بازشناسی “احمدینژادیسم” و ردّیه ای بر پیش فرض های گذشته
“خودرویی را در نظر بگیرید که در جادهای پر پیچ و خم در حال حرکت است. این خودرو در هر پیچ که از نظرها محو میشود، در پیچ بعدی به خودرویی دیگر تبدیل میشود. همچنین سرنشینهای آن هم عوض میشود. حتی این امکان وجود دارد که راننده آن نیز در یکی از پیچها تغییر کند.”
این قیاسی درباره پدیدهای به نام “احمدینژاد” یا مکتب “احمدینژادیسم” است که میتوان سیر تطور آن را مرور کرد تا سیمای نظری و عملی آن در ذهن ترسیم شود. “خودرو” نوع رفتار و عقاید اعضای این جریان است و سرنشینهای آن، حلقه اصلی فعالانش و راننده هم فعلا “محمود احمدینژاد” که البته در حال حاضر با پررنگ شدن نقش “اسفندیار رحیممشایی” در این مکتب جدیدالتاسیس، بوی تغییر “راننده” هم به مشام میرسد. البته این مکتب یا حلقه فقط سیاسی نیست؛ چرا که با مروری بر رفتار و گفتار اعضای آن میتوان ریشههای اعتقادی و شبه مذهبی هم در آن یافت.
دوره جنینی
برای آشنایی با این پدیده جدیدالتاسیس باید به سال 76 شمسی بازگشت و داستان را از آن روزها روایت کرد:
در دوم خرداد 1376 شمسی، برخلاف تحلیل کثیری از سیاسیون داخل و خارج، جناح چپ ایران که چند صباحی (پس از انتخابات مجلس چهارم) از قدرت دور شده بود، قوه مجریه را فتح کرد و نماینده آن، “سیدمحمد خاتمی” بر ریاست این قوه تکیه زد. راستیها شکست خوردند و نماینده آنان، “علیاکبر ناطقنوری” نه تنها نتوانست رای لازم را کسب کند، بلکه میزان آرای او هم یکسوم رای رقیب بود (7 میلیون برابر 20 میلیون). دوسال پس از آن باردیگر اصلاحطلبان( که همان چپیهای دیروز بودند) در انتخابات مجلس ششم اکثریت کرسیهای مجلس را از آن خود کردند و به رغم تلاشهای رهبران متنفذ جناح مقابل (راستیها)، فتحالفتوحی نصیب آنان شد. اما این پیروزی آنچنان به طول نینجامید و در اولین دوره انتخابات شورای شهر، جناح مقابل اصلاحطلبان که در گذشته با نام جناح راست شناخته میشد، اکثریت شوراهای شهر را از آن خود کرد. آنان در انتخاباتی پیروز شدند که اگرچه در مقابل کرسیهای مجلس (قوه مقننه) و دولت (قوه مجریه) آنچنان پراهمیت جلوه نمیکرد، اما توانسته بودند کف هرم قدرت را که حلقهای میان توده مردم و نظام سیاسی بود، تصاحب کنند و پایشان را روی پایینترین پله برای بالا رفتن دوباره از نردبان سنگرهای قدرت بگذارند. آنها نهتنها به انقلابی در روشهای تصاحب قدرت دست زدند، بلکه نام خود را نیز تغییر دادند و نام “بادگران” را برگزیدند و آن را عنوانی غیرسیاسی دانستند. در این انتخابات دیگر از بزرگان آنان که از رویگردانی مردم مایوس شده بودند، خبری نبود و جدیدیها هم آنچنان تمایلی به حضور آنان نداشتند. در این انتخابات “محمود احمدینژاد” با توجه به فضای حاکم میان جناح راست گُل کرد. در این ایام او نهتنها در چینش لیست شورای شهر منتقدان اصلاحطلبان در تهران نقش داشت، بلکه اقدامات اجرایی کوچک تبلیغاتی را هم انجام میداد. او عضو رده دوم دو تشکل جامعه مهندسین (یکی از تشکلهای جناح راست که در گذشته به گروههای همسو شناخته میشدند) و جمعیت ایثارگران (از تشکلهای جدید التاسیس این جناح) و همچنین عضو بسیج اساتید دانشگاه علم و صنعت ایران (دانشگاه محل تحصیل و تدریس او) بود که در آنجا هم عضو ارشد به حساب نمیآمد. با توجه به اولین حضور پررنگ سیاسی احمدینژاد در طول حیاتش، او توانست از سوی اعضای شورای شهر تهران که دوستان و همفکرانش بودند، در جایگاه «شهردار تهران» بنشیند؛ شهرداری که از نظر تاثیرگذاری سیاسی و اجتماعی بسیار قدرتمندتر از شهرهای دیگر ایران محسوب می شود. بنابراین با پدید آمدن فضای رخوتآلود در میان جناح راست اصیل (پس از پیروزی خاتمی و حضور اصلاحطلبان در مجلس ششم)، جریان جدیدی از دل این جناح سیاسی سر برآورد که اگرچه با تمسک به تجربه و جایگاه سیاسی بزرگان این جناح در معادلات سیاسی ایران شناخته میشد، اما شعارها و باورهای آن، آنچنان دلبستگی به باورهای گذشته این جناح نداشت. آنان در ابتدا این تغییر رویکرد را نوعی حربه سیاسی-تبلیغاتی برای جذب آرای توده مردم دانستند، اما اندک اندک به تغییر ایدئولوژیک در جناح راست مبدل شد و گرایشهای چپگرایانه اقتصادی و دیپلماتیک مهمترین محور اعتقادات جدیدیها بود. همچنین جریان جدید برخلاف گذشته جناح راست که با نهاد فقاهت و روحانیت ارتباطی ارگانیک داشت، مکلاهایی را بر کرسیهای سیاسی نشاند که آنچنان ارتباطی با قم و علما نداشت. آنان اگرچه سیما و اعتقادی مذهبی و گاهی حتی رادیکال داشتند و با مساجد و هیاتهای مذهبی مرتبط بودند و مداحان و وعاظ را هم ارج مینهادند، اما با راس هرم سازمان روحانیت ( مراجع و علمای ارشد) تماسی همچون گذشته جناح راست نداشتند. با پیروزی این جریان در انتخابات مجلس هفتم که در آن دوره با ردصلاحیت شدن اکثریت اصلاحطلبان توسط شورای نگهبان همراه بود، گام دوم فتح نهادهای قدرت برداشته شد که ریاست این رکن رکین نظام جمهوری اسلامی برعهده “غلامعلی حدادعادل” گذاشته شد و برخلاف دورههای گذشته مجلس، یک مکلا بر کرسی ریاست تکیه زد. این تغییر ایدئولوژی و استراتژی، در همان سالها آنچنان عیان نشد و همچنین جناح راست چند شقه نشده بود. در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 84، با تنوع حضور کاندیدا میان جناح راست که نام “اصولگرا” را برگزیده بودند، شکافهایی فرعی و اصلی پدیدار شد؛ طیفی از هواداران محمود احمدینژاد، محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، احمد توکلی، علی لاریجانی و اکبر هاشمیرفسنجانی. در این میان علی لاریجانی کاندیدای جناح اصیل و قدیمی راست بود، هاشمیرفسنجانی هم کاندیدای طیفی از آنان و بخشی از روحانیت و حتی اصلاحطلبان اعتدالگرا. اما دیگران بیشتر تجدیدنظرطلبان جناح راست بودند که امروز بیشتر از سایرین، “محمود احمدینژاد” به دلیل موقعیت سیاسی اش به چشم می آید و دیگران؛ چه جدیدی ها و چه قدیمی ها در زمره منتقدان کنونی او قرار دارند. با حضور احمدینژاد و هاشمیرفسنجانی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، “احمدینژادیسم” متولد شد. نوزادی که نطفه اش با پیدایش “آبادگران” در انتخابات شورای شهر اول بسته شد، با رییس دولت شدن “محمود احمدینژاد” به دنیا آمد و حیات سیاسی خود را آغاز کرد.
تولدی که جریان ساز شد
آنچه آن روزها درباره بسترهای ایدئولوژیک و رفتاری مجموعه سیاسی جدیدالتاسیسی به نام “احمدی نژادیسم” تحلیل و پیشبینی میشد، روز به روز برای سیاسیون ایرانی هوادار یا منتقد اشتباه از آب در میآمد. به گونهای که از شکلگیری آبادگران تا رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سال 84 و از آن روز تا امروز میتوان تغییراتی چشمگیری در نزدیکی یا دوری نیروهای سیاسی – فکری به این جریان را بر اساس خطای تحلیلی دید. این تحولات در نیروی انسانی هواداران و اعضای ارشد این جریان و تغییر باورهایی درباره پدیده احمدینژادیسم نشان از بروز جریانی سیاسی – اعتقادی در ایران میدهد که اگر میتوان نگاه سلبی آن را یافت، اما نگاه ایجابی آن، آنچنان شفاف و روشن به نظر نمیرسد. چراکه هرچه به جلو میرویم برخی نگاههای آنان در رد برخی اعتقادات و جریانهای سیاسی و فکری بیان میشود و هر روزه گوشهای از محافل چسبیده به این جریان که تا دیروز فکر میکردیم همسان با جریان و حلقه احمدینژادیسم است، جدا میشود. با جدا شدن این جریانها، حلقه این مکتب جدیدالتاسیس در ظاهر کوچکتر میشود، اما آنچنان از قدرت آن کاسته نمیشود. گویی این مکتب همچون کوه یخی میماند که گوشهای از آن که کوچکتر است، دیده میشود و بخش اعظم آن که در آب فرو رفته (یا به عبارتی در پس پرده است)، قابل شناسایی نیست. این عدم شناسایی درباره ایدئولوژی و راهبران این محفل باعث شده است، هر تحلیلگر و سیاستمداری نظراتی را درباره آنان بیان کند که با دیگران متفاوت و از سوی دیگر، این امر (کشف نشدگی کامل) رسانههای جهانی را هم مجذوب کرده است. این ناآشنایی و ناشفافی است که از یک جریان پدیده ساخته است. همچنین درهم آمیزی نظرات این جریان با برخی اعتقادات مذهبی که تا دیروز از سوی روحانیون بیان میشد، اما امروز آنان بر اساس تفسیر خود در مجامع عمومی اظهار میکنند، از شکلگیری جریانی شبهمذهبی خبر میدهد. تا دیروز اگرچه اغلب روسای دول گذشته معمم بودند، اما بسیار کمتر از رییس دولت کنونی در سخنانشان از مسائل اعتقادی و مذهبی، آن هم در قامت ابراز سخنانی تحلیلی و تبیینی سخن می گفتند؛ اگر هم گاهی بیان می شد به دلیل مناسبت های مذهبی بود، اما امروز دیده می شود که احمدی نژاد و برخی از نزدیکان او همچون “اسفندیار رحیم مشایی” بیش از مسولان اجرایی سابق و در جمع ها یا زمان های بی ارتباط، بخشی از سخنان خود را به مباحث مذهبی که ریشه های تاویلی و استباطی دارد، اختصاص می دهند و گاهی در این میان سخنانی ابراز می شود که سنخیتی با اصول و باورهای مصرح روحانیت ندارد. همچون سخنان اخیر احمدی نژاد که از 50 زن به عنوان سربازان امام زمان(عج) نام برد یا اظهارات مشایی که خداوند را نیازمند انسان قلمداد کرد!
فرض هایی که نقض شد
به هر حال می توان از آغاز تولد این جریان جدید ( 4 تیر 84) تحلیل هایی و باورهایی را درباره آن برشمرد که آنچنان درست از آب در نیامد؛ از پیش فرض های اعتقادی تا سیاسی:
1- دولت مذهبی: آنچه به عنوان تعریف “مذهبی بودن” در مبانی سنتی و اعتقادی ما در نظر گرفته می شود؛ تاکید و اعتقاد به اصول و فروع یک مذهب و رعایت احکام شرعی آن است که توسط روحانیون و عالمان مذهب تئوریزه، تبیین، تشریح و گاهی تاویل می شود. اگرچه در ابتدای دولت احمدی نژاد، اغلب (چه مخالفان و چه هواداران) معتقد بودند این دولت نسبت به دول گذشته به ویژه خاتمی و هاشمی رفسنجانی متشرع تر خواهد بود ( حال برخی منتقدانه می گفتند و از افراط او خبر می دادند و برخی با خرسندی از این مسئله یاد می کردند ) و فضا جامعه و گفتمان دولت با مبانی فقهی ما همراه تر می شود، اما در همان ماه های اولیه اقدامی صورت گرفت که تمامی این باورها را فرو پاشید؛ صدور مجوز ورود زنان به ورزشگاه برای دیدن بازی های فوتبال توسط رییس جمهور. این تصمیم با واکنش گسترده مراجع و علمای ارشد روبرو شد و در نهایت رییس دولت بر اساس حکم رهبری نظام از این تصمیم صرف نظر کرد. همچنین رییس دولت مشاوری در امور روحانیت برای خود برگزید که آنچنان در میان حوزویان شناخته شده نبود و گامی هم برای ارتباط عمیق با حوزه بر نداشت. او فقط شاگرد یکی از علمای ارشد قم ( آیت الله محمدتقی مصباح یزدی) بود که بیش از ده سال برای تحصیل در امریکا اقامت کرده بود. این روش رفتاری در مکتب احمدی نژاد همچنان ادامه یافت و با انتقادات ریز و درشت روحانیت روبرو شد؛ از بوسیدن دست معلم زن رییس دولت توسط او، نامه به پاپ از سوی احمدی نژاد ( پس از توهین پاپ به پیامبر اسلام و واکنش شدید مراجع قم نسبت به اظهاراتش)، سوالات موهون در آزمون گزینش معلمان، تا سخنان نزدیک ترین فرد به رییس دولت ( مشایی ) درباره حجاب، دوستی با مردم اسرائیل و حضورش در مراسم رقص زنان در ترکیه. در این میان، اگرچه مراجع تمایلی به دیدار با دولتیان نداشتند، دولت هم اصراری نمی کرد و در سفرهای احمدی نژاد به قم هم، با بهانه هایی همچون مشغولیت و ترافیک کاری، دیداری با مراجع انجام نمی شد؛ اگرچه احمدی نژاد در طی این مدت سعی می کرد در تمامی سفرهایش به استان های کشور با طلاب و روحانیون میانی جلسه بگذارد و از کمک اقتصادی دولت به حوزه های علمیه در میان آنان سخن بگوید. البته این اظهارات هم آنچنان به دل مراجع نمی نشست و تلویحی نسبت به آن موضع گرفتند و بر طبل «استقلال حوزه های علمیه» کوبیدند. اگرچه مذهبی بودن در ظاهر، همچون بیان برخی سخنان اعتقادی و به کار بردن دعاهایی در آغاز کلام (خواندن دعای فرج) و محدودیت های اجتماعی؛ آن هم نه به صورت پیوسته، بلکه بر اساس شرایط روز دیده می شد، در دستور کار قرار داشت، اما اینگونه اقدامات ظاهری بدون ارتباط عمیق با راس هرم روحانیت (مراجع تقلید و علمای ارشد) آنچنان با نگاه مرسوم مذهبی همراه نبود؛ به گونه ای که برخی اصولگرایان اعلام کردند: احمدی نژاد و همراهانش بیشتر به «طریقت» نزدیکند تا «شریعت». این سخن اگرچه همواره با صراحت بیشتری از سوی اصلاح طلبان بیان شده بود و آنان ادعاهایی غلیظ تر را مطرح کرده بودند، اما این بار تصریح اصولگرایان روزنه جدی تری را به سوی تحلیل ها و پیش بینی های متضاد با روزهای اول دولت می گشود.
2- طرفداری بی چون و چرا از ولایت مطلقه فقیه: با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد و با توجه به نوع شعارها و گفتمان مدنظر او، طرفداران رهبری خشنود بودند که میان رییس دولت و رهبری ارتباطی عمیق و جدی تر نسبت به گذشته پدید می آید. البته شرایط این دوران و انتقادات و مخالفت های شدید و گسترده اصلاح طلبان و به ویژه مخالفان نظام هم این پیوند را همچنان پایدار نگاه می داشت. از سوی دیگر حمایت های رهبری از دولت کنونی در سخنرانی های عمومی هم مهر تاییدی بر این تحلیل می زد. اقدامات اولیه احمدی نژاد هم به ویژه در دولت اولش؛ همچون بوسیدن دست رهبری در مراسم تنفیذ یا لغو اجازه ورود زنان به ورزشگاه؛ نه به دلیل مخالفت مراجع، بلکه بر اساس نظر رهبری و اظهاراتش در موضع گیری های علنی در حمایت از ولایت مطلقه فقیه و شخص رهبری نظام، همگی این تحلیل و پیش بینی را استوار و پابرجا حفظ می کرد. اما اقدامی در ابتدای دولت دوم احمدی نژاد صورت گرفت که این سوال و تردید را اذهان رهروان رهبری پدید آورد که آیا احمدی نژاد بر این باور استوار است یا نه؟! چراکه باید بین تمایلات و علایق شدید خود و نظر رهبری یکی را برمی گزید؛ والا در گذشته بخش اعظم برنامه های او و نظراتش با منویات رهبری تفاوتی نداشت. این مسئله آن بود که احمدی نژاد، در پروسه شکل گیری آبادگران تا آغاز دولت دومش، در فراز و فروز حلقه اصلی همراهانش به فردی رسیده بود که در این ایام بارها از ارتباط “مرید و مرادانه” آنان سخن به میان آمده است و او کسی نبود؛ جز “اسفندیار رحیم مشایی”. احمدی نژاد او را پیش از برپایی کابینه دومشش به عنوان معاون اول در این کابینه معرفی کرد. این اقدام موج مخالفت ها را برانگیخت که دیگر هیچ حامی ای برای رییس دولت دهم نمانده بود و حامیان جدی او، در جرگه مخالفان شدید این اقدام قرار گرفتند و برایش خط و نشان کشیدند. برخی از مراجع هم این انتصاب را غیرمشروع دانستند. اما همچنان رییس دولت بر این تصمیم خود اصرار داشت و از باور مشایی به امام زمان (عج) در توجیه پافشاری اش سخن گفت. او در این دو راهی کلیدی، راهی را برگزید که به باورها و پیش بینی های گذشته خدشه وارد کرد. از یک سو پس از حدود یک هفته از نامه رهبری مبنی بر لغو این انتصاب ( ابتدا غیرعلنی بود که با عدم اجرای آن از سوی احمدی نژاد، توسط برخی اصولگرایان و بعد از آن سایت آیت الله خامنه ای منتشر و علنی شد ) به آن تن داد و مشایی استعفا داد. البته پس از آن، حلقه اصلی دولت نیز از علنی شدن این نامه توسط دو نفر از اصولگرایان خرده گرفتند و حتی نظر رهبری را توصیه و ارشادی دانستند. از سوی دیگر احمدی نژاد دست به دو اقدام زد که بار دیگر تردیدها را از قبل جدی تر کرد. اول آنکه پس از علنی شدن نامه رهبری، در پاسخ به نامه ایشان، بسیار کوتاه بر اساس ماده ای از قانون اساسی از لغو حکم انتصاب مشایی خبر داد که با پیش فرض گذشته که او به نظر ولی فقیه بسیار اهمیت می دهد، در تضاد بود. در مقابل، در همان روز در پاسخ به نامه مشایی برای استعفا پاسخی بلند بالا و تمجیدگونه نوشت. همچنین دست از اصرار خود بر همراهی با مشایی بر نداشت و او را مسول دفتر خود کرد و پس از آن رییس نهاد ریاست جمهوری که البته اگرچه در ظاهر مشایی این سمت را دارد، اما همچنان نفوذ و تاثیرگذاری اش از سایر اعضای کابینه و معاونان رییس دولت بیشتر است. همچنین احمدی نژاد بر اساس نظر رهبری مبنی بر تعامل با قم، تا به حال ترتیب اثر نشان نداده است و حتی مشاور امور روحانیتش را هم برای این امر به بیوت علمای ارشد قم نفرستاده است و همچنان بدون رایزنی با مراجع تقلید بر تصمیماتش همچون وزیر زن داشتن، اصرار دارد.
3- عضو جریان “اصول گرا” (جناح راست سابق): جریان احمدی نژاد، اگرچه پیشینه اش در جناح راست ترسیم شده است، اما از آغاز فعالیت سیاسی این جریان، شعارها و باورهای آن، آنچنان میانه ای با جناح راست نداشت و بر اصول چپ گرایانه پافشاری می کرد و ارتباط با روحانیت ( ارتباطی که در گذشته جزو مشخصه های جناح راست تعریف می شد ) از عمق سابق برخوردار نبود. آغاز انشقاق علنی جریان احمدی نژاد از جناح راست در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 84 (دوره نهم) رخ داد. آن روزها، او نامه ای به کنگره سراسری این جناح برای انتخاب فقط یک کاندیدا در انتخابات ریاست جمهوری نوشت و به صراحت عدم اعتقاد خود را به این مکانیسم ها اعلام کرد که فتح الباب انشقاق سایر کاندیداها شد و جناح راست به نوعی از هم پاشید. این اقدام او اگرچه در آن دوران آنچنان پراهمیت جلوه نکرد؛ چراکه همه فکر نمی کردند او رییس جمهور شود. اما اکنون می توان این تصمیم را نقطه آغازی برای برای تضعیف جناح راست قلمداد کرد تا جای آن را این جریان جدید بگیرد و دوقطبی چپ و راست، به دو قطبی منتقدان محفل احمدی نژاد و خود این محفل مبدل شود که امروز در ایران این دوقطبی، بیش از سایر شکاف های سیاسی فعال است. احمدی نژاد به این نامه بسنده نکرد و در اغلب نطق های انتخاباتی خود و پس از رییس جمهور شدن، به انتقاد و طرد احزاب پرداخت. مخالفت او با احزاب اصلاح طلب طبیعی بود و اگر هم گفته نمی شد، همه می دانستند. پس طرد حزب گرایی بیش از همه به احزاب قدیمی راست بازمی گشت تا او بتواند سفره اش را از آنان جدا کند؛ احزاب و گروه های سیاسی ای همچون موتلفه، جامعه روحانیت و حتی جامعه مدرسین. چراکه او نفس تشکیل گروه سیاسی و تبعیت از آنان را نادرست می دانست. امروز هم اغلب گروه های اصولگرا در زمره منتقدان او به حساب می آیند؛ اگرچه به دلیل حضور اصلاح طلبان در معادلات سیاسی سعی می کنند، رفتار رفت و برگشتی را در نزدیکی و دوری به دولت به نمایش بگذارند. همچنین به دلیل حمایت های رهبری از دولت فعلی گاهی سکوت را در جهت اعلام حمایت و هم پیمانی با آیت الله خامنه ای بر می گزینند. امروز در میان جریان اصولگرا (جناح راست سابق) هر گروه سعی می کند، نسبتی از فاصله را با محفل احمدی نژاد حفظ کند؛ برخی شدید و برخی اندک. البته نگاه منفی به تحزب در میان برخی شخصیت ها همچون آیت الله محمدتقی مصباح یزدی دیده می شد که بر اساس این اشتراک و اشتراک های دیگر بود، برخی از پیوند آیت الله و شاگردانش و احمدی نژادی ها سخن گفته اند.
4- دولت احمدی نژاد مولود آیت الله مصباح یزدی: در ابتدا شعارهای احمدی نژاد و گفتمانی که او از آن برخاسته بود، با آرای آیت الله محمدتقی مصباح یزدی همسان بود. حتی ارتباطی ارگانیک میان او و آیت الله و موسسه اش در رقابت های انتخاباتی و پس از آن پیش آمد. البته احمدی نژاد هم با آیت الله در سال های قبل از کاندیداتوری در محافل اساتید بسیجی آشنا شده بود. پس از پیروزی و نشستن بر کرسی ریاست قوه مجریه هم برخی از شاگردان آیت الله و اساتید موسسه او هم بر مسندهایی در دولت تکیه زدند و در زمره طرفداران پروپاقرص احمدی نژاد قرار گرفتند و قرار دارند. احمدی نژاد هم چند باری به خدمت آیت الله رسید و یک روز تنها برای دیدار با او و حضور در جمع فارغ التحصیلان موسسه اش راهی قم شد. اما اندک اندک در پایان دوره دولت اول او، دیداری دیگر صورت نگرفت و آیت الله هم در چند دیدار وزیرانش با او، به انتقاد از دولت و اقداماتش پرداخت. همچنین چند باری در ارگان سیاسی موسسه اش به انتقاداتی آرام از دولت پرداختند. گویی رییس دولت سعی کرده بود از پتانسیل تئوریک و نیروی انسانی موسسه آیت الله سود برد، اما ملازم او نباشد؛ آنچنان که فرزند مصباح یزدی هم گفته بود: میان پدرم و احمدی نژاد آنچنان ارتباطی وجود ندارد و او هم نسبت به برخی اقدامات دولت (انتصاب مشایی) انتقاد دارد. پس از انتخابات آیت الله بار دیگر سخنی گفت که به عنوان حمایت آنچنانی او از احمدی نژاد تفسیر شد. او گفت: اطاعت از رییس جمهور اطاعت از خداوند است؛ چرا که ولی فقیه حکمش را تنفیذ کرده است. این سخنان اگرچه به حساب حمایت جدی از دولت گذاشته شد، اما باید به این نکته توجه داشت که این حمایت نشان دهنده یک وحدت مقطعی استراتژیک برابر منتقدان و مخالفان دولت کنونی که منتقد آیت الله و مخالف آرای اوهم هستند، است، وگرنه سیر روابط این دو جریان فکری و سیاسی همچنان همچون پایان دولت نهم رو به ضعف خواهد رفت. البته در صورتی که شرایط کنونی پس از انتخابات پایان پذیرد و نقش اصلاح طلبان و به ویژه هاشمی رفسنجانی ( شخصی که مصباح یزدی به شدت منتقد اوست ) هم در ساختار سیاسی ایران کمرنگ شود. اگر اینگونه شود، شکاف مصباح یزدی – احمدی نژاد عمیق خواهد شد و تحلیل گذشته کاملا غلط از آب در می آید.
با نقض کامل این چهار فرض که تاحدودی اتفاق افتاده است، می توان جریان احمدی نژاد را جریانی مستقل دانست و نامی همچون “احمدی نژادیسم” بر آن نهاد و به ارزیابی و تحلیل چارچوب های ایدئولوژیک آن پرداخت. بر اساس آراء، اظهارات و رفتار رهبران این جریان که در گوشه گوشه آن مباحث اعتقادی و مذهبی هم که اغلب با انتقادات روحانیون همراه است، وجود دارد، تنها با یک جریان سیاسی روبرو نخواهیم بود، بلکه جنبه های شبه مذهبی و اعتقادی هم در آن نهفته است که با توجه به حضور آنان در ساختار سیاسی امکان رشد و تاثیرگذاری این اعتقادات در جامعه و فضای کشور وجود دارد. همچنین ازآن رو که این جریان همواره سعی می کند در عرصه داخلی شکاف نخبگان و توده مردم و در عرصه خارجی، به ویژه خاورمیانه و جهان سوم شکاف دولت ها (و نخبگان آنان ) و توده ملت ها را فعال و آن را تشدید کند، امکان رشد تصاعدی آن وجود دارد، چراکه با عمیق شدن این شکاف ها دیگر صدای نخبگان به توده نمی رسد و این فضا باعث اثرگذاری آسان و گسترده ایدئولوژیک این جریان بر توده خواهد شد که راه حل های این اقدام هم تاکنون در جامعه ایران و منطقه اجرایی شده است.