فیلم سنگ صبور را می شود از زاویه های مختلف دید. دوسه مسئله ای را که من مطرح خواهم کرد، ظاهرا از نظر ها پنهان مانده است. یکی از علت ها می تواند این باشد که فیلم سنگ صبور هنوز در تمام کشورها به نمایش نیامده است. من اما در این فیلم به نکاتی برخوردم که درک آن ها برای کسی که روزانه با بیماران و بیمارستان سروکار دارد، دشوار نیست.
ناصبوری های کارگردان: در فیلم، “مرد” که نام ندارد، در اثر اصابت گلوله زخمی شده است. بعضی چیزها هستند که با تمام کوشش هم نمی شود از آنها توقعات رمانتیک داشت، یکی اش همین زخمی شدن با گلوله است. یک زخم، همیشه خونریزی و ترشحات چرکین دارد که در این فیلم ندارد. اصابت یک گلوله در پشت گردن، اگر باعث مرگ نشود، شخص را یا فلج می سازد یا به حالت اغما می برد. ولی فلج شدن به معنای بی واکنش شدن مطلق شخص نیست. گلوله در پشت گردن مرد یعنی در ساقه ی دماغ که قسمت بالایی گردن است، اصابت کرده. این گلوله مرکز تنفس را فلج می کند، ولی شخص را می توان با ماشین تنفس داد. او می تواند کاملا بیدار باشد؛ یعنی حرف زدن و حرکات چشم و چهره او بدون اختلال بماند، ولی سیستم تنفسی بیشترین صدمه را می بیند. در فیلم اما با آنکه وسایل پزشکی برای تنفس دادن او وجود نداشت، آن مرد اصلا دچار تنگی نفس نشد، سرفه نکرد و تنفس اش از حالت طبیعی بیرون نرفت.
او هیچگاه عرق هم نکرد، تب اش بالا نرفت، تف اش بیرون نریخت، دهانش قفل نشد، ادرارش بند نیامد، شکم اش متورم نشد. به عبارتی دیگر: این گلوله، مرد را به شکلی که دوست داشت بیهوش کرد.
تغذیه: تغذیه ی مرد توسط شیلنگی که همسرش در حلقش می گذاشت، بدانگونه که در فیلم نمایش داده می شود،غیر ممکن است. یعنی غیر ممکن است کاردیا یا دهانه معده به صورت بیست و چارساعته باز باشد و این مایع را به معده برساند. غیر ممکن است در حلقوم، جایی که شروع لوله ی تنفسی(نای) و مری و اپیگلوت وجود دارد، مایع مذکور به جای مری وارد لوله ی تنفسی نشود. در فیلم معلوم می شود که شیلنگ مذکور ده تا پانزده سانتی از طریق دهان مرد، وارد مری یا شش اش می شود. اینجا دو حالت ممکن است. اگر شیلنگ وارد شش شود، شخص به شدت سرفه می کند و نفس تنگ می شود، رنگش کبود می گردد، که این ها در فیلم اتفاق نیفتاد. ولی اگر شیلنگ وارد مری شود، این مایع از دهانه معده نمی تواند بگذرد و وارد معده شود. چون در حالت عادی کاردیا یا دهانه معده منقبض است و مانع بازگشت غذا یا اسید معده از درون معده به مری می شود و آن مایع طبیعتا بر می گردد به طرف حلق، یا وارد شش ها می شود و یا از دهان بیرون می ریزد. که این اتفاق هم در تمام فیلم نیفتاد. پس این مایع به کجا می رفت؟
از طریق بینی می شود به معده سوند انداخت تا برای مدتی دوا یا مایعات به شخص برسد. آن سوند در معده گذاشته می شود، نه در مری و مایعات مذکور توسط سُرُنگ با فشار وارد معده می شود. در قسمت های آخری فیلم، مرد درون پستویی برده شده و به صورت نیمه نشسته باقی می ماند. آن کیسه سرم حاوی آن مایع شور و شیرین از سر مرد به فاصله ی شاید ده یا بیست سانتی متر بالاتر به دیوار آویخته می شود. چون این فاصله برای این منظور خیلی کم است باید در سرعت جریان آن مایع به معده ی مرد اختلالی به وجود می آمد که البته نیامد؛ حتا یک قطره هم از دهان او بیرون نچکید. بدین ترتیب از قدرت جاذبه ی زمین هم توقعات رمانتیک رفته بود.
زخم بستر: زخم بستر، ضایعه ای است که در پوست و بافت های زیر پوستی بر اثر فشار ممتد و طولانی که باعث کاهش یا قطع خونرسانی به پوست و بافت های زیرین می شود، به وجود می آید. زمان، یکی از مهمترین عناصری است که در شکل گیری زخم بستر نقش دارد. به طور کلی نظر به سن و وضعیت پوست و وزن شخص، بعد از دو ساعت نرسیدن یا کم رسیدن اکسیژن به پوست، پوست تخریب می شود. زخم بستر در نقاطی از بدن ایجاد می شود که پوست روی یک برجستگی استخوانی قرار گرفته و در بین آنها عضله ی وجود نداشته باشد. مانند پاشنه ی پاها، سرشانه ها، سر، آرنج ها، کمر…
در اول فیلم و رمان گفته می شود که شانزده روز از زخمی شدن مرد می گذرد و زن اولین نام خدا را که ذکر می کند “القهار” است که در قرآن نام شانزدهم خداست، ولی بعدها این سلسله به هم می خورد و نام ها در هم و بر هم ذکر می شود، بنابر این نمی شود از روی نام ها پی برد که آن مرد چند روز زخمی و زمینگیر بوده است. ولی آن شانزده روز را اگر با رفت و آمدهایی که زن به محل زندگی عمه خود می کند و شبهایی که آنجا می گذراند را در نظر بگیریم، می شود به این نتیجه رسید که مرد حداقل سه یا چهار هفته زمینگیر بود. تمام این مدت را او به پشت افتاده بود. آنهم روی تشک های نازک افغانستان که گاهی از زمین هم سخت تر اند، ولی او زخم بستر نگرفت. سرش در تمام مدتی که درون درتاق به دیوار تکیه داده بود، آن قسمت از جلد یا پوست سرش که میان دیوار و استخوان جمجمه اش بود هم زخم نشد. در تمام مدتی که درون بستر به صورت نیمه نشسته افتاده بود، زانوانش خم شده بود، مفصل هایش هم آسیب ندید، خشک نشد. متورم نگشت.
زایمان و تریاک: زن می گوید: “تصمیم گرفته بودم که موقع زایمان، وسط پاهایم خفه اش کنم. برای همین هم بود که اصلا سعی نمی کردم فشار بتم، اگر با تریاک از هوشم نبرده بودن، بچه ده شکمم خفه شده بود”. یکی از دلایل اینکه افغانستان بالاترین میزان مرگ و میر مادران را در جهان دارد، شاید همین استفاده از تریاک برای درمان هر درد بی درمان است. موقع زایمان به زن تریاک داده اند، آنهم به قدری که او بیهوش شده. سوال اینجاست که این زن بیهوش چگونه زایمان نموده؟ مُسَکِن در موارد محدودی هنگام زایمان تجویز می شود ولی تحت مراقبت های شدید پزشکی، چون سیستم تنفسی در چنین مواقعی اگر از کار نیفتد به زودی دچار اختلال می شود.
هنگام زایمان اگر زائو با دکتر یا قابله یا دایه همکاری نکند اصلاً زایمان ممکن نیست. موضوع سزارین هم که در کار نبود، پس این کودک با چه ترفندی پا به جهان گذاشت؟ سخن دیگر اینکه کارگردان با مصرف تریاک و به دنبال آن بیهوشی زن، وجود جنین را به کلی از یاد برد. حال آنکه همان مقدار تریاک یا هر دوایی که بتواند مادر را به بیهوشی یا کوما ببرد، همان مقدار دوا وارد جریان خون جنین هم می شود که در شکم باعث مرگ او خواهد شد.
از کتاب تا فیلم: آقای رحیمی در مصاحبه ی با رادیو فرانسه می گوید: “در سینما هر کاری که می کنی، آگاهانه است. کار نویسنده این است که روی حس، کلمه بگذارد و کار بازیگر این است که حس روی کلمه بگذارد.” به نظر من این اتفاق در فیلم سنگ صبور نیافتاده. فیلم سنگ صبور خیلی با عجله ساخته شده است. نکته های که به آن ها اشاره شد، در رمان برجسته نیست. این ضعف ها پشت فضا سازی بی نظیر کتاب پنهان شده است. وقتی رمان را می خواندم، حتا فضا برایم سنگ بود، یک سنگ صبور. اصلا مهم نبود آن مرد چگونه به این روز افتاده. مهم نبود کلماتی که از دهان زن بیرون می پرد با شخصیت “خودساخته” اش همخوانی دارد یا نه، اصلا مهم نبود که مرد چگونه تر و خشک می شود. مهم نبود که آن مرد همیشه به پشت خوابیده، چگونه تغذیه می شود. مهم، سنگی بود که از افسانه های کودکی به یاد داشتم و یکی خواسته بود آن افسانه را ادامه دهد و به زبان “امروز” از زندگی یکی مثل من در آن بدمد. مهم فقط این بود که یک مرد برای زنی که یک دهان بود، تبدیل به دو تا گوش شده بود. رمان سنگ صبور برای من یک رمان خوب است. در صفحه ی صد و ده رمان جمله ی است که تمام چکیدۀ رمان را در خود دارد: “زمانی که زن بودن سخت است، مرد بودن هم سخت می شود.”
در ادامۀ “حاشیه” نویسی های خود به یکی دو حاشیۀ دیگر نیز اشاره می کنم. لهجه ای که زن در فیلم سنگ صبور با آن صحبت می کند، لهجه ی شتر گاو پلنگی است. یعنی مخلوطی از لهجۀ فارسی افغانستان، ایران، تاجیکستان و چند جای دیگر. با در نظر داشتن اینکه زبان اصلی فیلم فارسی است، این عیب به خصوص برای بینندۀ فارسی زبان، به هیچ صورت قابل چشم پوشی نیست. در اول کتاب آمده که: “جایی در افغانستان یا هر کجای دیگر”. وقتی کارگردان می بیند که بازیگر اصلی فیلم از عهده صحبت کردن به یکی از لهجه های فارسی افغانستان بر نمی آید باید چارۀ دیگری می اندیشید. اصلاً اگر آن زن ایرانی می بود و همسر آن مرد مجاهد، چه مشکلی در فیلم ایجاد می شد؟ زنی که خواندن و نوشتن را از پدرزنش خود یاد می گیرد، ممکن است به صورت غریزی تصمیم های سازنده در زندگی اش بتواند بگیرد، آنچه دور از تصور است باور آن حرف های بزرگ و نمایش دگر اندیشی گویا خودساخته اش است. وقتی حرف های بزرگ را از زبان زن که در نقش اش جا نیافتاده بود می شنیدم، نخواسته به یاد شعر فروغ فرخزاد می افتادم: “ هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.”
کتاب سنگ صبور به جز آنکه در ایران به فارسی ترجمه شده در فرنگ توسط سیامند زندی به فارسی برگردانده شده است. در این ترجمه خوب، زبان دیالوگ ها یکدست است و با لهجه ی فارسی که در ایران صحبت می شود، ترجمه شده. این ترجمه توسط منوچهر فرادیس از لهجۀ ایرانی به لهجۀ کابلی در آورده شده و توسط نشر زریاب در کابل چاپ شده است. در این فعالیت فرهنگی آنچه که بازیگر نقش زن با اختراع لهجه ی جدید بر سر فیلم آورده، همان را در چاپ کابل بر سر ترجمۀ کتاب آورده اند. نثر دیالوگ ها مخلوطی است از آنچه که مترجم اصلی نوشته و آنچه که به عنوان لهجۀ فارسی کابلی مبتدیانه بدان اضافه شده. انتخاب گلشیفته فراهانی در نقش اصلی فیلم به نظر من انتخابی به جا نبوده است. جدا از یکی دو صحنۀ نسبتاً خوب بازی او، دیگر در تمام فیلم بیننده در حسرت و انتظار بازیگری است که جایش در فیلم سخت خالی است. گلشیفته فراهانی تا بازی در این نقش واقعاً مشکل، هنوز راه درازی در پیش دارد.
عتیق رحیمی باید قبل از ساختن یا در جریان ساختن این فلم با متخصصین طب مشورت می کرد تا این کوتاهی ها بوجود نمی آمد. او بدون شک نویسندۀ توانایی است؛ اما هنوز عتیق رحیمی کارگردان به توانایی عتیق رحیمی نویسنده نرسیده است.