مه‌آفرید دوست داشت رئیس جمهور شود

مه آفرید امیرخسروی
مه آفرید امیرخسروی

سه پرونده در سه دولت. یکی در سال ۱۳۸۴، در دولت سازندگی؛ با متهم معروفی به نام فاضل خداداد با ۱۲۳ میلیارد تومان اختلاس از بانک صادرات که سرنوشتش اعدام بود. یکی در سال ۱۳۸۱ در دوران اصلاحات، متهمی‌به نام شهرام جزایری که جرمش ایجاد ۵۰ شرکت مختلف بازرگانی و دادن رشوه و جعل اسناد و صادرات غیرقانونی بود، با حکم ۱۴ سال حبس و دیگری در سال ۱۳۹۰ در دولت اصولگرای احمدی‌نژاد با رکوردی عجیب و بی‌نظیر سه هزار میلیارد تومان. همه مدعی‌اند خودشان پرونده را کشف کرده‌اند؛ دولت، قوه قضاییه، مجلس و سیستم بانکی. متهم این پرونده سه هزار میلیارد تومانی که در برخی نظرسنجی‌ها عنوان شخصیت سال ۱۳۹۱ را از آن خود کرد، مه آفرید خسروی، زیر حکم اعدام است و به گفته همسرش مدام در حال حل جدول است و از تحلیل رفتن ذهنش بسیار هراس دارد.

 

برای خیلی ها سوال است که مه‌آفرید خسروی کیست؟ این ثروت را از کجا آورده است؟ چگونه پولدار شد و از چه راهی رفت؟ پول چرا برایش بدقدم بود؟

مه‌آفرید امیرخسروی متولد سال ۱۳۴۸ است، وی اهل روستای ناش گیلان است، روستایی که با تاسیس شرکت آب معدنی داماش نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. با معدل ۴۲/۱۰ دیپلم گرفت و نتوانست تحصیلات دانشگاهی‌اش را در رشته عمران دانشگاه زنجان به پایان برساند. پس از شش ترم با معدل ۶/۲۳ از دانشگاه اخراج شد. این تنها رشته دانشگاهی نبود که قبول شد،پرستاری و مدیریت هم در کارنامه قبولی‌اش هست اما به گفته همسرش هیچ وقت، فرصت کافی برای تحصیلات دانشگاهی نداشت. هر چند درباره نابغه بودن وی صحبت فراوان شده است اما نماینده دادستان درباره کندذهنی‌اش صحبت کرده است.وی در دفاعیاتش در پاسخ به اتهام کندذهن بودن گفت: “آقای نماینده دادستان حرف‌هایی از معدل ۱۰ دیپلم من به میان آورد در حالی که اگر فرض کنیم من از نظر ذهنی کندذهن باشم حاضرم با بزرگ‌ترین دکترای اقتصاد ایران بحث و چالش کنم. حاضرم در یک اتاق دربسته تحت الحفظ باشم و پس از تنها ۴ سال ۴ شرکت خریداری شده را به سوددهی برسانم بدون آنکه یک ریال به من پول بدهید.امیرخسروی در دوازدهمین جلسه دادگاه گفته بود: “فرض کنید که من را اعدام کردید. آیا مملکت اصلاح می‌شود؟ کسانی که پشت نظام پنهان شده‌اند چه می‌شوند؟این آقایان که در این پرونده همکاری داشته‌اند؟”

برای اولین بار همسر مه‌‌آفرید خسروی پای سوالات ما نشست و با حوصله بیش از دو ساعت در خانه‌ای در یکی از خیابان‌های خلوت شمال تهران که متعلق به پدرش است،در یک روز بهاری، ماجرای زندگی ۱۸ ساله خود با مه‌آفرید را شرح داد. او که روزگاری همسر یکی از پولدارترین‌های جهان بود این روز‌ها با مشکل مالی دست و پنجه نرم می‌کند و می‌گوید من نمی‌توانم با ماهی ۲/۵ میلیون تومان حقوقی که برایم تعیین کرده‌اند زندگی کنم. مشکلات شدید مالی دارم و برای ثبت نام فرزندانم در مدرسه نیز نمی‌دانم چه کنم. در حین صحبت‌هایش اما مدام می‌گوید که آرزویش داشتن زندگی متوسط بود.می‌گوید ممکن است کسی حرف‌های من را درک نکند اما قدر آرامش زندگیتان را بدانید که پول برای من هیچ آرامشی به ارمغان نیاورد. او می‌گوید یک هفته قبل از دستگیری دلش می‌شکند نفرین می‌کند. می‌شود مصداق این شعر که “خانمانسوز بود آتش آهی گاهی، ناله‌ای می‌شکند پشت سپاهی گاهی.” مشروح مصاحبه ما با خانم سارا خسروی که نسبت فامیلی نیز با مه‌آفریددارد را پیش رو دارید.

 

موضوع مشکلات مالی‌تان را به مه آفرید امیرخسروی منتقل کرده‌اید؟

بله، موضوع را منتقل کرده‌ام و گفته ام در چه شرایط سختی زندگی می‌کنیم.

 

واقعا شرایطتتان سخت است؟

بله، واقعا سخت است. ما منزل مسکونی از خودمان نداشتیم.در حقیقت مستاجر بودیم و بعد از این اتفاقات در منزلی که متعلق به پدرم است، ساکن شده‌ام.

 

همسر شما که بسیار پولدار بود، چرا یک واحد مسکونی لوکس خریداری نکرد؟

نمی‌دانم. مه‌آفرید کلا آدمی‌بود که درباره کارهایش زیاد توضیح نمی‌داد.

 

خب حالا پیشنهاد وی برای حل مشکل مالی‌تان چیست؟

مه‌آفرید می‌گوید لوازم خانه را بفروش اما از لوازم خانه ما صورت‌برداری شده است و من اجازه فروش آنها را ندارم.به او می‌گویم هم قبول نمی‌کند. میگه وقتی گشنه‌ای چکار باید بکنی؟

 

پیشنهاد خود شما چیست؟

من بارها گفته‌ام که می‌خواهم کار کنم اما وی به شدت مخالف است و می‌گوید نباید کار کنی.

 

چرا با کار کردن شما مخالف است؟

از ابتدا هم مخالف بود.حتی الان هم که میگم مشکل مالی دارم و از پس هزینه‌هایم نمیام و می‌خوام بروم سرکار میگه نه، نرو. از این و آن قرض بگیر. میگم توی این شرایط کسی پول قرض نمیده حتی به برادرت که میگم پول بده، میگه ندارم.تعجب می‌کنه. فکر می‌کنه دروغ میگم. میگه بالاخره بین دوستای من کسی هست که به تو کمک کنند.

 

به محل کارش رفت و آمد داشتید؟

اصلا. با حضور من در محل کارش هم مخالف بود. پیش اومد که چند باری من به شرکتش رفتم اما آن قدر معذب و بد برخورد کرد که حس بسیار بدی به من دست داد..یک جوری رفتار می‌کرد که انگار می‌خواست بگه تو مزاحمی‌برو.احساس کردم داره بهم توهین میشه. هی با تلفن حرف می‌ز‍‌د. کلافه بود. حضور من رو آنجا دوست نداشت. این یکی دوبار رو هم برای بچه‌ها رفتم. توی همون شرکت هیچ کسی من رو نمی‌شناخت.

 

فکر می‌کنید چرا دوست نداشت؟

شاید دلش نمی‌خواست خانمش توی آن محیط باشد.

 

برای دخترهایش هم منع کار کردن را داشت؟

اصلا. خیلی دوست داشت صبا کار کنه.همش بهش می‌گفت تو باید درس بخونی تحقیق کنی، مستقل بشی چون بعد از من تو باید این کارخانه ها را اداره کنی.

 

آموزش خاصی هم می‌داد؟

به آنجا نرسید. بالاخره صبا 12 ساله بود که پدرش دستگیر شد.

 

آقای مه‌آفرید در دادگاه گفته که هزینه ماهانه شما 25 میلیون تومان است، با 25 میلیون تومان در ماه چکار می‌کردید؟

خب این حرف را از روی لجبازی گفته. برای این که کسانی که می‌خواهند حقوق ما را تعیین کنند، در جریان باشند. من این همه هزینه نداشتم. در واقع من اصلا پولی نداشتم.شیوه ما این طور بود که هر چیزی که می‌خواستم خریداری کنم را می‌خریدم و پولش را از طریق هماهنگ کردن با منشی‌اش برایم می‌فرستاد.

 

یعنی هیچ‌وقت مبلغ مشخصی به عنوان خرجی خانه به شما نمی‌داد؟

نه، می‌گفت هر چقدر پول می‌خواهی بگو، منشی‌ام برایت بفرستد.

خودش اهل خرید کردن برای خانه بود؟

هیچ وقت. حتی یک بار در تمام این سال‌ها یک نمک برای خانه نخرید.همه کارهای خانه را من خودم شخصا انجام می‌دادم.

 

حالا نگفتید با 25 میلیون تومان چه می‌کردید؟

هزینه من این‌قدرها نبود.می‌دانید اصلا این خرج‌ها از کجا درآمد.منشی پولی که برای من می‌فرستاد را در دفتر یادداشت می‌کرد. خب یک بار من خانه را تعمیر کرده بودم.در آنجا نوشته شده بود 20 میلیون تومان برای خانم خسروی. هزینه مدرسه بچه‌ها بود اما به نام من نوشته شده بود. چیزی برای خانه می‌خریدم، به نام من یادداشت شده بود.امروز اگر از کسی بپرسند، فکر می‌کند من دائم در حال خرید و گردش و پول خرج کردن بودم اما واقعیت این نبود. من زندگی تجملی عجیب و غریبی نداشتم. اصلا شوهرم به تجملات اعتقادی نداشت و سعی می‌کرد تظاهرات بیرونی نداشته باشد.

 

اما انگار خدمتکار فیلیپینی و آشپز مالزیایی در خانه داشتید؟

خدمتکار فیلیپینی بله،6 ماه ما یک غلطی کردیم. اما من هیچ وقت آشپز نداشتم. اصلا آشپزی را به دست کسی نمی‌سپارم.

 

ماجرای خدمتکاران فیلیپینی چه بود؟

من فقط یک خدمتکار داشتم. علتش هم این بود که بچه کوچک داشتم و باید به امور بچه بزرگم هم می‌رسیدم. خب همه می‌گفتند تو که امکاناتش را داری کمک بگیر. من هر پرستار ایرانی را استخدام کردم اذیتم کرد.یا از خانه‌مان دزدی می‌کردند یا وظیفه‌شان را خوب انجام نمی‌دادند.من هم شنیدم شرکتی هست که از فیلیپین پرستار استخدام می‌کند، این کار را کردم و چنین ماجرایی رقم خورد.اتفاقا همان ماه‌های آخر قبل از دستگیری این اتفاق افتاد و وقتی از دادستانی به خانه ما آمدند این خدمتکار را دیده بودند و آن طور توی بوق و کرنا کردند.

 

همسرتان با این طور هزینه‌ها مخالف نبود؟

خیر. با هزینه‌هایی که برای رفاه حال خانواده بود، مشکلی نداشت.

 

حالا که اصرار به کار کردن دارید، اگر بخواهید کار کنید، چقدر حقوق برایتان کافی است؟

نمی‌دانم. با حقوق کارمندی که نمی‌شودروزگارم بگذرد. اما به کار طراحی داخلی علاقه دارم یا اینکه با کسی شریک باشم و فعالیتی راه بیندازم. همسرم در برآوردی که به دادستانی برای تعیین حقوق داده گفته است 6 میلیون تومان در ماه برای ما لازم است و من فکر می‌کنم این مبلغ کافی باشه.

 

شرایط زندگی شما در طول این 8- 7 سال اخیر که وضعیت اقتصادی آقای خسروی تغییر کرد، چگونه شد؟

زندگی ما در طول این 18 سال اصلا تفاوت فاحشی نداشت. همیشه خوب پول خرج می‌کرد و سعی می‌کرد نیازهای خانواده را برآورده کند. اصلا اهل حساب و کتاب کردن زیاد نبود. همیشه هم برای کارمندان و کارگرانش خرج می‌کرد و الا این‌طور نبود که ما از پایین یک دفعه به بالا رسیده باشیم.

 

اما درباره وضعیت زندگی شما در ابتدای ازدواج چیزهایی گفته می‌شود.

اغراق می‌کنند.

 

اینکه در یک زیرزمین زندگی می‌کردید.

اصلا در زیرزمین نبود. طبقه همکف بود و اتفاقا خانه بزرگی بود که متراژ آن بیش از صد متر بود.خیلی بزرگ بود.من می‌خواستم کرج نزدیک پدر و مادرم زندگی کنم به همین خاطر تنها خانه‌ای که توانستیم آن نزدیکی‌ها پیدا کنیم همین خانه بود وگرنه زیرزمین و جای محقری نبود.

 

به هر حال افزایش قدرت مالی بر زندگی شما تاثیر گذاشت.

شاید در زندگی کاری‌اش تغییر فراوانی ایجاد کرد اما در زندگی شخصی ما زیاد این تفاوت محسوس نبود. او در زندگی شخصی اصلا اهل ریخت و پاش نبود.

 

با هم سفر می‌رفتید؟

خیلی کم. همین 3-2 سال پیش برایش پاسپورت گرفتم. ما یک بار هنگ کنگ رفتیم. حالا همه می‌روند اما برای ما این همه سر و صدا شد و یک بار هم فرانسه و سوییس رفتیم.توی سفر هم دائما با تلفن صحبت می‌کرد. بیشترین هزینه ما همین پول موبایل بود که برای کارهایش می‌داد.اصلا دائم به کار فکر می‌کرد.

 

ماجرای سفر هنگ کنگ نبود که سروصدا کرد، جواهراتی که در آن سفر خریدید سروصدا کرد؟

خب باید در این مورد در تلویزیون صحبت بشه؟

 

حالا اصل مسئله جواهر 6 میلیارد تومانی چه بود؟

اتفاقا من هم وقتی شنیدم شک کردم که این جواهر را برای چه کسی خریده اما اصلا این‌طور نبود. بعد هم زیرنویس تلویزیون زدند که جواهر نبوده و بدلی بوده. خودش هم گفت من این را نخریدم برای خودشون گفتند.

 

اما برای شما مثلا جواهرات میلیاردی خریده بود؟

این‌ها همه مربوط به همین دو سال آخر است. خودم هم تعجب می‌کردم که چطور شوهر من که اصلا اهل خریدن این چیزها برای من نبود، این کارها را می‌کرد.او بیشتر برای دیگران خرج می‌کرد تا برای ما.

 

فکر می‌کنید چرا؟

به خاطر عذاب وجدانش.

 

از بابت ازدواج مجددش؟

شاید. فکر می‌کنم چون شک من در این دو سال آخر بیشتر شده بود، سعی می‌کرد با این چیزها دهان من را ببندد.

 

مه‌آفرید چطور آدمی‌بود؟

به ماجرای همسر دوم بعدا برمی‌گردیم. اول درباره زندگی خودتان کمی‌صحبت کنیم.

 

کمی‌به عقب برویم، شما با مه‌آفرید امیرخسروی نسبت فامیلی دارید، کلا چطور خانواده‌ای داشت؟ قبل از ازدواج وی را می‌شناختید؟

خانواده مه‌آفرید جزو پولدارهای فامیل بودند. او فرزند آخر خانواده‌ای پرجمعیت بود. پدرش خان بود و روابط اجتماعی و رفت و آمد زیادی داشت.
 2 خواهر داشت و چهار برادر که یکی از برادرها، یعنی مهرداد در تصادف رانندگی فوت کرد.به ترتیب سنی نام خواهران و برادرانش انسیه، مسعود، مهین، مرداویج، مهرداد( فوت شده)، مهرگان و مه‌آفرید فرزندان خانواده امیرخسروی بودند.

 

اعضای خانواده او درگیر پرونده مه‌آفرید هستند؟

فقط مهرگان بود که فرار کرد.

 

ارتباطی یا صحبتی با هم دارید؟

خیر، اصلا از مهرگان خبر نداریم حتی یک بار هم زنگ نزده است.

 

در کودکی کدام منطقه تهران زندگی می‌کردند؟

در شمس‌آباد. یک خانه بزرگ چند طبقه آنجا داشتند.

 

چند سال است ازدواج کرده‌اید؟

حدود 18 سال. من هفده ساله بودم که نامزد کردیم. حاصل این ازدواج هم دو دختر است. صبای 15 ساله و دیبای 6 ساله.

 

مهریه چقدر بود؟

500 سکه. پدر و مادر من پیشنهاد دادند و او پذیرفت. البته ما سال 74 عقد کردیم و سال 76 رفتیم سر خونه و زندگی‌مان.همون موقع هم دائم می‌گفت کار دارم و وقت ندارم.من هم همه چیزهایی که می‌گفت را قبول می‌کردم برای همین بدون گرفتن جشن عروسی رفتیم مشهد و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.

 

زندگی با مه‌آفرید چگونه بود؟

شاید توی این هجده سال، ما به اندازه یک سال کنار هم بودیم. همه این سال‌ها من دنبالش بودم چون دائم کار می‌کرد. من کرج بودم ایشون می‌رفت شمال. من به خاطرش رفتم شمال، مه ‌آفریدمی‌آمد تهران و من دوباره می‌آمدم تهران. یک جورایی اون دائم دنبال کار بود. من همیشه بهش افتخار می‌کنم چون واقعا صادقانه کار می‌کرد و به همه سود می‌رسوند. کارش را به همه چیز ترجیح می‌داد. از صبح ساعت 6 که از خانه بیرون می‌زد پی کار بود تا شب ساعت 11 که برمی‌گشت. ما همیشه مکاتبه‌ای با هم ارتباط داشتیم. مثلا من وقتی کاری با او داشتم برایش یادداشت می‌کردم و می‌گذاشتم بخواند. او هم جوابم را می‌نوشت و می‌گذاشت. من تقریبا همه این سال‌ها از او دور بودم.خیلی سخت بود.حالا هم با شرایط پیش آمده وضع زندگیم سخت تر از قبل شده است.

 

بعضی از کارمندان آقای خسروی می‌گویند وقتی او کاری را از کسی می‌خواست اصلا نمی‌توانست نه بشنود،جواب وی باید “چشم” بود، در زندگی خصوصی هم همین رفتار را داشت؟

نمی‌دانم سرکار چطور بود اما ذاتا آدم مهربانی بود و اتفاقا اهل زورگویی در خانه نبود.

 

در خانه عصبانی می‌شد؟

کم، اما متاسفانه عصبانیت‌هایش غیر قابل کنترل بود. کارش را به همه چیز، حتی به زن و بچه‌اش ترجیح می‌داد.

 

شما اعتراضی نداشتید؟

چرا. اما می‌گفت همین که هست. من متعلق به کارم هستم و به مردمی‌که برایشان شغل ایجاد کرده‌ام. دائم می‌گفت دست به دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد.

 

کارهایش را به خانه می‌آورد؟

اصلا. حتی وقتی برای بازرسی به خانه ما آمدند تعجب کردند که چرا مه‌آفرید در خانه اتاق کار ندارد. خوب طبیعی بود چون او ساعات کمی‌در خانه بود و کارهایش را به خانه نمی‌آورد.حتی یک کاغذ از محل کارش به خانه نمی‌آورد. اما همان چند ساعتی که در خانه بود هم دائم در حال صحبت کردن با تلفن بود. دائم در حال هماهنگی برای کارهایش بود. من می‌گفتم کافی است دیگه.چقدر کار می‌کنی اما اون عاشق کارش بود.

 

وقتی زایمان کردید بیمارستان می‌آمد؟

آن موقع هم خیر. من از زمانی که با ایشون عقد کردم دائم درگیر بود. اعتراض هم می‌کردم می‌گفت همین که هست. می‌خواهی بخواه، نمی‌خواهی نخواه. وقتی صبا دنیا آمد هم دیگر با یک عالمه خواهش و تمنا آمد و بعد از ناهار رفت.می‌گفت کار دارم. هیچ وقت احساساتش رو در زندگیش دخیل نمی‌کرد.سر به دنیا آمدن دیبا هم که مریض شد و اصلا نتوانست بیاید بیمارستان.

 

اگر بخواهید شخصیتش را توصیف کنید، چه می‌گویید؟

آدم ساکت و تودار و محکم. اصلا حسود نبود. دوست داشت همه چیز از طرف خودش برای دیگران برود. چشم‌داشتی به کسی نداشت. باور نمی‌کنید وقتی ما از شمال می‌آمدیم یک خانواده کنار جاده بودند، سوارشان می‌کرد.می‌گفت گناه دارند. به هر چیزی می‌خواست می‌رسید. مثلا کارآفرینی آرزویش بود.به آرزویش هم رسید اما نمی‌دانم چرا این‌طور شد؟ استرس‌های زیادی داشت. مثلا شب‌ها غالبا بی‌خواب می‌شد. ساعت دو، سه بلند می‌شد و راه می‌رفت. آن قدر راه می‌رفت تا صبح بشه و از خونه بیرون بزنه. صبح‌ها با این‌که راننده جلوی درخانه منتظرش بود، کتش را برمی‌داشت و پیاده می‌رفت سر خیابان و تاکسی می‌گرفت تا برود سرکار. یک استرس دائمی‌همراهش بود.

 

هیچ وقت به او پیشنهاد کردید که نزد یک مشاور برود تا ریشه استرس‌هایش را پیدا کند ؟

خیلی زیاد. اما اصلا قبول نمی‌کرد و می‌گفت من هیچ مشکلی ندارم. ببینید او زندگی‌اش را توی کار تعریف کرده بود. دائم ایده داشت که باید چه کار جدیدی انجام بدهد. مثلا یک بار که داشتیم می‌رفتیم مسافرت، توی اتوبوس شروع کرد به فکر کردن و یادداشت برداشتن.وقتی رسیدیم شمال هم سریع رفت پی اجرایی کردن طرحش.

 

با اتوبوس به سفر رفته بودید؟ خودروی شخصی نداشتید؟

نه. ما اولین خودروی شخصی‌مان را وقتی صبا کلاس دوم دبستان بود خریدیم. یعنی 8-7 سال قبل.

 

چه اتومبیلی بود؟

پژو 405. کلا به خانه شخصی و خودروی شخصی و… اعتقاد نداشت.

 

تفریح خاصی داشت؟

کتاب خواندن.

 

بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خواند؟

کتاب‌های تاریخی.

 

در خانه کتابخانه داشت؟

بله، کتابخانه بزرگی داشت و خیلی به کتاب‌هایش علاقه‌مند بود.

 

به چه غذاهایی علاقه‌مند بود؟

بیشتر به غذاهای محلی شمالی اما به دلیل بیماری‌اش نمی‌توانست این نوع غذاها را بخورد. با وجود سن کمش مبتلا به دیابت بود و بیماری قلبی.اغلب شب‌ها چند لقمه نان و پنیر می‌خورد و خودش را سیر می‌کرد. همیشه توی رژیم‌های سخت بود.

 

از چه سنی کار کردن را شروع کرد؟

از همان بچگی. سر زمین‌های پدرش می‌رفت و برای آن‌ها طرح و برنامه می‌داد که چه چیزی بکارند.

 

عاشق پول هم بود؟

نه. اصلا هدفش پولدار شدن نبود.

 

فکر می‌کنید پس چرا این‌قدر سخت کار می‌کرد؟

به این خاطر که همسر من آدم تایید طلبی بود. دوست داشت همه او را تایید کنند البته خودش این را قبول نداشت ولی من معتقدم به خاطر تایید گرفتن از دیگران این‌قدر کار می‌کرد.

 

چرا چنین شخصیتی داشت؟

الان که فکر می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم به خاطر دوران سخت کودکی‌اش این شخصیت را داشت. ما هر اتفاقی در بزرگسالی‌مان بیفتد و هر رفتاری داشته باشیم به دوران کودکی مان و وضعیتمان در آن زمان برمی‌گردد.

 

مگر دوران کودکی‌اش چطور بود؟

خب به این خاطر که پدرش خان بود،دائم برای سرکشی به زمین‌های شمال می‌رفت آنجا و همسرش هم همراهی‌اش می‌کرد. مه‌آفرید، آن سال‌ها تنها بود و بیشتر منزل خواهرش می‌ماند و در دوران کودکی خیلی بهش سخت گذشته بود.

 

می‌گویند همسر شما اصلا ثروتی نداشت و از صفر شروع کرد؟

اصلا این طور نبود.شنیده‌ام گفته‌اند توی خیلی کارها ورشکست شده بود در حالی که هیچ وقت در هیچ کاری ورشکست نشده بود و در همه کارهایش موفق بود. شروع کارش همان دامداری بود، بعد پالت و باکس پالت و بعد هم آب معدنی.

 

کلا درباره اهدافش صحبت می‌کرد ؟ مثلا می‌گفت چه آرزویی دارد؟

بله، خیلی موقع‌ها می‌گفت آرزو دارم بروم جنوب شهر توی یک خانه حوض‌دار زندگی کنیم همیشه دنبال ساده زندگی کردن بود. توی خونه هم همین بود.حتی زندگی توی روستا رو دوست داشت.هرگز دنبال پول نبود. می‌گفت اگر من رئیس جمهور بودم این کار را می‌کردم.

 

دوست داشت رئیس جمهور بشود؟

خیلی. اما من با سیاسی شدنش خیلی مبارزه می‌کردم.

 

اما انگار سیاسی شده بود؟

دیگه فکر می‌کنم سیاسی‌اش کردند.

 

شما از ارتباطات سیاسی‌اش خبر داشتید؟

اصلا چیزی به من نمی‌گفت.هیچ چیزی درباره کارش را توی خانه مطرح نمی‌کرد. یعنی من هیچ‌وقت اطلاعی نداشتم که مثلا با فلان فرد معروف سر و کار دارد یا خیر. «مه‌آفرید» درباره ارتباطاتش و حوزه کاری اش زیاد اطلاعاتی نمی‌داد.

 

می‌گویید دنبال پول نبود اما در یک گزارش آمده که او دویست و نودمین ثروتمند جهان بوده.

بله، خیلی تلاش می‌کرد، خیلی هم پول به دست آورد اما هیچ لذتی از این پول‌ها نبرد.

 

هر چند می‌گویید در جریان کارهایش نبودید اما آیا از این وضعیت احساس نگرانی می‌کردید؟حس خودتان چه بود؟

از اینکه هر روز قدرتمندتر می‌‍شد، احساس نگرانی می‌کردم چون حس می‌کردم از من دورتر می‌شود.

 

هر شب به خانه می‌آمد؟

بله، هر شب به خانه برمی‌گشت.

 

ارتباطش با بچه‌ها چطور بود؟

ارتباطش خیلی محدود بود چون دیر می‌آمد، بچه‌ها غالبا خواب بودند. بیشتر من کانال ارتباطی بچه‌ها و پدرشون بودم.

 

طی روز با او تماس می‌گرفتید، مثلا اینکه روی تلفن همراهش زنگ بزنید؟

اگر هم زنگ می‌زدم جواب نمی‌داد مگر چند بار به منشی‌اش سفارش می‌کردم که بگید حتما زنگ بزنه یا تماس بگیره.

 

بچه‌ها چطور؟

نه بچه‌ها هم تماسی نمی‌گرفتند.

 

اعتراضی به این نوع رابطه نداشتید؟

معترض بودم اما برای حفظ آرامش خانه سکوت می‌کردم.

 

آخرین باری که دعوا شد کی بود؟

من از دعوا گریزون بودم

 

قهر چی؟ اهل قهر بودید؟

من 5 دقیقه هم نمی‌تونستم قهر کنم. من اصلا دوست نداشتم تنش توی خونه‌ام باشه. صبا هم آن موقع‌هاخیلی حساس بود.

 

پس وقت دعوا نداشتید.

میل نداشتم دعوا کنم.خصوصا همون مدت محدودی که در خانه بود.

منبع: قانون، اول اردیبهشت