دهه شصت، دهه هشتاد

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

سال تمام می شود، دهه هشتاد به انجام می رسد. آخرین روز سال  1389 کشان کشان می رود. محمدمختاری بر سر گور پرگلی دست تکان می دهد. ژاله صانع فریاد می زند: مرادزدیدند. زندانیان سفره آزادی را در سلول های نمور می گسترند. “نظام” فرمایش فرموده است که آنان رنگ نوروز را نخواهند دید. روز نو تنها ازآن هتاکان هزار ساله ایست که بر کرسی قدرت نشسته اند و چاقوکشانی که به فرمان، “جمهوری اوباش”  را مراقبند تا سقوط نکند. بلندگوهای “نظام مقدس” هم مدام فریاد می کشند:

 

دهه شصت هم درچین فضائی به پایان رسید. دهه ای که نام “وحشت بزرگ ” نام گرفت. بیشترین سال هایش زیر نگین ولایت ولی فقیه اول گذشت. “چپ اسلامی” تحت حمایت آیت اله خمینی بر قدرت بود.در جهان هنوز “جنگ سرد” ادامه داشت. سیاست نه شرقی، نه غربی برای تثبیت خود در برابر دو قطب جهانی، می گرفت و می برد و می کشت. زمانه به کام صادق خلخالی بود که یادگارش به تاریخ، کردها ماندند که زخمی و چشم بسته ایستاده اند در برابر جوخه مرگ تا “ شیخ” فرمان آتش بدهد. و شیخ خونریز درتنهائی کرم گذاشت و مرد.

نوبت، نوبت سیداسداله لاجوردی بود؛ لباس فروش بازار که  عشقی غریب به زدن تیر خلاص داشت وآنقدر به فرمانش شبانگاهان به دریدن بکارت نو دوشیزگان و سحرگاهان به اعدام جوانان آرمانی گذشت، تا نوبت خودش رسید که باید می رفت و همه اسناد جنایت رابه گور می برد.

اما، دهه تمام نبود. باید تابستان خوفناک شصت و هفت می رسید. هزاران زندانی قتل عام می شدند تا فقیه اول راحت بربستر مرگ بگذارد. و هنوز کفن دریده اش خشک نشده بود که با ترفندی و نشست و برخاستی، ولی فقیه دوم را منصوب کردندو هم او هنوز نیامده، ختم قانون اساسی نیمه کاره ولی فقیه را گرفت و فرمان حکومت مطلقه به نام خود نوشت.

دهه شصت که ورق خورد، “نظام مقدس جمهوری اسلامی” درتثبیت کامل بود. ازمیان بردن همه گروههای سیاسی، خانه نشین کردن منتقدین، راندن چپ مذهبی از قدرت و حتی قتل عام خوفناک زندانیان سیاسی  در فضای جامعه و جهان انعکاس چندانی نداشت.

سیدعلی خامنه ای سلطنت می کرد و علی اکبر هاشمی  رفسنجانی تحت لوای رهبر به ترفند برکشیده اش حکومت. وچنین بودکه از منبر نماز جمعه فرمان “مانور رفاه” به “ملت همیشه در صحنه” داده شد.

دو دهه از آن “روزگار خوش” گذشت. دهنده فرمان “مانوررفاه” آخرین قربانی، سال پایانی  دهه هشتاد است. رهبران جمهوری اسلامی که دردهه شصت باد کاشته بودند، دراین دهه توفان دروکردند. نبردکه بر که دراین دهه به اوج رسید. هسته مرکزی اندیشه سازنده جمهوری اسلامی که “خلافت اسلامی” را می خواهد، ظهور امام زمان را انتظارمی کشد تا حکومت جهانی اسلام رابر پا کند، دریک کودتای انتخاباتی قدرت را قبضه کرد. مصطفی تاج زاده گروه بندی نظامی-ـ امنیتی حاکم بر”نظام” را “طالبان شیعه” نامید. موسوی و کروبی که همراه همسران خودزندانی اند، گفتند: “این نظام، نه اسلامی است و نه جمهوری”

جهان به “نظام” لقب “جمهوری اوباش” داد. احمد قابل گفت: “نظام اسم مستعار خامنه ایست”. مردم در خیابان شعار دادند: “خامنه ای قاتله، ولایتش باطله”. و تا سال تمام شود شعار “مرگ بر دیکتاتور” به شعار ملی تبدیل شد.

در دهه هشتاد، ریشه های آزادی و عدالت که درزمین استبداد، انتظار بهاررا می کشیدند از خاک سر برآوردند. جنبش مدنی ایران، گفتمان “آزادی” بر دهان متولد شد. در روزهای پایانی آخرین سال دهه، یکی از عاملان اصلی سرکوب و اعدام که اکنون دادستان کل انقلاب و سخنگوی قوه قضائیه است، اعترافی تاریخی کرد. محسنی اژه ای گفت:” تصورش را هم نمی کردیم که مجموعه معترضان این گونه با هم متحد بشوند و طی زمانی کوتاه با خارج از کشور وصل شوند.که یک شخصی مثل موسوی به میدان بیاید و این گونه بایستد…”

“مجموعه معترضان”نام دیگری است که “طالبان شیعی” حاکم برایران به جنبش دموکراسی خواهی ایران داده اند. نخست راهیان جنبش سبز را “خس وخاشاک” نامیدند. و بعد به صد دشنام دیگر خواندند. گرفتند و زدند و بردند وکشتند. گفتند تمام شد. ازهراس جرقه زده آتش زیر خاکستر خواب راحت نداشتند و نفی اش می کردند. رهبران نمادین جنبش را” سرلشگرهای بی لشگر” خواندند ولشگر میلیونی را خریداران نوروزی  معرفی کردند.

آخرین سال دهه هشتادبه تمامی به نبرد ناخدای استبداد با خدای آزادی گذشت. جنبش سبز و دشمنانش، بیشتر و بیشتر شناخته شدند. بازجویان به اعتراف در آمدند که نظام ترک برداشته است. توفان آزادی به ناگهان منطقه را گرفت. دیکتاتورها بر بادشدند. جنبش سبز از زیر خاکستر شعله کشید. لشگریان بیشمار به فتح میدان آزادی آمدند. و “نظام” فرمان سرکوب خونین داد. و باز از خون جوانان وطن لاله دمید. شهید دزدی بر کارنامه “ نظام” مهردیگری زد وبه “رهبر دزدی” انجامید.

همه چیز نشان داد که اگر زمستانی پایانی دهه شصت، آغاز تثبیت “نظام” بود،  آخرین زمستان استبداد در پایان دهه هشتاد رسیده است. و فریاد مردم که با ازادی منطقه پیوند می خورد، ازنوبت رفتن دیکتاتور ایران می گوید:

ودریغا که سیدعلی حسینی خامنه ای که خود بهارانی را در زندان بود، زیر نفرین قدرت و در محاصره چاپلوسان از یاد برده است که نمی توان به بهار فرمان توقف داد. بهار از دیوار و سیم خاردار می گذرد و در مخوف ترین سلول ها راهم می گشاید.

زمستان دیگری رفته و بهار تازه ای آمده است. نگاه کنید! خوب نگاه کنید! جهان در دستان ماسبز می شود. شکوفه های سیب از سیمان و آهن و نگهبان می گذرند و صدای آفتابی مردم ایران رابا شعر فریدون مشیری بگوش همه زندانیان می خوانند؛ از رهبران نمادین جنبش سبز تا همه شیرزنان و دلیر مردانی که سال را در بند استبداد هولناک مذهبی نومی کنند:

حالیا معجزه باران را باور کن

و  سخاوت را در چشم چمن زار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد!

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی؟

بازکن پنجره ها را

و بهاران را

باور کن