گفتگو با محمدرضا، عامل جنایت سعادت آباد
همشهری سرنخ در شماره 70 خود در پروندهای به بررسی ابعاد مختلف جنایت سعادت آباد تهران که این روزها فضای رسانهای و اجتماعی کشور را تحت تاثیر قرار داده پرداخته است.
یکی از مطالب این پرونده گفتگو با عامل این جنایت است که در ادامه می آید:
بیشتر موهایش سفید است. با ته ریشی که این چند روز روی صورتش باقی مانده، حسابی قیافهاش جا افتاده است. با ناخن روی زخم کهنهای که ردش روی مچ دست هایش باقی مانده بازی میکند. برای اینکه هر سوال را جواب بدهد چند ثانیهای مکث میکند. محمدرضا 34 ساله است. یک بار مزه زندان رفتن را چشیده و حالا به اتهام قتل رو به روی بازپرس نشسته است تا برای آخرین بار از خودش دفاع کند.
چرا مهدی را به قتل رساندی؟
من نمیخواستم این اتفاق بیفتد. اما آن روز خون جلوی چشمهایم را گرفته بود. انگار دیوانه شده بودم. نمیخواستم به این فکر کنم که فرشته قصد ازدواج با من را نداشته و فقط با خودم میگفتم که مهدی به من خیانت کرده است. برای همین قصد داشتم آن روز با حرف زدن مساله را حل کنم اما نمیدانم چرا عصبانی شدم و دعوایمان بالا گرفت و دوست صمیمیام را به قتل رساندم.
یادت هست دقیقا چه حرفهایی بینتان رد و بدل شد؟
مهدی گفت آینده او و فرشته به من مربوط نمیشود و اینکه هیچ خیانتی در کار نبوده. راست هم میگفت. او که تقصیری نداشت. این من بودم که اشتباه فکر میکردم. آخر همه سرمایه ام را پای خوشبختی فرشته گذاشته بودم و تنها راز زندگیاش را میدانستم. مهدی میگفت که فرشته او را انتخاب کرده. بنده خدا هیچ گناهی نداشت اما وقتی شنیدم که فرشته او را انتخاب کرده و مرا پس زده است، از کوره در رفتم و با چاقو به او حمله کردم.
پس با نقشه مهدی را به مغازهات دعوت کردی؟
بله. بالاخره این دعوا باید یک جایی تمام میشد. پیش خودم گفته بودم که اگر با حرف زدن کار به جایی نرسید، یا من باید کوتاه میآمدم و یا او. برای اینکه مهدی را مجبور کنم کوتاه بیاید، چاقو خریده بودم.
با این اوصاف جنون نداشتی خیلی هم سر حال بودی که دست به قتل دوستت زدی؟
آن لحظه به هیچی فکر نمیکردم. فکر میکردم که اینطوری باید حقم را از زندگی بگیرم. به نظرم میرسید که مهدی به من خیانت کرده اما حالا که فهمیدهام همه تصوراتم اشتباه بود، کار از کار گذشته است.
وقتی مهدی مجروح بود و با چاقو کنار او ایستاده بودی، ماموران پلیس سر رسیده بودند، چرا اجازه نمیدادی که آنها به مهدی کمک کنند؟
یادم نمیآید که آن لحظه چه اتفاقاتی افتاد؛ حتی یادم نمیآید چند ضربه به او زدم.
اعتیاد هم داری؟
نه چیزی مصرف نمیکنم.
می دانی چه عاقبتی در انتظارت است؟
من یک قاتلم. آدم کشتم و آن هم بهترین دوستم را. همه مغازهدارها هم من را دیدند و قانون هم قاتلها را قصاص میکند. اما این را بگویم که پشیمانم از اینکه بهترین دوستم را بیگناه به قتل رساندم. امیدوارم خانوادهاش مرا ببخشند.
منبع: مجله سرنخ، بیست و دوم ابان