”آماتور” از شنیدن خبر ارسال پیام تبریک آقای احمدینژاد برای باراک اوباما، حسابی به وجد آمده است:
من دارم دیوانه میشوم. انگار به سرعت برق و باد، جهان بعد از اوباما در حال شکل گیری است. وقتی خبر اول خبرگزاری های دنیا را میبینم فکر میکنم چیزی در حد دروغ سیزده است اما واقعی و عینی است. احمدی نژاد گام های گفت و گو با امریکا را بر میدارد. او بعد از انتخاب اوباما این پیروزی را تبریک گفت و اظهار امیدواری برای آینده ای خوب و روابطی عادلانه.
از وقتی که این خبر را دیده ام دیوانه وار به این و آن زنگ میزنم و همه در یک جا اشتراک داریم هر چه خاتمینتوانست از فرصت ها استفاده کند اما احمدی نژاد از کوچکترین موقعیت یک فرصت طلایی میسازد. اگر خاتمیرییس جمهور بود جرات داشت برای باراک پیام تبریک بفرستد؟ اگر این کار را میکرد برخورد دیگران چگونه بود؟ او حتی جواب دست های دراز شده بیل کلینتون را نداد و از ایستادن در جمع رهبران جهان برای عکس یادگاری فرار کرد. حالا مانده است مخالفان همیشگی گفت و گو که کفن پوشان به خیابان میآمدند. آیا این بار نیز این اتفاق خواهد افتاد؟ حالا فکر کنید برای انتخابات ریاست جمهوری دهم برگ برنده در دست چه کسی است….به قول عادل فردوسی پور چه میکنه این احمدی نژاد!
پیامک به مثابه عامل فشار
”حسین نورینیا” معتقد است ارسال پیامکهای هجوآمیز علیه کردان توسط مردم، به مانند یک عامل فشار اجتماعی عمل کرده است:
کردان به درستی گفت که علیه وی میلیونها پیامک رد و بدل شد ولی نسبت دادن آن به جنگ روانی استکبار جهانی کاملا غلط بود و شاید هدفی دیگر را جستجو میکرد. جوکهایی که برای او ساخته شد که نه فقط او بلکه فرآیند تصمیمگیریهایی را هدف قرار داده بود چیزی نبود جز تراوش ذهن خلاق ایرانیان در حوزه فرهنگ پنهان که به جهت ناتوانی بروز اعتراض در عرصه مدنی از طریق روزنامهها و تجمعها حتی در دانشگاهها و پرهیز از برچسب خوردن همراهی با نظام استکبار جهانی و صهیونیست فاسد در قالب جوک بروز و ظهور یافت.
در فضای صلب کنونی و با وجود امکانات جدید ارسال و پخش جوک در سطحی وسیع و در زمانی کوتاه جوکها هر چند به تخلیه هیجانی جامعه یاری میرسانند و حساسیتهای رفتاری و عملی مردم را میکاهند ولی وجدان جمعی را آگاهی میبخشند و مقبولیت و مشروعیت موضوع هدف خود را میکاهند و با تدوام فضای ذهنی شکلگرفته میتوانند به منابع قدرت فشار آورند. تندی و تیزی و عریانی کلام در جوکهای مربوط به کردان چنان بود که امکان مقاومت در برابر آن نبود و مجلس را تسلیم افکار عمومیکرد. البته فکر نمیکنم جوکهای این موضوع خاتمه یافته باشد و به نظرم از زوایای دیگری ادامه خواهد یافت مانند ماجرای تخلیه کردن!!
کردان بدشانس بود. فقط همین
”از پشت یکسوم” معتقد است بحران دروغگویی و ریاکاری گستردهتر و فراگیرتر از آن است که کردان تنها خروجی آن باشد:
یه سازمان کوچیک مثل شرکت و کارخونهیی که سالها توش کار کردی و یا یه سازمان خیلی بزرگتر مثل مملکت و کشورت، میتونه تو رو بجایی برسونه که در عین اینکه اونها رو عاشقانه دوستشون داری ولی دیگه به سرنوشت و آیندهاش کاملاً بیعلاقه بشی. دروغ، تزویر، ریا، چاپلوسی، سیاهکاری، وعده و ادعاهای پوچ و بدون عمل، مدیران نالایق و… عواملی میشه که نه دیگه برات مهمه رئیس شورای کارخونه کی هست و نه وزیر کشور بعدی مملکتت.
توی سیستمیکه برای اینکه دو زار به حقوق من اضافه بشه صحت و سقم مدرک فوقدیپلم و لیسانس و فوقلیسانس من رو از ده جای مختلف دنیا استعلام میکنند، پس کردان هم مقصر نبوده که سالها تونسته با این عنوان و مدرک جعلی کار کنه، تدریس کنه، وزیر و وکیل و استاد بشه، چون همین الان هم زیاد داریم از این مدارک افتخاری و جعلی و تقلبی. حالا از بدشانسی اینبار قرعه بنام کردان خورده شد. پس بحثِ اسمها و رسمها و آدمها نیست، سیستم، مریض و بیماره و نیاز به بازسازی داره.
مجازی ست، اما نه آنقدر که اصلا واقعی نباشد
”آیدا سعادت” به شدت منتقد و معترض سوء استفاده از فضای مجازی برای دستاندازی به حریم شخصی آدمهاست:
بی اخلاقی هایی که گاه و بیگاه توی دنیای مجازی دیده میشه واقعا آزار دهنده هستند. اینجا به همون نسبت که کسی مجبور نیست خودسانسوری کنه و جایی برای گفتن و شنیدن و تبادل نظر هست، آدم های حقیر پشت نقاب هم هستند که مکانی برای تخلیه عقده ها و شرارت هاشون پیدا کردند. این مشکل برای کسی با هویت واقعی خودش بنویسه نمود بیشتری پیدا میکنه. من از مدت ها پیش به خاطر همین مسائل کامنت های وبلاگم رو غیر فعال کردم. تو مسنجر آنلاین نمیشم، تو وبلاگ کسی هم کامنت نمیگذارم و خلاصه سعی کردم دور خودم یه دیوار شیشه ای بکشم که از این مردم آزاری ها گزند کمتری بهم برسه. اما دنیای مجازی هزار و یک ترفند برای بی اخلاقی در اختیار کسانی میگذاره که بخوان به حریم خصوصی آدم ها تعرض کنند.
ما آدم های واقعی هستیم با هویت واقعی و فضای سایبر از نظر من تنها ابزاری هست در خدمت دنیای حقیقی ما. با هجوم به دنیای مجازی خلق و خوی واقعی آدم ها اینجا جنبه های آشکارتری پیدا میکنه و قواعدی نانوشته هستند مرز بین اخلاق و بی اخلاقی رو کاملا مرئی میکنند. حریم خصوصی آدم ها در فضای مجازی حریم واقعی هست نه مجازی.. امنیت روانی آدم ها اینجا هم دستخوش هجوم هست.
نه به این دلیل که مرد شوند
”سیاوش خدائی” از شمار مردان فمینیست است. آخرین پست او درباره فیلمیدر خصوص جنبش زنان در امریکاست:
در ابتدا میخواستم “نقدی” بر فیلم “فرشتگان آرواره آهنی” بنویسم. اما با دیدنش به نوعی خودمان را در آنها دیدم و احساس کردم همزمان باید درباره خودمان نیز بنویسم. “تحویل دادن مادرهای سالم به جامعه”، “کاهش ساعت کاری زنان”. چقدر این جملات فیلم برای ما آشناست. اگرچه صد سال پیش در آمریکا گفته میشد. زنان فیلم حق رای میخواستند تا در قوانینی که برایشان تصویب میشود دخالت داشته باشند. مسئله به همین سادگی بود. خواسته هایشان واضح بود. “کجایش نیاز به توضیح داشت؟” واضح نبود؟
آنچه به عنوان یک شهروند به یک مرد داده شده بود را میخواستند. نه به این دلیل که مرد شوند و انسانیت خود را با ملاکی به نام “مرد” بسنجند. زنان فقط در رنجها شریک بودند. در امتیازات سهمینداشتند. زمانیکه مردان قانون مینوشتند، بیش از حد “مردانه” نوشتند. دنیا را بیش از حد “مردانه” ساختیم و زنان را جا گذاشتیم. قانون جنگل را حکم فرما کردیم و به حکم زور بازو، “خویشتن را انکار کردیم”.
مواظب این غول جهانخوار منفعتطلب باش گلشیفته جان!
”لیدا قهرمانلو” ضمن روایت داستان فیلم هالیوودی ای که گلشیفته در آن ایفای نقش کرده است، او را خطاب قرار داده و نوشته:
گلشیفته ی عزیز , هنرمندی ات در “میم مثل مادر” مرحوم ملاقلی پور در “سنتوری” مهرجویی و در “به نام پدر” حاتمیکیا بر همگان مسجل شد. بسیار فیلم های دیگری هم هستند که نقش ات جاودانه شده است. اینکه استعداد کم نظیر بازیگری ات و چهره ی جذابت تو را داشت به یکی از یگانه های سینمای ایران تبدیل میکرد بر هیچ کس پوشیده نیست. از تو سوال میکنم چقدر امید داری در این هالیوود از پایه خراب با حضور زنان بازیگری که پوسترهای سکسی شان در هر گوشه ای پیدا میشود، تو و استعدادت شناخته شود ؟ چقدر امید داری ارزش بازی تو و درک تو از سینما با ساختارهای قالب بندی شده ی فرهنگ غرب جور در بیاید ؟
نه اجازه دارم و نه میخواهم که محکومت کنم. شاید نوعی درد و دل بود برای تویی که نماینده ی کشورم هستی. هر جای دنیا که باشی خبرهایت برایت مهم است. اینکه از تو بخواهم مراقب باشی که این غول جهان خوار منغعت طلب از تو و استعدادت برای رسیدن به اهداف خودش استفاده نکند…. او این کار را با همه کرده است…متاسفانه برداشت من این است که در این فیلم از تو و ملیت تو سو استفاده شد.
موضوع انتخاب برای پسرانی که ختم روزگار بودند!
”زن فردا” در پستی مفصل، راوی تجربیات یک دختر ایرانی تا بلوغ و پس از آن در پی ریشههای خودکم بینی زنان ایرانی ست:
از کودکی، “جنسیت” و “مونث بودن” در پسزمینهی تمام افکارم ریشه داشت. تفاوتهایی که از نظر قدرت، هیکل و توانایی انجام کارها با پسرهای همسن و سال داشتیم، در منزل هم پدر جایگاه ویژه و غیر قابل نفوذ خود را داشت. مامان بازی ما مورد تمسخر پسرانی قرار میگرفت که ما آرزوی همبازی شدن در تیم فوتبالشان و یا همراهی با آنها در صفهای طولانی سینهزنی شبهای محرم را داشتیم.هرچه بزرگتر میشدیم، این تفاوتها ملموستر میشد، حجاب و فرمهای اجباری مدارس، خجالت از ابروهای پرپشت و سبیلهای ناگهانی دوران بلوغ و… اهمیت زیبایی ظاهری و فیزیک مناسب، همه و همه ما را به سمت “خود کمبینی” هدایت میکرد.
مشاهدهی دختران زیبا با ابروان برداشته و لبهای بدون سبیل و رژهای صورتی کمرنگ و دستانی که مخفیانه در دستان پسران پر هیجان و جذاب محل، گره خورده بود، حسرت شبهای ما بود. خواستگارهای متعددی که آمدند و رفتند، یا انتخاب نمیشدیم و یا انتخابشان نمیکردیم. “آفتاب مهتاب” ندیده بودنمان که خود مهمترین ارزش محسوب میشد. پسرانی که خود ختم روزگار بودند و برای همسری، تنها دخترانی را انتخاب میکردند که مردی را جز پدر و برادر خود در زندگی ندیده باشند؛ تا خود اولین کسی باشند که به حریم تن و روح «زن» وارد میشدند.
نگاهی به زندگی خستهکنندهی مادرهامان که برای فرار از محیطهای مردسالار و مردپرست خانواده یا به محل کار پناه برده بودند یا به جمعهای دوستان خود؛ همه و همه باعث ترس از همسر شدن را در پی داشت. ایستادن پای عشقهای خیالی و گاه حقیقی و تحقیرها و توهینها و تهمتها؛ همه ما را از “زن” بودن بیزار میکرد. و همهی تندبادهایی که تن و روح زنانهی ما را زیر ضربات سهمگین خود خرد میکرد…
و این ما بودیم که به جرم زن بودن، تاوان مرد بودن باقی را پس میدادیم.