نیم قرن بعد از کوبا، اینک ایران

نویسنده

» تحلیل ال موندو از دردسرهای واشنگتن

فلیپه ساگون

جهان هیچ گاه تا این حد به جنگ اتمی، که بیش از صد میلیون آمریکایی و روس را در معرض خطر قرار می داد، نزدیک نبود. نیم قرن پس از آن شاهدیم که بحران موشکی سال ۱۹۶۲ تبدیل به آزمایشگاهی شده که تمامی رؤسای جمهور آمریکا و بسیاری از سران خارجی در آن به دنبال درس هایی برای مواقع بحرانی می گردند.

گراهام آلیسون، یکی از کسانی که به خوبی می داند در آن زمان چه گذشته، در ۱۵ ژوئن در هرالد تریبون نوشت: “رویارویی فعلی ایالات متحده با ایران به مانند بحران موشکی کوباست، ولی به صورت حرکت آهسته.”

اگر جان اف کندی در آن زمان هر دو گزینه موجود [وقوع جنگ یا پذیرش موشک ها در کوبا] را رد کرد، گزینه های نتانیاهو به اوباما [حمله یا پذیرش ایران هسته ای] نیز به نظر غیرقابل قبول می رسند.

بحران موشکی به عملکرد ضعیف سازمان ملل در خلال جنگ سرد دامن زد و نشان داد که این سازمان بدون توافق پیشین سران شوروی یا ایالات متحده از حل مشکلات بین المللی ناتوان است. سازمان ملل در مورد بحران ایران نیز همچنان ضعیف عمل می کند.

بحران ۶۲ نشان داد که در چالش های شوروی علیه سلطه طلبی غرب بر جهان محدودیت هایی وجود دارد. به دنبال تحقیر مسکو، انجام یک سری مداخلات که پس از مرگ استالین آغاز شده بود به شکست انجامید: اولتیماتوم برلین، ایجاد بی ثباتی در خاورمیانه، بحران سوئز، مداخله در بوداپست، تهدید به آغاز جنگ جهانی سوم، بایکوت آشکار توافق های ژنو در مورد هندوچین و حمایت از ویتنام شمالی و انقلاب کوبا… که همگی باعث ازبین رفتن اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی شد، بدون اینکه هیچ اقدامی برای جبران استراتژیکی این مسایل انجام شده باشد.

بحران موشکی، به عنوان طنز تاریخ، باعث گردید تا یک سد نفوذی به مدت ۲۸ سال متمادی در نیمکره شمالی تقویت شود و همچنین راه را برای گشایش تدریجی بین دو بلوک شرق و غرب و در نتیجه اتحاد دو آلمان و فروپاشی امپراطوری شوروی هموار کند.

بحران موشکی درواقع آستانه جداسازی سیستم دوقطبی سخت از سیستم دوقطبی انعطاف پذیر بود که در نهایت منجر به ازبین رفتن دیوار برلین شد.

پاسکال بونیفاچه، در راهنمای روابط بین المللی خود می نویسد: “می توان گفت که بحران کوبا اولین بحران در دوران آرامش و آخرین بحران در دوران جنگ سرد است. هر دو جناح، شوروی و ایالات متحده، متوجه شده بودند که نباید از محدوده خود عبور کنند و علی رغم تفاوت های ایدئولوژیکی، استراتژیکی و سیاسی، مواضع خود را در یک هدف همسو کردند: جلوگیری از وقوع جنگ اتمی.”

گراهام آلیسون در توضیحات بی نظیر خود در “اصل تصمیم گیری” به تعریف یک تئوری جدید برای تحلیل رویارویی ها و شیوه اتخاذ سیاست خارجی پرداخته است.

تعاریف او در این تئوری الگوهایی را برای جلوگیری از رویارویی های هسته ای در آینده، مدیریت بحران، و هماهنگی دولت ها تشکیل داده که هر رهبر، دیپلمات و روزنامه نگاری باید آنها را برای رفع مشکلات بین المللی بداند تا از تکرار تاریخ جلوگیری کند.

منبع: ال موندو، ۱۵ اکتبر