بازجویی آنلاین با توبه‌ی تضمینی

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

ایران بهشت بازجوها. این شعاری تبلیغاتی برای جذب توریست نیست. واقعیت ایران امروز است. بازجوها که زمانی با متهمانی کله‌شق و یک دنده طرف بودند و فرآیند بازجویی‌شان تا اعتراف‌گیری چند ماه تا یک سال طول می‌کشید و گاه به نتیجه هم حتی نمی‌رسید، امروز لم داده بر مبل راحتی، از راه دور و به صورت آنلاین، خمی به ابرو می‌اندازند تا طرف مقابلشان، متهمی که مچ‌ش را گرفته‌اند، خود باقی داستان را به شکل نمایشی یک‌نفره پیش ببرد و به جای حضور در بازداشت‌گاه، با چشم بسته و رو به دیوار، در خانه‌ی شخصی‌اش بنشیند و توبه‌نامه بنویسد و برای عبرت عموم، به صورت سراسری پخش و توزیعش بکند. دیگر “دفتر پی‌گیری” و چند خانه و ساختمان عیان و مخفی وزارت اطلاعات و سپاه، مهمانان خوانده ندارند. بازجوها از راه دور، نام فرد مورد نظرشان را در روزنامه و سایت منتشر می‌کنند و سفارش توبه‌نامه‌ی فوری می‌دهند.

اتفاقی که برای بهرام رادان افتاد و کم‌کم به سمت معمول و دلخواه “نظام مقدس” می‌رود؛ یعنی هماوردی بی‌حاصل دو جبهه، بحث فرسایشی و کمپین‌های یک روزه راه انداختن، نشانی از پایان رابطه‌ی سابق بازجو و متهم و شکل‌گیری نوع جدیدش است. شکلی نو، ترس‌ناکتر از پیش. درست است که دیگر متهم، سرنوشت در جیب، پا به ساختمان‌های تاریک و خلوت و عجیب نمی‌گذارد، اما وحشت این‌بار درست به وسط خانه‌ی متهم آمده. وحشتی آنلاین و بیست و چهار ساعته. هر لحظه می‌شود توقع داشت که نامی در سایت‌ها و رسانه‌های امنیتی بولد و برجسته بشود و ثانیه‌شمار توبه‌فرما به کار بیفتد تا اعتراف به اشتباه و توبه‌ از گفته و کرده، مباد به تاخیر بیفتد. بازجوها که تا دیروز، به دل‌گرمی چشم ِ بسته‌ی متهم پا به اتاق بازجویی می‌گذاشتند و از لو رفتن هویت‌شان واهمه داشتند و زنده‌گی نیمه‌مخفی را تجربه می‌کردند، حالا زیر نور و نورافکن، با خیال آسوده ایستاده‌اند و دوربین و دستگاه رصد را به کار می‌اندازند و متهم‌های دست‌چین شده را در کم‌تر از دقیقه‌ای سرجای‌شان می‌نشانند. بازجوها حالا، حالا که صاحب شغلی افتخارآمیز هستند، در این نمایش بی‌تعارف و بی‌پرده‌پوشی، تعدادشان بی‌شمار است. از ریز و گم‌نام تا درشت و نام‌آور پشت دست‌گاه و سیستم نشسته‌اند و در زمینه‌های مختلف امر به توبه و نهی از نظر شخصی می‌کنند. اگر امروز توبه‌نامه‌ی بهرام رادان خطاب به حسین شریعت‌مداری به خاطر شهرت دو طرف ماجرا خبر یک می‌شود، کمی دیروزتر، بازی‌گری دیگر، بهنوش بختیاری، وقتی با اعتراض بازجویی گم‌نامی در رابطه با حجاب‌ش مواجه شد، تصمیم گرفت خیلی زود، پست جدیدی منتشر بکند و بنویسد “چشم! از فردا حجاب‌م سفت‌تر خواهد شد!” باز که به کمی عقب‌تر برگردیم، می‌رسیم به سعید راد و آن مراسم کذایی که نام بهروز وثوقی و فردین را بر زبان آورد و بعد از هجوم و هجمه‌ی سایت‌ها مجبور به عذرخواهی شد و داستان را با پیام بی‌ربط “نظام جمهوری‌اسلامی تثبیت شده است” پایان داد. و این رفتارهای همراه با نرمش و انعطاف برعکس ظاهرشان، دنیا را دشوارتر می‌کنند و بازجوها را سنگر به سنگر تا دم ِ خانه و تا ساعت نیمه‌شب جلو می‌آورند؛ تا حالا که این‌سو متهم‌ها آنلاین و تمام وقت نشسته‌اند در کار انکار و آنسو بازجو‌ها آنلاین هستند پی‌گیر شکار برای سفره‌ی توبه و استغفار.

بهرام رادان، بهنوش بختیاری و سعید راد؛ حتا دیگرانی مثل محمدرضا شریفی‌نیا و الهام چرخنده، حق دارند برای زنده‌گی‌شان تصمیم بگیرند. می‌توانند از علاقه‌شان به نظام و رهبری بگویند یا از گفته‌شان درباره‌ی ازدواج هم‌جنس‌گرایان و غیبت بهروز و فردین دست بشویند و برگردند به ابتدای صف اثبات برادری‌. مشکلی نیست. تصمیم با خودشان است. اما اشکال اصلی از جای دیگر، آن‌جا که به ظاهر کارشناسان امور نشسته‌اند، بیرون می‌آید و هیولاوار به دنبال جویدن و بلعیدن یک اجتماع و پس دادن یک مرداب راکد و ساکت است. مشکل کسانی هستند که راه و روش رادان و دیگران را تئوریزه می‌کنند و به بازجوها حق و هویت می‌دهند و می‌نویسند ایران سوئیس نیست و می‌گویند کار دیگری نمی‌توانست بکند. و می‌خواهند با زبانی توبه‌خواه‌تر از شریعت‌مداری و اهل بیت، به اجتماع و پیرامون‌شان حالی کنند که تنها راه، اسلام آوردن است به قبله‌ی بازجو و بس. آن‌ها در همین ایران ِ اسلامی که خواب سوئیس را هم نمی‌تواند ببیند، عامدانه جعفر پناهی، ناصر تقوایی، احمد زیدآبادی و خیلی‌های دیگر را نادیده می‌گیرند. دیکتاتورطور برخلاف ظاهر نرم و لطیف و بخشنده‌شان، تنها یک سبک زنده‌گی را برای اجتماع تجویز می‌کنند. در حالی که بهرام رادان و جعفر پناهی هر دو اهل یک سرزمین هستند. در یک جغرافیا نفس می‌کشند. یکی تصمیم می‌گیرد به یک روز نرسیده توبه کند و دیگری انفرادی و ممنوعیت را به جان می‌خرد و حرفی بر ضد خود نمی‌زند. ترازو و مقایسه‌ای هم در کار نیست که فعل هر کدام را اندازه بزنیم و به پای‌شان هو یا هورا بریزیم. صحبت از به رسمیت شناختن سبک‌های گوناگون زیست و زنده‌گی است؛ و چه بیم‌بار که امروز سبک زنده‌گی آزادمنشانه‌ است که رانده می‌شود و باید برای نجات‌ و حیات‌ش کاری کرد.

فقدان اعتقاد؛ بخش پایانی قصه این است. تنها جایی که می‌شود خط کشید و خرج سوا کرد. پشت بدحجابی بهنوش بختیاری و توئیت بهرام رادان درباره‌ی هم‌جنس‌گرایان اعتقادی نیست. به خاطر همین تند تند زنده‌گی روز گذشته‌شان را حذف می‌کنند و رخت و لباسی نو می‌پوشند. همه‌چیز در یک نمایش آنلاین و مجازی خلاصه می‌شود. نمایشی که در آن یک روز ردای رنگین‌کمانی هم‌جنس‌گرایان مد می‌شود و فردای‌ش که خطر سایه انداخت، می‌شود با قبای مذهب‌دوستی و وطن‌پرستی تصویری تازه برداشت و روی فرش قرمزی دیگر راه رفت. این نمایش بی‌اعتقادی قرار نیست ختم به تاسف بشود. تنها تصویری‌ست از امروز که شناختن بالا و پائین‌ش به ساختن فردا کمک می‌کند. وقتی اول از همه بپذیریم آن که حرف و اعتقادی دارد به یک اخم خود را نمی‌بازد و این‌جا، حوالی کوچه‌ی بختیاری و میدان‌چه‌ی رادان، جای سوگ‌واری برای سر بریدن اندیشه و کشتن حریم خصوصی نیست. دنبال این اجناس، جای دیگری باید گشت. مثلا بر سر مزار آن‌هایی که پای حرف‌شان ماندند و نصیب‌شان سیم مفتول و پتاسیم شد یا در انزوای دیگرانی که پای‌شان روی زمین سفت است و روی یخ راه نمی‌روند. یا در غربت و تبعید آن دیگری که وقتی با بازجو کنار نمی‌آید، چمدان سفر شاید همیشه‌گی را می‌بندد و بعد به طعنه برای این پیش رفتن و رسیدن به نقطه‌ای بهتر، خود را مدیون بازجوها می‌داند. باید با اندوه و افسوس برگشت به روزگار شکست خوردن و بی‌آبرویی بازجوها؛ شاید که از آن‌جا راهی باشد به سمت حریم امن شخصی و آزادی بیان. وگرنه راه و روش امروزی، ختم‌ش جای بهتری از امروز و این‌جا نیست؛ نظارت دائمی، ذره‌بین‌های همیشه‌گی و بازجوهایی که توبه‌ی متهمان‌شان تضمینی است.