نگاه بینالملل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از ابتدای پس از انقلاب دارای یک “مسئله” مغناطیسی بنیادی و اثرگذار بود (موضوع فلسطین / اسرائیل) که به تدریج دو موضوع اثرگذار دیگر، شاید به عنوان دو “آفت”، در آن شروع به رشد کرد.
آفت اول
نکته اول رفتن در “نقش” (به معنای دقیق جامعه شناختی اش) و قالب “مسئول نابودی ظلم و استکبار” در جهان بود. این مسئله در ابتدا در عرصهها و زمینههای محدودتر سیاسی در منطقه پیرامونی (بخصوص در مورد عراق که آیتالله خمینی به رهبرش کینهای خاص پیدا کرده بود و مرحوم باقر صدر و خاندانش نیز در آنجا در اندازههای یک رهبر مذهبی دیده میشد و سناریویی چون انقلاب ایران برایش تصور و تداعی میگردید) آغاز شد و پس از ماجرای سفارت آمریکا و انقلاب دوم خواندناش توسط رهبر بنیانگذار و با پشتیبانی و تشدید فکری – هیجانی این واقعه توسط جریانات چپ (غیرمذهبی و مذهبی) خارج از قدرت، مقیاسی وسیعتر یافت.
این نقشیابی جهانی و روحیه تهاجمی در برخی شعارهای جنگ “راه قدس از کربلا میگذرد” و “جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم” نیز بازتاب خاص خود را داشت.
در دوران رهبری آقای خامنهای موضوع “دشمن” کاربرد دوگانه بیشتری، هم در خارج و هم به صورت موکد در مناسبات داخلی یافت.
در هم پیوندی آن مسئله مغناطیسی اولیه (مسئله اسرائیل) با این آفت یادشده، به تدریج و بخصوص پس از پایان جنگ، سیاست خارجی ایران به شدت به سمت دفاع از آنچه محور مقاومت نامیده می شد و مقابله منطقهای با دشمن و ایادیاش به محوریت اسرائیل (که خود مستقلا نیز اصالت دشمنانهای داشت) کشیده شد.
با ورود تدریجی اما شتابان و رو به رشد نظامیان ایرانی (به محوریت سپاه قدس) به این صحنه، ماجرای یادشده به تدریج پررنگتر و روزبروز شدیدتر از قبل شد.
گویی حاکمیت ایران در نقش و قالبی فرو رفته بود که مسئولیت نابودی ظلم و “دشمن” در جهان و منطقه را بر عهده داشت؛ گاه در نقش نوک پیکان این “مبارزه” با ظلم و دشمن و گاه در نقش رهبر آن که میبایست همه را هدایت و تسلیح و تجهیز کند و کمکهای لجستیکی برساند و گاه در نقش تنها مانده در صحنه، وقتی همه یا دچار سازش شدهاند (مانند عرفات) یا مرعوب و مشغول مسائل داخلی خودشان هستند چون از “مبانی دینی” برای این مبارزه نهایی بهره نمیبرند و از “رهبری ولی فقیه” محروماند!
ماجراهای یازده سپتامبر، هراسی را در دل رهبران و مسئولان ایران که به دنبال “توهم” فوق بودند ایجاد کرد. آنها حتی به طور موقت با “دشمن” برای حمله به برخی مخالفانشان در منطقه همکاری کردند. البته حفظ نظام هم از اوجب واجبات است؛ صدالبته واجبتر از نابودی دشمن و مبارزه با ظلم!
اما با فروکش کردن التهابات اولیه و برخی تغییرات در صورت مسئله منطقه و همزمان با روی کار آمدن دولت جهادی بچهمذهبیهای مورد حمایت رهبر بار دیگر هوای گذشته به سر رهبران و مسئولان برگشت و ماجرای انکار هولوکاست و ورق پاره خوندن قطعنامههای سازمان ملل و موضوع مدیریت جهان و “کی خسته است؟: دشمن” و این قبیل بلاهتهای ضدملی برخی کوتولههای سیاسی فضای سیاست و دیپلماسی کشور را پوشاند.
آفت دوم
تغییر جغرافیای سیاسی منطقه پس از نابودی صدام (و به دنبال آن بهار عربی و تداوم این تغییر در صورتهایی جدید) و نقشیابی هر چه بیشتر نظامیان سپاه قدس در سیاست خارجی منطقهای کشور و نفوذ گسترده ایران بخصوص در عراق، به تدریج آفت گاه نهان و گاه آشکار دومی را در سیاست خارجی ایران به سرعت رشد داد. این همان آفتی بود که از قبل به عنوان ام القرای جهان اسلام (اصطلاحی که شاید اولین بار محمدجواد لاریجانی به کار برد) به زعامت رهبر مسلمین جهان (که در ظاهر به تدریج ازطول و تفصیل این القاب کاسته شد، اما تصور و توهماش هم چنان باقی بود) مطرح شده بود.
در اینجا بود که به تدریج مشکل اصلی خود را نشان داد: “دو درویش در گلیمی بخسبند اما دو پادشاه در اقلیمی نگنجند”. جهان اسلام مدعی رهبری زیاد داشت. عربستان در رأس آنها قرار داشت، حالا یک رقیب نفتیاش نیز همین ادعا را میکرد. اما به تدریج در روندی که خود مستقلا قابل کنکاش و تحلیل است این جدال (با هوشیاری و ظرافت احتمالی طرف مقابل)، رنگ رقابت مذهبی و فرقهای شیعی – سنی به خود گرفت و در این مقابله نابرابر معلوم بود که کدام طرف پول و زور و عِدّه و عُدّه بیشتری دارد…
حال حاکمان ایران علاوه بر مسئولیت و نقش نابودی استکبار و ظلم و دشمن غدار جهانی، مسئولیت هدایت و زعامت امت اسلام و مشخصا شیعیان جهان (که سعی میکرد با پول و حمایت حتی در آفریقا و آمریکا بر تعدادشان بیفزاید!) را نیز بر عهده داشت.
هزینه مستمر این دو آفت بزرگ در سیاست خارجی کشور که علاوه بر جنبهها و پیشزمینههای فکری و نظری سیاسی (عمدتا متأثر از تحلیلهای چپ دوران دو قطبی بودن جهان) از برخی خصایص جاهطلبانه و بلندپروازانه شخصی رهبران ایران نشأت میگیرد، همگی از جیب ملت ایران و منابع شدیدا کاهنده آن پرداخت میشود. منابع ملتی که خود نقشی در تعیین و تصمیم بر این سیاستهای پرهزینه نداشتهاند و خود درگیر مشکلات رفاهی گوناگون هستند؛ همانند تصمیماتی چون تداوم طولانی جنگ، گروگانگیری و پرونده هستهای که باز ملت رنج کشیده و تحت فشار باید هزینه تصمیمگیریهای غیردموکراتیک و سیاستهایی که توسط عده ای بسیار معدود در محافلی بسته و خصوصی گرفته میشد را بدهند.
دو نمونه از اعتراض های سیاسی و فکری و مذهبی
اما از ابتدا افراد و نیروهای سیاسیای بودند که به انتقاد و اعتراض به این سیاستها پرداختند.
مرحوم مهدی بازرگان و مرحوم عزتالله سحابی دو نفر از این معترضان هستند که به نظر میرسد مرور و یادآوری برخی نظرات آنان امروزه برای همه گان مخصوصا کسانی که از مفاهیمی چون “منافع ملی” بهره می گیرند، درسآموز باشد. چرا که امروز با غلبه رویکرد سیاست (و بعضا منش رفتاری) پراگماتیستی حداقل خواه (و بعضا بی اصول) از یک سو و گاه غلبه و حاکم شدن منطق درونی گفتار حاکمان (بر اثر تبلیغات پرحجم قدرت و نظامی – امنیتی های مسلط بر ایران که رسانههای متعددی را در دست دارند) از سوی دیگر، گاه زبان و منطق بعضی منتقدان و مخالفان حاکمان که دانش سیاسی و تجربه کمتری دارند نیز به شکل شگفتی نفوذ میکند و سخن از عمق استراتژیک ایران و حتی منافع ملی(!؟) کشور و … به میان میآید و گاه حتی برخی نظامیانی که ماموران و پیش قراولان پیش برد این سیاستهای هزینهزا و ضدملی هستند مورد تجلیل و گاه اغراقهای شگفتانگیز قرار می گیرند. البته بگذریم از برخی “منفذ”های “خاص” خبر و تحلیل پراکنی که برخی مستقیم و برخی غیرمستقیم از طریق نیروهای اطلاعاتی – امنیتی هدایت شده و این سیاستها و رویکردها را تبلیغ و مخالفان آن را ملکوک میکنند.
مرحوم مهندس مهدی بازرگان ضمن آن که با سیاست دشمنمحوری و استکبارستیزی و غلبه هیجان و احساسات به اصطلاح ضدامپریالیستی در دهه اول انقلاب برخلاف دانش و تجربههای عملی سیاست و دیپلماسی عملی، ملی و تدریجا رو به رشد؛ بارها مخالفت میکرد و این مواضع برای همگان آشنا و در مواضع و مطالب باقی مانده از ایشان قابل پیگیری است؛ سعی کرد از منظر دینی و قرآنی و ایدئولوژیک نیز به نقد این مسئله بپردازد.
کتاب “بازیابی ارزشها” مهمترین اثری است که این موضع مهندس بازرگان را بازتاب داده است. از جمله:
“پیغمبرمان را «رسولالله و خاتمالنبیین» میدانیم و پرونده نبوت و رسالت را به وجود شریفش خاتمه یافته تلقی میکنیم … بنابراین چگونه میتوانیم بپذیریم که رسالت ادامه داشته، افراد یا جماعاتی به تداوم رسالت و جانشینی او قیام نمایند؟ …. با خاتمه این زنجیره مقدس به فرض که ما موظف یا مأذون به ادامه و اجرای عملی آنها باشیم و نامش را نصرت خدا و خط انبیاء بگذاریم، آیا حق داریم طریق دیگری را اتخاذ و از پیش خود اجتهاد نموده، کاسههای داغتر از آش باشیم؟ اصلا در قرآن، آیا سفارشی به امت اسلام برای خروج به مردم جهان شده است؟ آیا هیچ یک از رسولان خدا مامور و مأذون به «کفرستیزی» و «استکبارکوبی» غیر طریق بینات و ارشاد که در رسالتشان دیدیم، بودند؟ و حالا امتها چنین تکلیف و اجازهای دارند؟ اینها تماما سوالاتی است که شاید جواب بعضی از آنها بدیهی و طرحش بی جا باشد ولی ارزش دارد که محققانه و بیطرفانه لااقل بین خودمان بررسی گردد و جواب عملی قانع کننده و خداپسندانهای به آنها بدهیم. اگر بعضی از پرسشها بدیهی و بیجا به نظر بیاید شاید دلیل این است که آنها را بدیهی گرفته ایم و نخواسته ایم به کنه مسئله و به حق مطلب برسیم.” (بازیابی ارزش ها جلد سوم – مقاله رسالت انبیاء و انقلاب ملت ها – ص ۳۶۳ در فایل سایت بنیاد بازرگان تا انتهای مقاله)
مرحوم مهندس سحابی نیز در سرمقالههای مختلفی در مجله “ایران فردا”، به دفعات به این آفت پرداخته است.
در یک مرور و جستجو در این سرمقالهها که در کتاب “دغدغههای فردای ایران” یک جا در اختیار مخاطلبان قرار دارد، حداقل در پنج سرمقاله مشاهده کردم که آن پیردیر سیاست و تجربه (که به دور از رقابتها و کشمکشهای روزمره سیاسی؛ صرفا بر اساس درد ملی و سربلندی وطن به نگارش آنان پرداخته)، به این مسئله مهم توجه و تمرکز کرده است.
این نکات درس آموز و حامل تجارب گرانبار تاریخی، بینیاز از هر شرح و توضیح اضافهای هستند:
سرمقاله “انتخابات آزاد، موانع و خطرها”، مندرج در ایران فردای شماره ۱۹ در تاریخ مرداد ۱۳۷۴: “در حال حاضر جناحی از حاکمیت در کشور به طرز محسوسی همه تلاش خود را برای حفظ قدرت انحصاری و نفی هر چه و هر کس که غیر از خودش است معطوف کرده است”.
این جناح در واقع درد قدرت دارد اما آن را با پوشش دفاع از ولایت مطرح میکند{…} همچنین معتقد است که ایران اسلامی در دنیای امروز یک قدرت و در منطقه یک ابرقدرت است و با همین ادعا میخواهد بر سر کسانی که در مورد این ادعا و پندار و لوازم و عواقب آن حرفی دارند بکوبد. در مکتوبی از مکاتیب یکی از تئوریسین های این جناح، ایران امالقرای جهان اسلام خوانده شده است و با اتکا به همین ادعا امریکا مورد خطاب قرار گرفته است که در منطقه دو قدرت وجود دارد: ایران به عنوان امالقرای جهان اسلام و امریکا و این دو قدرت راهی ندارند جز اینکه با یکدیگر کنار
آیند…
البته این مسئله به عنوان یک ادعا میتواند از جانب هر فرد یا گروهی مطرح شود و این رؤیای شیرینی است{…} ولی بین قوه و آرزو و فعلیت و واقعیت در روی این زمین خاکی فرسنگ ها فاصله است و بین این دو مقصد منازل متعدد و صعب و سخت وجود دارد {…} چنین مرکزیتی یا باید به موجب یک حکم یا فرمان و یا انتصاب توسط یک مرجع فوق
بشری تحقق یافته باشد که ما در مورد ایران از چنین حکمی اطلاعی نداریم و یا این که این موقعیت بر اساس یک توافق و اقبال و تفاهم بین ملل اسلامی به وجود آید. در حال حاضر آیا چنین توافق و تفاهمی صورت گرفته است؟ در میان مسلمانان جهان تعداد جمعیت شیعه به زحمت به ده درصد کل مسلمانان میرسد واین تعداد نیز از فرق مختلفی تشکیل شده است. در میان این جمعیت، شیعیان لبنان هستند که بعضی از رهبران آنها که نزدیک ترین روابط را با ایران دارند در اظهاراتی که در روزنامههای کثیرالانتشار کشورمان نیز چاپ شده است در مورد رهبری ایران در جهان اسلام تردید کردهاند{…} در این میان مردم سهمی جز تحمل فشارهای زندگی و آثار مشکلات ناشی از تورم و بیکاری و نتایج حاصله از اینها یعنی فساد و فحشا و اعتیاد را ندارند و مدیران و سردمداران نیز به افتخاراتی دلخوشاند که مشکلات و بدبختی های ناشی از آنها از آن مردم است.
این چنین امالقرایی تمدن بزرگ شاه دوم پهلوی را تداعی میکند که ثروت و قدرتش و افتخارات و جلال و شکوهش قرار بود از آن شاه باشد و در عین حال هورا کشیدن برای ذات آریامهریاش! از آن مردم.
مسئله دیگر، عواقب خارجی چنین تفکری است. در حالی که امروزه در سطح جهان نیاز شدیدی به تفاهم و توافق بین ملت های مسلمان احساس میشود چنین ادعایی حساسیت دیگر مسلمانان را علیه ایرانیان و شیعیان برمیانگیزد و باعث میشود که آنها در کنار دشمنان ایران و اسلام قرار گیرند. این ادعا باعث ایجاد یک منشأ روانی برای نزاع و جنگ درونی در عالم اسلام میشود و جنگ های عصر صفوی و عثمانی را تجدید میکند و همه میدانند اروپا چگونه از جنگ های این دو مدعی قدرت و سلطنت دنیوی در دنیا بهرهبرداری کرد{…} حق نیست افرادی، ملتی را به خاطر سیاست هایی که عموم مردم آنها را نخواستهاند و یا حداقل به نحو دیگری خواستهاند به سر حد مرگ و فروپاشی بکشانند. اگر کسانی یا گروه خاصی این موقعیت خطیر و وخیم را حاکی از قدرت و قوت ایمان و حقانیت عملکرد خودشان میدانند مختارند ولی در دنیای امروز قدرت و قوت و هم چنین حقانیت معنایی دیگر دارد. امروزه قدرت نظام ها و دولت ها کلیتی است از توان اقتصادی، سیاسی، علمی و فرهنگی آنها و قدرت یک کشور و دولت ارتباط مستقیم با درجه استقلال، خوداتکایی و استغنای آن دارد و این که در تصمیمگیری هایش تا چه اندازه منافع و مصالح ملی را تشخیص میدهد و آنها را تقویت میکند. از حقانیت نیز این فهمیده میشود که نظام تا چه میزان به وعدههایی که به مردم داده و به خاطر آنها از مردم رأی گرفته است وفادار و پایبند است. قدرت داشتن تنها به فریاد و شعار علیه این یا آن
قدرت جهانی نیست بلکه به توان مقاومت در برابر فشارها و حملات نیز بستگی دارد و این که در عین محاصره و تهاجم خارجی چه اندازه رفاه و ترقی مادی و معنوی جامعه و انسجام و وحدت آن حفظ شود و در عین حال از کاروان تمدن هم عقب نماند زیرا عقب ماندن از این راه همان و زیر چرخ های سنگین و بیرحم پیشرفت دنیا فرو شدن همان.
از طرفی قدرت داشتن یک چیز است و قدرتنمایی چیزی دیگر. ممکن است در مقاطعی به خاطر رقابت و منازعه با غیر، قدرتنمایی لزومی بیابد اما اگر این قدرتنمایی پشتوانه واقعی قدرت را نداشته باشد و یا در هر برخوردی، امید به کسب بخشی از قدرت واقعی وجود نداشته باشد دیر یا زود نمایشی بودن قدرت برملا میشود و آن وقت دشمنان
و رقبا نیز چیرهتر خواهند شد. به خاطر همین است که در طول تاریخ نیز این قدرتنماییها هزینههای زیادی داشته است زیرا برای اظهار چنین قدرتی باید در اطراف و اکناف عالم حضور داشت و از تمام ابزارهای نظامی، اطلاعاتی و تبلیغاتی استفاده کرد تا رفتار متقابل سایر رقبا را کنترل و خنثی نمود و همه اینها مستلزم تحمل هزینههای بالایی است. در زمان های قدیم دولت های متخاصم هزینه قدرتنمایی خود را بر دوش مردم تحمیل میکردند و اکنون علاوه بر آن از منابع عمومی و امکانات ملی کشور نیز برای این مقصود مایه گذارده میشود{…} معرفی جامعه به عنوان امالقرای جهان اسلام باعث میشود که حاکمان خود را نماینده خداوند روی زمین بدانند و در عمل محتاج جذب و رأی مردم نباشند. جناحی که این ادعا را طرح میکند از آنجا که مقولاتی چون آزادی، عدالت اجتماعی، رفاه و ترقی را از القائات
غربگرایان و غربزدگان میداند در عمل حاضر نیست که در این زمینهها خود را در مقابل مردم مسئول بداند. از طرفی باید به مردمی که مشکلات ناشی از چنین ادعایی را تحمل میکنند دروازههای بهشتی را در روی زمین نشان دهد و چه بهشتی بهتر از قطب عالم اسلام شدن! حال طرح این بحث که مردم در این بهشت چه سهم و نقشی خواهند داشت موجب لعن و نفرین و ارتداد خواهد شد!
سرمقاله “فرایض دینی، انتخاب یا اجبار؟” مندرج در ایران فردای شماره ۳۰، بهمن ماه ۱۳۷۵: این روش {تأکید بر گسترش و تشدید و اکتفا به ظواهر و قشر و صورت اسلام} برای جبران به انزوا و حاشیه رفتن جامعه و برای جلب دلبستگی آنها به نظام، به جاهطلبیهای خارجی دست میزند و به این منظور به هزینهها و ریخت و پاش ها و بخششهای مادّی و اقتصادی میپردازد، تا مگر جایی در جهان بازکند. و یا با ادّعای رهبری جهان اسلام مسئولیتهای عظیم و کمرشکن جهان را بر دوش میکشد تا مگر از این طریق، مردمان داخل را یا راضی و مفتخر یا تسلیم و منقاد سازد. و باز تجربههای تاریخی و اجتماعی حاکی از آن است که هر گونه اقدام به حلّ ورفع مشکلات داخلی از طریق روابط خارجی، هیچ گاه با توفیق دراز مدت و پایداری همراه نبوده است.
سرمقاله “استقلال سیاسی یا خوداتکایی در سیاست” مندرج در ایران فردای شماره ۳۱، فروردین ۱۳۷۶: ادعای دولت ما مبنی بر این که یک ابرقدرت یا امّالقرای جهان اسلام است (و نظریهپرداز و طراح این ادّعا نیز خود ایشان میباشند)،
هزینههای عظیم سیاسی و اقتصادی و… برای ملت و مملکت دارد و اگر در عین حال نه مملکت دارای چنین قدرت و استطاعتی باشد که بخواهد به پای ابرقدرت های اقتصادی سیاسی جهان بپرد و نه ملت در چنین ادّعایی مشارکت و علقهای احساس کند، در این صورت، ملت باید آن هزینههای عظیم سیاسی و اقتصادی را تحمل کند. در حالی که خود
در ایجاد آن هزینهها دستی و سهمی و علقهای نداشته است. تحمیل چنین هزینهای بر یک ملت نه قانونی است، نه مشروع و نه اخلاقی.
سرمقاله “درباره انتخابات ریاست جمهوری و نتایج آن” مندرج در ایران فردای شماره ۳۵، مردادماه ۱۳۷۶:
هشدارهای انتخابات
ادعای امالقرایی عالم اسلام و ابرقدرتی که میخواهد سایر ابرقدرت های جهان را نابود کند، و رفتار و روش هایی که به دنبال این ادعا میآید. هزینهای که این ادعا دارد، این است که همه جهان و بهویژه همه جهان اسلام را بر ضد ما متحد میسازد و دولت ناچار میشود برای مقابله با این اتحاد جهانی به بذل و بخشش های مادی از کیسه منابع عمومی بپردازد. که میزان موفقیت و حقانیت این شیوه به شدت مورد تردید است.
ادعای هموزنی با قدرت های جهان، و سیاست های تهاجمی نسبت به دنیای خارج از کشور ما را در جهان منزوی و مورد کینه و نفرت میسازد و هزینه اقتصادی و سیاسی بسیاری از این رهگذر بر ما تحمیل میشود.
سرمقاله “تجربه سفارت آمریکا و درس های آن” مندرج در ایران فردای شماره ۶۲، آبان ماه ۱۳۷۸:
پنجم: عدم ورود به جنگ نابرابر
مبارزه و درگیری با گردنکشان ذیقدرت، همواره یک ارزش اخلاقی و ملی و انسانی و اسلامی بوده و هست. مقابله با استکبار و استعمار، در سطح جهانی هم یکی از این موارد است. اما تحقق همین ارزش در شرایط مشخص، از نظر تعادل و توازن نیروهای درونی و ملی در برابر قدرت خارجی ما حد و صورت مشخصی دارد.
ششم: ارزش های خصوصی قابل تحمیل به ملت نیست
و بالاخره درس نهایی که از این حادثه میگیریم این است که ارزش های افراد یا گروههای خاص هرگز نباید برملتی تحمیل شود. ملتها فقط در حد منافع و مصالح خودشان میتوانند هزینه تحقق یک ارزش را بپردازند.
آقایان اشغالکننده سفارت و اشخاص و نیروهای پشتیبان آنها حق نداشتند که ارزشهای خود را بر کل ملت تحمیل نمایند. در شرایط سالمتر، اخلاقیتر و آرامتر امکان داشت نظر کل ملت را سنجید ولی در
آن شرایط چنین نظرخواهی از ملت ممکن نبود.
شاید امروزه نیز مرور و بازخوانی این آموزه ها و تجارب بخصوص در زمانی که تبلیغات پرحجم حکومتگران خاک بر چشم برخی فعالان سیاسی (بخصوص جوانتر) می پاشد و شرایط پیچیده منطقه خاورمیانه نیز بر این توهم دامن می زند و به جای “الگو”ی کشورهایی که راهبرد توسعه اقتصادی را برای تقویت توان ملی شان برگزیده اند، الگوهای پوشالی و تماما شکست خورده ای که راهبرد قدرت گیری نظامی، آن هم به صورت تهاجمی، را در پیش گرفته اند (یا گرفته بودند)؛ مد نظر قرار می دهد؛ هم چنان درس آموز و راهگشا باشد و معنا و مسیر اصلی “منافع ملی” را بازنمایاند.