تریسی ساموئلسون
مادران آمریکایی که تا یک سال محتاطانه برخورد کرده بودند و از کار و زندگی خود گذشته بودند تا وارد مذاکره با ایران شوند، صبرشان لبریز شد. سارا شرود، شان بروئر و جان فتال یک سال است که در زندانند.
سینی هیکی هر روز صبح اش را در خانه اش در مینه سوتا با خواندن اخبار ایران آغاز می کند و ایمیل هایش را چک می کند و تلاش می کند بفهمد که چگونه می تواند فرزندش را از زندان اوین نجات بدهد.
در 31 ژوئیه 2009، خبر دستگیری پسرش، شان بوئر را که برای کوهنوردی با دوست دخترش سارا شرود و همکلاس دانشگاهش جان فتال رفته بود، از طریق سفیر آمریکا در بغداد شنید.
ابتدا سه خانواده در اظهاراتشان محترمانه و حتی با دلجویی سخن می گفتند. آنها تاریخ و حتی قویم ایرانی را حفظ کرده بودند و تلاش می کردند تا فرهنگ این کشور را گرامی بدارند. آنها نگران فرزندانشان بودند اما مصصم بودند که صبر خود را از دست ندهند.
با این حال بعد از گذشت یک سال از زندانی شدن فرزندانشان در تهران، خانوده ها که برای رسیدن فرزنداشان به خواسته هایشان که همان تلفن زدن به خانه، ملاقات یا معاینات پزشکی است، لحنی محتاطانه داشتند، آن را کنار گذاشته اند و با عصبانیت خواستار رسیدگی به وضع فرزندانشان هستند. ایران باید یا آنها را محاکمه کند یا به خانه هایشان باز گردند.
لورا فتال، مادر جاش می گوید:« ما به آنها گوش دادیم با آنها کنار آمدیم به آنها وقت دادیم و حالا می خواهیم که فرزندانمان آزاد شوند.
نورا شرود، بیشتر از دو مادر دیگر عصبانی است؛ آنها 23 ساعت در روز دخترش را در سلول انفرادی نگه می دارند و یک تخت فلزی با تشکی نازک به او داده اند و پنجره کوچکی که فاصله اش با زمین زیاد است. او دوبار در روز به مدت نیم ساعت شان و جاش را که در یک سلول هستند، در حیاط زندان می بیند. جان در ماه ژانویه در همین حیاط به او تقاضای ازدواج داد. این تنها زمانی است که آنها می توانند آسمان را ببینند.
به همان اندازه که زندگی این سه زندانی در این یک سال تغییر کرده است، زندگی مادرشان هم دستخوش تغییر شده است. آنها کارشان را از دست دادند تا خود را وقف نجات فرزندانشان کنند. خانم شرود که قبلا در کالیفورنیا زندگی می کرد، برای حمایت از فرزندش با خانم هیکی زندگی می کند.
آنها برای مقامات ایرانی نامه می نویسند و با همه رسانه ها مصاحبه می کنند و نزدیک به تلفن هایشان نشسته اند.
فتال در روز مادر ایرانی و تولد فرزندش، دو روز از خانه بیرون نرفت و به دوستانش گفت که به او زنگ نزنند شاید جاش بخواهد با او تماس بگیرد. اما جاش تماس نگرفت.
پسر بزرگ فتال، الکس تلاش می کند جای خالی برادرش را پر کند او ترانه ای با نام “جالکس” می خواند و درست گلابی کاشته است.
وضعیت مادران از وضعیت فرزندانشان وخیم تر نیست، آنها می گویند که در زندان خودشان زندانی هستند.
خانم هیکی می گوید: “من همیشه فرزندانم را جوری بار آورده ام که به دیگران احترام بگذارند. اما در شرایط کنونی نگهداشتن آن احترام برای ما کار دشواری است. ما احساس می کنیم که در اینجا کار خود را کرده ایم و می خواهیم این کار دیده شود.”
کریستین ساینس مانیتور، 31 ژوئیه