وافور بختیار

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

روز پانزدهم  دی ماه 1357 همسرم  نوشابه امیری که یکی ازحوزه های خبری اش در روزنامه کیهان، جبهه ملی بود، به ما اطلاع داد شاپور بختیار نخست وزیری را پذیرفته  وقصد دیدار با مسئولان روزنامه ها را دارد. دعوت شاپور بختیار برای این دیدار در سندیکای روزنامه نویسان و خبرنگاران مطبوعات  مطرح شد و موردتوافق هیات رئیسه سندیکا قرار گرفت.

روزی آفتابی به دیدار شاپور بختیار رفتیم. دبیران روزنامه های کیهان و آیندگان و اطلاعات و نمایندگان سندیکا. تا  آنجا که به خاطرم هست از کیهان رحمان هاتفی و من بودیم. از اطلاعات غلامحسین صالحیار و علی باستانی. از آیندگان فیروز گوران و عمید نائینی. از سندیکای “روزنامه نگاران و خبرنگاران مطبوعات” مهدی بهشتی پور، محمد علی صفری و نعمت اله ناظری. ترکیبی چپ و به طور عمده توده ای، به اضافه دو سه نفر مصدقی. شاید کسان دیگری هم بودند که من به یاد ندارم.

علیرضا نوری زاده می گوید به پیشنهاد زنده یاد بختیار او ترتیب جلسه را داده است. در مقابل در خانه بزرگ بختیار در فرمانیه جمع شده بودیم. تصمیم سندیکا در بین جمع مورد بحث بود: روزنامه ها را فقط به شرطی منتشر می کنیم که نظامیان از روزنامه ها بروند و کاملاً آزاد باشیم.

پشت این شرط سفت و سخت، موضع گیری ما و یا اغلب ما علیه بختیار بود. بقای او را حفظ شاه می دیدیم و مانع انقلاب در آستانه پیروزی؛ انقلابی که همه آن جمع حرفه ای روزنامه نگاران ایرانی را به معنای کامل کلمه نابود کرد.

 وارد خانه شدیم. از پله ها بالا رفتیم. وارد حوضخانه شدیم. خلیل اله مقدم آنجا بود و حاج محمودمانیان، هر دو از قدیمی های جبهه ملی. مقدم را می شناختم. سراغش رفتم. گفتم :

گفت:

مقدم رفت. کمی بعد بختیار واردشد. خسته و عصبی می نمود. بعد مقدم رسید وتصویر دکتر مصدق را گذاشت پشت سربختیار. اول حاج مانیان بیانیه پشتیبانی از بختیار را خواند. بعد بختیار حرف زد. شمرده و کمی عصبی. گفت حکم نخست وزیری را گرفته است. می خواهد ایرانی آزاد با روزنامه نگارانی مستقل را شاهد باشد. گمانم گوش نمی دادیم چه می گوید. رحمان و گوران در مخالفت حرف زدند. گمانم بختیار انتظار این برخورد را نداشت و یا جا خورد. می گفت نظامیان از روزنامه ها می روند، و او نگران است که به بهانه روش روزنامه ها، بر گردند. یکی از میان جمع تقریبابه فریاد گفت:

من پرسیدم الگوی او به عنوان روزنامه آزاد چیست؟ بختیار از لوموند نام برد. بحث بالا گرفت. سرانجام دو شرط سندیکا اعلام شد. بختیار با هر دو موافقت کرد و جلسه را ترک گفت.

من سراغش رفتم.  وقتی می خواست وارد اتاق کناری شود، جلویش را گرفتم و خودم را معرفی کردم:معاون سردبیر کیهان و عضو کانون نویسندگان.

و پیغام هیات دبیران کانون را دادم: یا به آذین آزاد می شود و یا کانون نویسندگان اولین مخالفتان خواهد بود.

  با تعجب گفت:

 با لحن تندی گفتم:

نگاهی به من کرد و رفت.

روز بعد به آذین آزاد شد. نظامیان از روزنامه رفتند و تا صبح روز بیست و سوم بهمن روزنامه ها به معنای مطلق کلمه آزاد بودند. گمانم در تاریخ ایران هرگز روزنامه ها به اندازه این ۳۸ روز آزاد نبوده اند. بختیار به عهد خود وفا کرد، اما فرهنگ ما انتشار لوموند رابر نمی تابید. فرهنگ ما  از متن فردیت، خشونت و استبدادی بر می خاست که درحال زائیدن  انقلاب بود.

شب به آقای خامنه ای تلفن زدم. ماجرا را گفتم. نگران بود مبادا مطبوعات طرف بختیار را بگیرند. وقتی متوجه فضا شد، گفت خودش موافق است، نظر دوستانش را هم تا آخر شب به من می گوید. صبح زود با تلفن آقای خامنه ای بیدار شدم. او گفت دوستانش موافق هستند. “امام” هم اعلامیه می دهد.

صبح روز ۱۶ دی وقتی به روزنامه رسیدم، جمعیت تمام راهروها را پر کرده بود و به تحریریه سر ریز می کرد. به زحمت از میان جمعیت رد شدم. یکی از کارگران داشت در مخالفت با بازگشایی روزنامه ها حرف می زد. کارگران و کارمندان کیهان هم گوش می دادند. همه کارکنان روزنامه برای اولین بار می خواستند درباره سرنوشت روزنامه تصمیم بگیرند. بچه های چپ تحریریه به سرعت به دو دسته توده ای و ضد توده ای تقسیم شده بودند. ضدتوده ای ها ترکیبی  از گروههای چپ مختلف بودند و بعدا روزنامه “کیهان آزاد” را منتشر کردند. آنها با با برخی از کارگران هم اندیشه پیوند خورده بودند. حاصل این پیوند، ایجاد اولین شکاف،  ابتدادر تحریریه و سپس در کل کیهان بود. کمی بعد انجمن اسلامی از میان همین شکاف سر برآورد. واقعیت تلخی است. هنوز هیچکس گمان نمی برد “انقلاب اسلامی” پیروز خواهد شد وحتی  از “انجمن اسلامی” هم سر بر نیاورده بود، که چپ ها ـ– دستکم در سطح کیهان- ـ به حذف هم پرداختند.

وقتی به میز سردبیری رسیدم، دیدم رحمان آماده است بالا برود و جواب بدهد. تا مرا دید کنار کشید و گفت:

همان طور که گوشم به گوینده بود، ماجرای صحبت تلفنی با آقای خامنه ای را گفتم. خیالش راحت شد، گفت:

هر وقت من بودم، رحمان کنار می ایستاد. قرار نبود وسط معرکه باشد. من سپرش می شدم. به سرعت بالای میز رفتم. جمعیت تا پشت راهروها موج می زد. فقط یک جمله گفتم:

جمعیت یک صدا فریاد زد:

هنگامیکه صداها فرو نشست، پرسیدم:

همه فریاد زدند:

جمعیت رفت و تحریریه کار خود را بعد از ۶۱ روز آغاز کرد. اطلاعیه آیت الله خمینی در موافقت با انتشار روزنامه ها، ساعتی بعد به دستمان رسید.

آنچه عینا از کتاب” نامه هائی به شکنجه گرم” آوردم، به زبان انگلیسی در جهان پخش شده و نسخه فارسی اش هم در راه است ؛ به تمامی دیگرچیزی نیست جزخاطره ای  از لحظه ای تاریخی.

روزهائی است که نام شاپور بختیاردربیستمین سال ترورش حرف روز می شود، حادثه  ای یکه و طرفه را در تاریخ معاصر ایران به یاد می آورد: دیدار یک رجل سیاسی پیش از نشستن بر صندلی نخست وزیری و دبیران روزنامه هائی که در تنها اعتصاب جمعی تاریخ مطبوعات ایران شرکت داشتند.

نخست وزیر درس خوانده فرانسه و برآمده از خاطره نهضت مقاومت فرانسه با الگوی لوموند در ذهنش. و روزنامه نویسان اغلب زندان رفته و بیشتر متعلق به جنبش چپ باپرچم انقلاب در دست و در پی “توده” و “خلق” و “مردم” چشم به معجزت پیروان شیخ استبداد دوخته.

کیهان درآن جلسه بر لوموند پیروز شد. گفتمان دیرسال انقلاب، صدای جوان آزادی رانشنید و اساسا نمی توانست بشنود. حتی وقتی نخست وزیر بعدی و این بار از رژیمی نو”استبداد”را مساله عمده جامعه ما فریاد کرد، بدیلش را مقابل خود دید: “امپریالیسم”

سخن بازرگان و بختیار یک معنا داشتو از یک ریشه می آمد، هرچند یکی سر بر سجاده می گذاشت و دیگری گل سرخ “هنسی” راکنار لوموند می نشاند.

سرخی تند هنسی برلوموند ریخت و ازانقلاب آتش و خون و مرگ زائید. نخستین قربانیان انقلاب از میان همان جمع روز پانزدهم دی ماه 1357 بودند.

 هنوز روز شانزدهم شب نشده بود که شایعه جماعت را درنوردید و به واقعیت بی برو برگردی تبدیل شد: “هنگام ورود روزنامه نگاران بختیار وافور بدست پای منقل بود وشتابزده بساط را جمع کرد. “

 کسی از ما بساطی ندیده بود که جمع شود ووافوری تا نهان گردد. وافوری وجود نداشت؛وافور را از جائی ناپیدا آوردند و بدست همه ما دادند. ما بودیم که بر پای بساط انقلاب نشستیم و خود ذغالش شدیم و سوختیم تا جز خاکستری از ما نماند. هیچ کس از جمع حاضران در آن جلسه درامان نماند.

بختیار ایران را ترک گفت و چند سالی بعد بیرحمانه درخانه اش قصابی شد. رحمان هاتفی که شدیدترین مخالفت را با بختیار کرده بود، در زندان جمهوری اسلامی به مرگی فجیع میهمان شد. به آذین که به دستور بختیار آزاد شده بود،  سالهای دراز در زندان برادران رنج برد و درانزوا جهان را ترک گفت.

مهدی بهشتی پوررا آنقدر بردندو آوردند و به چوب برادر حسین بازجوکوبیدند که جهان را واگذاشت. حتی هنوزهم کتاب ارزشمندش در باره تاریخ مطبوعات ایران مجوز انتشار ندارد.

 بزرگمرد کوچک ـ– فیروز گوران-ـ این قهرمان اعتصاب معروف زندان عادل آباد شیراز را به زیر زمین  اداره امکان خواندند. همیشه باکرواتش بر گردن رفت وسر فراز بیرون آمد تا “جامعه سالم” راسر بریدند وکمی پیشتر از “گزارش فیلم”.

محمد علی صفری وقتی از یکی از بازجوئیهای بیشمار برگشت، سکته کرد و رفت.

ودیگران و دیگران…. که در غربت زندانی اند و یا درکنج خانه درغربت…

وافور بختیاردروغین بود. اما ما وافورهای جمهوری اسلامی را در دست داشتیم. پیاپی درآن می دمیدیم. از انقلاب معجزت می خواستیم و از شیخ آزادی. و سال برسال گذشت. وسی سال گذشت و اندی…

وهنوز یاد بختیارگرامی می داریم و بر وافور نظام می دمیم. هنوز کیهان رابیشتر طالبیم تا لوموند را. به دریدن راغب تریم تا بوسیدن. در مراسم بزرگداشت بختیار هم  به هم چشم غره می رویم و راه از هم کج می کنیم.

هنوز، هنوزدرهمان جلسه ایم. بختیار را درخانه اش تنها گذاشتیم و بر گشتیم. حالا در گور، یکه اش می گذاریم و می رویم تا به سلامتی آزادی گیلاسی بزنیم. شماره جدید لوموند را نمی بینیم که منتشر شده است.