشق جهانی، تفکر و اندیشه ورزی با گرایش فلسفی شده بود. مدل مطلوب و غالب زمانه آزادی خواهی لیبرال گشته بود. روشنفکر ما از کلیت آرمان خواهی به کلی نگری فلسفه آمده بود تا با شناخت معرفت درست راه سعادت بیابد که این سخنان را با دانشجو راحت تر می گفت و دانشجو کبوتر نامه بر آزادی برای خود و دوستانش و هم جامعه اش بود. اصلاحات در ایران در این دوره رخ داد که دوره حقوق بشر و دموکراسی خوانده می شد.

اما خواست آزادی این بارشکل مدنی داشت، چرا که آزادی فردی وجود نداشت. یعنی حق پوشش، حق انتخاب برای زنان، حق انتخاب سبک زندگی، همراه با استبداد سیاسی.

به این نیاز این نسل چه پاسخی داده شد؟ جواب، بحث های بی انتهای اندیشگی فلسفی بود. قرار بود نسل دانشجو با آموختن معرفت و بحث هایی که به غایت ذهنی بود دیگر به چاله جدیدی نیفتد. راه بردن بحث هایی در باره آزادی به مطالب انتزاعی و توجه به علوم پایه ای و بحث های پایه ای در عمل مخاطب چندانی نداشت و نتیجه آن می شد که دانشجو بعد از دانشگاه نمی دانست باید چه کند. چه نسبتی میان آنچه معرفت فلسفی خوانده می شود با زندگی صنفی و فردی و اجتماعی وجود دارد. بعد از دانشگاه که قرار نبود وی در سمینارهای آزادی خواهی شرکت کند، در باره فلسفه آزادی سخن بگوید یا فیلسوف شود. همه دانشجویان هم که اندیشمند فلسفی یا سیاست مدار نمی شدند. تازه سیاست ورزی هم که اندیشه و فلسفی نیست. در نتیجه همین نگاه با وجود تاثیر مثبت، کار منفی خود را هم کرد و آن هم در اوج دوره اصلاحات که اصلاح طلبی به نقشه راه نیاز داشت. این کلی گویی های فلسفی و نظری به جریان اصلاحات که دانشجویان در برپایی آن نقش داشتند یاری اصولی نکرد هر چند به راه انداختن آن کمک کرد، حال آنکه اصلاحات برای به بار نشستن به نقشه راه نیاز داشت که با کلیات فلسفه گویی نقشه راه بدست نمی آمد، بلکه گاه باعث گم شدن مسیر می شد که البته هم شد.

اندیشه دانشگاهی در کلیات و انتزاع گویی ماند. چرا که روشنفکران این دوره کلی گوی بودند. برخی از این روشنفکران هم که سیاسی شدند، چون از مرحله اندیشه ورزی و نظری به سوی سیاست رفته بودند سیاست را به مثابه زندگی، یعنی هر تصمیم سیاسی که به نان مردم تاثیر دارد، به دانشجو نیاموختند. شاخص این نگاه در رفتار رئیس جمهوری وقت بود که اندیشمند می نمود تا سیاست مداری که بتواند با بحران هایی که بر سر راهش گذاشتند، روبرو شود. این ویژگی -روشنفکر سیاست مدار-هم مضار خاص خود را داشت و اگر چه هزینه زا، مانند دوره قبلی برای جامعه نبود اما دستاورد دوران سازهم نداشت. چراکه نسلی آزاد بیرون از دانشگاه باز تبدیل به تحصیل کرده منفعل می شود که کلیاتی را فرا گرفته امابه مرور زمان آن را از یاد می برد. در این کلی گویی حدیث آزادی در مواجهه با استبداد، آزادی فضلیت و معرفت فکری بود و مستبدان، جاهل و کم دان فرض می شدند و باید کنار می رفتند. فعالیت مخالفت آنان با آزادی هم نه به خاطر منافع بلکه جهل آنان بود. چنین فرضی درباره مستبدان بس ساده سازی در پی داشت. از همین رو عمده بحث ها در باره آزادی و دموکراسی در کلیات و انتزاع گری ناب بود.

 اندیشه آزادی و اندیشه سیاسی نمی توانست و نتوانست شکل راهبردی به خود بگیرد. در نتیجه از هزاران هزار دانشجویی که از آزادی سیاسی در دانشگاه شنیدند، در عمل و پس از فارغ التحصیلی کسی به سوی سیاست به مثابه ضرورت نرفت و نتوانست جامعه ایران را از حالت جنبشی خارج کند. در حالیکه جامعه جنبشی در زمانی به هیجان می آید و بعد دوباره فرومی نشیند اماجامعه مدنی چنین نیست.

از طرف دیگر دانشجویان به عنوان نمایندگان تحصیل کرده جدید در جامعه به سمت نهادهای مدنی جذب نشدند، چون سیاست امری کلی و مربوط به اندیشه وفضلیت بود تا مربوط به زندگی روزمره که نان شب افراد و آحاد و اقشار و طبقات جامعه بدان مربوط می شود.

 

۳- دانشجوی بوروکرات

نباید تعجب کرد که از گل نسل اول و از خمیر نسل دوم، نسل سومی برآید که شباهتی به دو نسل قبل ندارد. نه آرمان گرا است، نه حوصله اندیشه ورزی و بلند خواهی و بحث نظری دارد. این نسل را می توان “دانشجوی بوروکرات” نامید که ویژگی های خود را دارد.

این ویژگی ها چیست؟

۱- این نسل را شوق زندگی است و از هزینه دادن پرهیز دارد.

۲- به آینده شغلی خود می اندیشید. دانشگاه برای او محل سرمایه گذاری است تا از آنجا وارد بازار کار شود.

۳-دارای شخصیت شهروندی است و خود را صاحب حق و زندگی می داند، و دوست دارد این حق را با کمترین هزینه به دست آورد.

۴- با جهان آشنا است و این آشنایی در او هم توقع و هم آگاهی ایجاد کرده است.

۵- توان انعطاف فراوان دارد تا زندگی بهتری بکند و لذا با هیچ نظامی سیاسی پیمان عقیدتی نمی بندد.

۶- این نسل را باید از منظر زندگی به سیاست علاقه مند کرد، نه با فلسفه، نه با آرمان بلند.

 این ویژگی ها یک تهدید است، چرا که به ظاهر به تفکر و آرمان چندان توجه ندارد. اما به راستی تهدید را می توان به فرصت تبدیل کرد. چرا که دو نسل قبلی در عمل دستاوردی ملموس برای زندگی آنان در پی نداشته است. تجربه نسل اول داغ بوده اما بعد یخ زده است. هیجان ایجاد کرده اما بعد افسرد گی در پی داشته است. نسل دوم هم فکر ایجاد کرده اما بعد به دلیل انتزاعی بودن فراموش شده است. -اما چرا فرصت است برای اینکه این ویژگی می تواند، دانشجوی امروزی را به سیاست از منظر زندگی و شغل آینده به سیاست نزدیک کند. این نوع نزدیکی به زندگی بعد از دانشگاه پایدار و معنی دار است و رابطه دانشجوی بوروکرات را باسیاست عینی و واجب می سازد؛ چون به آینده وی مربوط می شود، در نتیجه تلاش خواهد کرد که به دلیل ربط سیاست به نان شب اش به سیاست علاقه مند شود، منتها از منظر زندگی. اما این رابطه بستر مناسب وکانال می خواهد. اما کدام کانال کدام؟

-دانشجو بعد از دانشگاه سه عرصه زیست دارد که عبارتند از : زیست مدنی و اجتماعی، زیست خصوصی، زیست سیاسی.

حال چگونه می شود بین این سه عرصه رابطه برقرار کرد و از ویژگی این نسل دانشجویی فرصتی ساخت تا هم خود و هم جامعه هم از این فرصت بهره مند شود؟

دانشجو در دانشگاه باید بیاموزد یا بهتر است بیاموزد که زندگی واقعی وی بیرون از دانشگاه شروع می شود. او باید بیاموزد که سیاست به نان شب وی مربوط می شود و هر تصمیم سیاسی حکومت بر تمام روابط زندگی او، از رابطه عاطفی و جنسی و اخلاقی و اجتماعی و حتی موقعیت خانوادگی و شغلی وی تاثیر می گذارد. در دو نسل گذشته سیاست این گونه به دانشجو آموزش داده نشده بود چرا که روشنفکران نظریه پرداز این گونه با دانشجو سخن نمی گفتند و حکومت هم به دنبال آموزش دانشجو از منظر سیاسی به مثابه زندگی یا بخشی از زندگی نبود. اما واقعیت آن است که سیاست چون هوا انسان را محاصره و آن سان نفوذ می کند که وجود آن را در زندگی فراموش می کنیم. در این مورد انسان حق دارد که از مسائل زمخت و سخت فرار کند، اما اگر از راه مناسب با آن تماس برقرار کند می تواند از زمختی و خشونت آن بکاهد. اما آن راه چیست؟ این همانا ورود به سیاست از منظر زیست مدنی و صنفی یا ورود به امر سیاست از منظر نان شب است.

اما-بستر حضور در امر سیاسی به مثابه نان شب چه می تواند باشد؟در وهله اول باید روشن ساخت که سیاست به مثابه شغل یا سیاست به مثابه مبارزه، امری است که همه به دنبال آن نمی روند، در نتیجه امر سیاست و سیاسی شدن مربوط به افرادی خاص است.

اما چون اکثریت مردم به سیاست مربوط هستند، تحقق چنین سیاست ورزی از منظر زیست مدنی و صفی محقق می شود.

 لذا نهاد مدنی، چه اجتماعی و چه صنفی، ضرورت شکل گیری دارد و دانشجو با عضو شدن یا برپایی این نهادها می تواند سیاست دولت و حاکمان را در ارتباط با زندگی خود تحت تاثیر قرار دهد. در غیر این صورت دیگران برای او تصمیم می گیرند. در دانشگاه، دانشجو از این منظر باید به سیاست نزدیک شود. چرا که اگر به فکر زندگی خود هم باشد از این منظر نگاه سیاسی وی توجیه می گردد. چرا که زندگی در جامعه ای که نهاد مدنی ندارد برای اقشار تحصیل کرده همراه با سر شکستگی است و شخصیت این افراد درعمل از سوی حکومت نادیده گرفته می شود.

آیا از این منظر روشفکران ما به امر سیاسی پرداخته اند تا سیاست را کم هزینه و ازشکل آرمانی و یا به عنوان امر دغل خارج کنند ؟ به هر حال دموکراسی زمانی می آید که حضور مردم در فعالیت سیاسی هم کم هزینه شود. در دو دوره آرمان گرایی و اندیشه ورزی در دانشگاه سیاست این گونه مطرح نشده و به دانشجو این توجه داده نشد که باید بیرون از دانشگاه به امر سیاسی از منظر زندگی بپردازد تا شخصیت و نان شب اش حفظ گردد. او اگراز این منظر به سیاست نزدیک نشود، دیگران نیز، شخصیت و نان شب او را پاس نمی دارند.

به نظر می رسد که نسل بوروکرات را از این منظر می توان به امر سیاسی به عنوان یک ضرورت از منظر زندگی جلب و جذب کرد. باید دید که روشنفکران به عنوان مرجع فکری جامعه تحصیل کرده، در این مورد چه عرضه خواهند کرد؟

 

روشنفکران و دانشجوی بوروکرات

روشنفکری مصداقی می تواند دانشجوی بوروکرات را به سیاست، از منظر زندگی نزدیک کند؛ روشنفکری که از پرداختن به کلیات به سوی مصداق ها میل کند و بین انتزاع گری و نگاه انضمامی رابطه برقرار کند. اگر از آزادی می گوید، در عین حال روشن کند که آزادی در این مرحله و برای هر مخاطب چه می تواند باشد.