امپراتوری کاغذی؛نفوذ یا مداخله؟

رضا تقی زاده
رضا تقی زاده

قاسم سلیمانی فرمانده نیرو های قدس سپاه که این روزها رسانه های نزدیک به نظامیان تهران تلاش میکنند از او رستم دستان و ناپلئون منطقه بسازند، در تازه ترین اظهار نظر پیرامون فتوحات برون مرزی خود اظهار داشته: امروز می بینیم که انقلاب اسلامی به سراسر منطقه از بیروت تا عراق و از سوریه تا یمن و شمال آفریقا صادر شده است. پاسدار سلیمانی بعد نتیجه می گیرد : “نفوذ” ما در منطقه در حال افزایش است.

جغرافیایی که قاسم سلیمانی به عنوان “مناطق نفوذ” جمهوری اسلامی عرضه می کند به نحوی شگفت انگیز قابل انطباق با جغرافیایی است که مناطق استقرار داعش را ترسیم می کند-با این تفاوت که سلیمانی بجای “جنوب لبنان” که منطقه حضور شیعیان در لبنان است، از بیروت پایتخت آن کشور یاد کرده که عمدتا در اختیار سنی ها است.

در حقیقت نقشه “مناطق نفوذ” جمهوری اسلامی تصویری است از خطوط مقابله شیعیان با سنی ها در کشور های مسلمان منطقه. بر این نقشه البته باید بحرین را نیز افزود که ظاهرا قاسم سلیمانی به آن اشاره ای نداشت شاید با این انگیزه که برادران قدرتمند سعودی را خشمگین تر نسازد.

در مقایسه با جمهوری اسلامی داعش، القاعده و النصره به نمایندگی از سنی ها، بیش از دو سوم خاک سوریه و عراق را مستقیما اداره می کنند و برادر خوانده های آنها؛ طالبان، نیز در جنوب غرب آسیا ( پاکستان و افغانستان) از مناطق نفوذ گسترده ای برخوردارند.

داعشی ها در ادامه موج بهار عربی بخش مهمی از لیبی را نیز در اختیار گرفته اند و عموزاده های آنها، مانند الشباب و بوک و حرام نیز در مناطق مرکزی و غرب قاره سیاه با ربودن زنان و دختران جوان و بمب گذاری در مراکز خرید و گروگان گیری، با قصاب های داعش مسابقه توحش و خشونت می دهند.

یک نگاه گذرا به خطوط درگیری مابین شیعیان و سنی ها، و همچنین مناطقی که بدون حضور مدعیان شیعه در اختیار خشونتگرایان سنی است، نشان می دهد که در رقابت مخرب و ویرانگر مابین دو شاخه اصلی اسلام، دست بالاتر را سنی ها در اختیار دارند. آمریکا نیز در دوران دولت اوباما تمام تلاش خود را صورت داده که با حمایت غیر مستقیم از جناح شیعه شعله رقابت جاری را همچنان مشتعل نگاه دارد. برای گرم نگاه داشتن شعله رقابت شاید حمایت “نیروی های سوم” از گروههای شیعه به این بهانه قابل توجیه بوده که جمعیت شیعیان در حدود ۱۰ در صد سنی های جهان است.

 

نفوذ یا مداخله؟

در کلیه مناطق یاد شده حضور عوامل حکومت اسلامی ایران ابتدا با تمهیدات پنهان و سپس به بهانه حمایت از عوامل دست نشانده محلی، آشکار و رسمی شده است. موضوع حضور عوامل سپاه پاسداران در جنوب لبنان و تلاش برای تجهیز “حزب الله” تا سالها انکار می شد. بعد از چند سال و صرف چند میلیارد دلار هزینه از کیسه مردم ایران، شکل گرفتن حزب الله با استفاده از شبه نظامیان محلی امل و استخدام های بیشتر رسمیت یافت و اعلام شد. امروز جمهوری اسلامی حزب الله لبنان را رسما فرزند خوانده خود و نماد صدور انقلاب اسلامی می خواند.

در سوریه نیز وضعیت حضور نیروهای سپاه ابتدا قویا تکذیب می شد ولی بعد از چند گروگان گیری از سوی نیرو های رقیب و اسیر شدن دهها عضو سپاه در جریان جنگ و یا نقل و انتقال نیرو، جمهوری اسلامی ابتدا حضور نظامی در آن کشور را به بهانه مشاوره نظامی و بعد قبول مشارکت عوامل حزب الله لبنان رسما پذیرفت و تدریجا به تبلیغ در مورد رشادت های نیرو های قدس در مقابله با “تروریست ها” نیز پرداخت.

زمینه سازی حضور نظامی و مداخلات جمهوری اسلامی در عراق با دیگر صحنه های منطقه ای که جمهوری اسلامی مدعی داشتن نفوذ در آنها است چندان متفاوت نیست. از زمان برکناری رژیم سنی صدام در عراق توسط نیروهای آمریکایی در سال ۲۰۰۳ و واگذاری قدرت سیاسی به شیعیان در آن کشور، جمهوری اسلامی هرگز از مداخله و حضور نظامی-امنیتی در آن کشور غافل نبوده است.

شکل دادن نیروهای بدر در عراق شاید نخستین تلاش برای به وجود آوردن یک نیروی نظامی دست نشانده در عراق بود، ولی به دلیل تفاوت بافت سیاسی و ترکیب جمعیت و مهمتر از همه حضور نظامی آمریکا در آن کشور تکرار الگوی حزب الله لبنان در عراق کار ساز نشد. این الگو را سنی های منطقه با حضور داعش در موصل اجرایی کردند ولی جمهوری اسلامی به بهانه مقابله با آنها مداخلات نظامی خود را در عراق افزایش داد.

 

نتایج مداخله

جمهوری اسلامی اینک مدعی صدور انقلاب به بحرین، همدلی با حوثی های یمن، حضور تمام عیار در سوریه و عراق و همچنین داشتن نیروهای دست نشانده در جنوب لبنان است. این مجموعه شبیه دایره های پراکنده است که امپراطوری سوسیالیستی اتحاد شوروی طی چند دهه پس از جنگ دوم با انگیزه رقابت با جهان غرب و دنیای سرمایه داری در چار سوی جهان ایجاد کرده بود.

برخلاف غرب که نفوذ خود را در کشور های متحد و نزد رژیم های اقماری و دست نشانده به منافع اقتصادی و گشایش بازار های تازه و خرید مواد خام و فروش کالا و خدمات تبدیل می کرد، اتحاد شوروی مداخلات خود را با صرف هزینه های سنگین و دادن سلاحهای مجانی به گروههای به اصطلاح تحت نفوذ و ارائه کمکهای مالی به آنها انجام می داد.

به این ترتیب روی کاغذ، اتحاد شوروی سابق هر روز منطقه نفوذ تازه ای در آفریقا، شرق آسیا و آمریکای لاتین دست و پا می کرد و در ظاهر از غرب پیشی می گرفت. این پیشرفت ظاهری و “توهم قدرت” را رهبران غرب نیز به گونه ای آگاهانه دامن می زدند. منجمله ریچارد نیکسون رییس جمهوری پیشین آمریکا در یکی از کتابهای خود بنام “موفقیتها و شکست ها” مدعی شد که “جنگ سوم جهانی بلافاصله بعد از پایان جنگ دوم آغاز شده و امپراطوری اتحاد شوروی در تمام صحنه های مقابله با غرب در حال پیشروی است!”

حقیقتی که نیکسون در تحلیل خود پنهان نگاه داشت تفاوت آگاهانه نفوذ با مداخلات اتحاد شوروی در سراسر جهان بود، و به همان نسبت افزایش تعهدات امپراطوری کمونیستی در مقایسه با امکاناتی که در اختیار داشت. نتیجه مستقیم این گسترش طولی و عرضی امپراطوری، از دست دادن عمق بود و یافتن نفوذ واقعی ؛ وضعیتی که در نهایت به فروپاشی اتحاد شوروی از درون، بدون تحمیل کمترین هزینه برای غرب و اعلام پایان “نظام دو قطبی در جهان” انجامید.

در تحلیل نیکسون، که یکی از کار آمد ترین و هشیار ترین روسای جمهور آمریکا در عرصه سیاست خارجی است، از تبین تفاوت “هزینه های مداخله” با “سود های نفوذ” نیز نشانی دیده نمی شد.

جمهوری اسلامی با پیروی از الگوی اتحاد شوروی و با انگیزه رقابت با اسلام سنی و مقابله با نفوذ عربستان و ترکیه و هم پیمانان آنها در منطقه، از کیسه اعتبارات داخلی و جیب مردم ایران هر روز دامنه مداخلات خارجی خود را افزایش می دهد، غافل از این حقیقت که تفاوت است مابین نفوذ و مداخله. گسترش مداخلات جمهوری اسلامی در منطقه، تکرار تاریخ اتحاد شوروی سابق است و بی تردید افزایش “تعهدات” آن نسبت به “امکانات” همان سرنوشتی را برای جمهوری اسلامی رقم خواهد زد که پیشتر کرملین تجربه کرده بود.