ماتریوشکا در لس آنجلس

نویسنده
لی لا نیکان

» فصل پنجم

گزارش اجرای پارسا پیروز فر و یک گفتگوی کوتاه با هوشنگ توزیع

یکشنبه ۲۷ سپتامبر نمایش ماتریوشکا کاری از پارسا پیروزفر در تیاتر وست در لس آنجلس روی صحنه رفت . سالن اجرای کوچکی بود با حدود ۲۰۰ نفر ظرفیت ، امکانات نور، صدا ، اتاق فرمان و صحنه نمایش مهیا. از نیم ساعت قبل از شروع نمایش، تماشاگران پشت در سالن منتظر بودند، استقبال چشمگیری شده بود، به خصوص اینکه بیش از نیمی از جمعیت جوان های زیر ۳۵ سال بودند، غالبا چنین میانگین سنی در اتفاقات فرهنگی لس آنجلس کمیاب است. و اغلب افرادی بودند که در هر برنامه و گردهمایی لس آنجلسی دیده نمی شوند. در بین تماشاگران هوشنگ توزیع، بازیگر و کارگردان و نمایشنامه نویس هم حضور داشت.

از مسئول سالن خواستم برای تهیه گزارش اجازه بدهند عکس بگیرم، با آقای پیروزفر هماهنگ کردند و اجازه دادند. پیش از شروع نمایش ، مسئول دیگری تذکرات لازم را مبنی بر اینکه فقط در حالت نشسته وسر جایم می توانم عکس بگیرم گوشزد کرد، بدون هیچگونه صدایی، و فقط دو سه تا عکس. نفر اولی بودم که وارد سالن شدم و ردیف اول نشستم، با این توضیحات مجبور شدم دوربینم را که عکس و فیلم باهم می گرفت در حالتی قرار دهم که حتا صدای فشار دادن دکمه هم نیاید و نتیجتن، در مجموع علاوه بر عکس یک دقیقه هم فیلم ضبط شد. پیش از آغاز نمایش برای گرفتن چند عکس از سالن صندلی ام را ترک کردم. وقتی کمتر از سه دقیقه بعد برگشتم گروه ده نفری در ردیف اول نشسته بودند و جای من هم پر بود.

به آقای جوانی که روی صندلی ام نشسته بود توضیح دادم و او در حالیکه بیشتر خودش را در صندلی فرو می کرد، گفت: « ما می خواهیم پیش هم بنشینیم و با هم حرف بزنیم.» و اشاره کرد به زن جوان کنارش که 32 دندانش با لبخند گشادی معلوم بود . مسئول سالن که شاهد این گفتگو بود با احترام صندلی متحرکی را در گوشه دیگر سالن به من داد. چراغ ها خاموش و نمایش شروع شد. بعد از ۱۰ دقیقه مسئول دیگری از من خواست به طور کلی دوربین را خاموش کنم، چون تمرکز بازیگر را می گیرد ، من هم دوربین را کلن جمع کردم و تماشا کردم .

سالن پر بود از تماشا گران. شاید یک یا دو صندلی خالی بود . پرده سیاهی زمینه پشتی صحنه را پوشانده بود ، یک میز و چند صندلی چوبی در وسط ، یک چراغ قدیمی سفید روی میز ، روزنامه و چند کاغذ و خرده ریزهای دیگر . ماتریوشکا در هر اپیزود با صدای ضبط شده پارسا پیروزفر آغاز می شد ، نور می رفت ، و با ورود تنها بازیگر که یک تنه ۲۰ شخصیت را بازی می کرد ، می آمد . 

اپیزود اول : مرگ کارمند دولت

اپیزود دوم : چطور دمیتری کولدارف یک شبه معروف شد

اپیزود سوم : جنون ادواری

اپیزود چهارم : تسویه حساب

اپیزود پنجم : زن نجیبی که از میان ما رفت

اپیزود ششم : بوقلمون صفت 

در هر اپیزود ببیننده  شاهد نقاط قوت و ضعف کار می شد، جدا از قوی بودن و تاثیر گذاری متن، بازیگر توانسته بود تا حد زیادی شخصیت های نمایش را به درستی اجرا کند، مثل نقش مادر دیمتری کولدارف که با وجود کوتاه بودن نقش، بیننده می توانست یک زن مسن بامزه چاق، با صورت گل انداخته، ادا و اطوار، ذوق زدگی  از دیدن پسر جوانش و حتا لباسی که می توانست پوشیده باشد را ببیند. یا در تسویه حساب، تلنگری که لازم بود زده شود تا آدم احمق نباشد، کلافگی و ترس کارمند در اپیزود اول و تفکیک نقش ها در بازی پارسا پیروزفر دیده می شد .

در سراسر کار بیننده متوجه می شد که دقت و زحمت زیادی کشیده شده بود ، حتا وقتی که بیان بازیگر در جاهایی فالش می شد، مثلن عزیزم ، را عیییزم و زهر مار، زرمار گفته شد، یا لحظاتی که بازیگر از نقش کنده می شد و خود پارسا پیروزفر بود، باز هم بازی روان و گیرا بود.  به معنای واقعی کلمه تئاتر بود. شاید آدم را پرت می کرد به فضاهای آشنای تئاتر شهر.  حالا شاید به عنوان یک تماشاچی که در لس آنجلس شاهد تئاتر ایرانی بودم ، می توانستم به وضوح برخی گره ها و سیاهی های حاکم بر جامعه ایرانی را ببینم .

نقاط سیاهی که مشترک با یک قرن گذشته جامعه و فرهنگ روسیه بود. و با گذشت سالها هنوز برایمان ملموس و آشنا است. و زندگی در کشور های دیگر هم تغییرش نداده است. از کمدی اصرار داشتن به ازدواج از جانب زنان و فرار از سوی مردان، ترس و توهم از دست دادن موقعیت کاری و اجتماعی به واسطه مسائل شخصی ، پا گذاشتن بر گرده دیگری برای بالا رفتن و تحقیر أفراد برای حفظ منافع شخصی . انگار به گونه ای فرهنگ و مسائل روز ما هنوز از اتفاقات و تضادهای پیش پا افتاده و سطحی پیروی می کند و این مهم نیست که در کجا زندگی می کنی .

اما درجایی که عناصر بصری و شهری در آن رنگ و روی باز و شاد دارد ، مواجه با تنالیته رنگی سیاه و خاکستری و سفید ، نور متمرکز و نه چندان جاندار صحنه ، آدم را بیشتر به یاد ایران و فضای حاکم بر آن می برد . طنزی که شبیه خوردن یک تکه شکلات بود، البته نوع تلخش .هوشنگ توزیع در این مورد می گوید : “کار نور و صحنه می توانست رنگ و روی جذابتر و بهتری داشته باشد ، شاید این بر می گردد به جاده ای بودن این اجراها . نور پروژکتور کم بود ، پرده پشت سیاه بود ، لباس بازیگر و اشیاء سیاه و سفید بود، البته من متوجه هستم که کارگردان می خواست زمان کلی دوره چخوف را اشاره داشته باشد، اما زبان امروزی تر بود، ما کلمات و ادبیات محاوره ای می شنیدیم ، ولی رنگی نبود، در حالیکه من شک ندارم در زمان چخوف هم رنگ وجود داشته است و مردم روسیه آدم های رنگ دوستی بودند “

 از ابتدا تا انتهای کار بازی یکدست جلو نرفت ، بیشتر از اپیزود دوم به بعد بازیگر توانست صحنه را از آن خود کند .

با پایان نمایش و تشویق تماشاگران، پارسا پیروزفر اجرا را به هما روستا و حمید سمندریان تقدیم کرد .

در نگاه تماشاگران رضایت موج می زد و صداهایی که در حال بیرون رفتن می شنیدم “چه کار خوبی بود “. قبل از آنکه وارد خیابان شوم مسئول دیگر سالن صدایم کرد و مرا به اتاق فروش بلیط برد و از من خواست هر فیلمی که ضبط کرده ام را پاک کنم ، برایشان توضیح دادم و تکه های کاملن احمقانه ضبط شده را نشان دادم و گفتم اینها اصلن به درد نمی خورند و برای خود من هم بهتر است دیده نشوند، اصرار داشتند که پارسا حساس است و نباید هیچ گونه فیلمی از در سالن بیرون برود و با کمال ادب دوربین را نشانشان دادم تا هر چه را می خواهند پاک کنند.

با هوشنگ توزیع در مورد این نمایش گفتگو کردم و سوالاتی پرسیدم. او با مهربانی و حوصله به سوالاتم پاسخ دادو گفت: « به طور کلی تاتر تکنفره خوبی بود و کار ساده ای هم نبود، به خصوص برای تاتر جاده ای. هنرمندان تاتر در ایران و یا هنرمندان تاتر در آمریکا این شانس را دارند که در سالنی  که می خواهند اجرا کنند، از قبل تمرین کنند، نور تنظیم شود و سهولت در کار إیجاد شود. اما در تاتر هایی که در خارج از کشور انجام می شود، مثلن یکشب در این شهر، شب بعد در شهر دیگر ، صحنه و نور در سه یا چهار ساعت باید همه چیز اماده شود و بعد از اجرا هم همه چیز جمع می شود، این از انرژی کار می گیرد و این اجازه را به هنرمند نمی دهد تا صحنه خارق العاده ای داشته باشد، آنطور که در ذهن دارد.»

آقای توزیع ادامه داد: « با در نظر گرفتن اینکه هنرمندی مثل پارسا که به تنهایی بیش از ۲۰ شخصیت و بازی می کرد ، کار سختی بود و اصلن آسان نبود، اما با همه اینها کار قابل قبول بود و از نظر من نمره قبولی را می گرفت. و خوشحال بودم که در آن اجرا حضور داشتم . به نظر من پارسا کارش دو جنبه خوب داشت ، یکی اینکه خیلی زحمت زیادی برای کار کشیده بود و کار را جدی گرفته بود ، معمولا ( با خنده ) ما اینجا کارها رو تقسیم می کنیم به طنز یا جدی . ولی منظور از جدی دراماتیک هست چون کار کمدی خیلی کار جدی هست حالا یک هنرمند یا کارش را جدی می گیرد یا نمی گیرد ، حالا این کار قرار هست مردم را بخنداند یا بگریاند.»

توزیع معتقد است: « پارسا کارش را جدی گرفته بود و همه دست اندر کاران هم کار خودشان را کرده بودند و او ( پارسا ) می داند که کار تئاتر باید کار سختی باشد، هیچوقت کار تئاتر کار ساده ای نبوده است ، بنابر این در کارهایی که در خارج از ایران به روی صحنه می رود کمتر این جدیت و زحمت دیده شده ، هر چند کارهایی هم أواخر بودند که کارهای خوبی بودند که غالبن یک پیوندی با جامعه تئاتری ایران دارند . خصوصیت دیگری که کار داشت یک نوعی ، یک جنس دیگری از تماشاچی را به صحنه کشانده بود ، گروهی که کمتر در سالن های تئاتر می بینیم ، حوزه فرهنگی تر و جوانتر . این خیلی مهم هست چون آدم های فرهنگی تر کمتر به دیدن کارهای ایرانی در لس آنجلس می روند و یا در رده سنی بالآی پنجاه تا شصت است.»

هوشنگ توزیع که در فضای آمریکا سالهاست نمایش فارسی روی صحنه برده است، گفت: « انتخاب متن هایی از چخوف که بیشتر سنتی است ، چه متن های نوشته شده بر اساس کارهای چخوف ، در حالی که در غرب با نوع نگاه و ادبیات استعاره ای ، إشارات غیر مستقیم به مسائل سیاسی چخوف، کار نمی کند، چون صد و چند سال از آنزمان گذشته و امروز در  اروپا و آمریکا آزادی است و هنرمندان می توانند مستقیم حرفشان را بزنند به مثلن اف بی آی یا سی آی ای که اصولن مردم باید ازشان بترسند. کمدین ها حرفشان را روشن می زنند با کلماتی چون خائن، دروغگو، …. پس کارهایی مثل چخوف آنقدرها رابطه بر قرار نمی کند. اما ما به دلیل پیوندهایی که با زبان فارسی و جامعه ایرانی داریم برای ما کار می کند، شاید بتوان گفت دلیل انتخاب متن شباهت های آنزمان و اکنون ایران به لحاظ فرهنگی و سیاسی است. مثل بی عدالتی های اجتماعی، نگاه از بالا به پایین، پارتی بازی در ادارات، ترس های به جا و بی جا نسبت به عوامل حکومتی و صاحب منصبان نظامی همه و همه چیزهایی هستند که برای ما آشناست و ما می فهمیمش.»

هوشنگ توزیع ادامه داد: « نقش هایی که پارسا بازی کرده بود غالبن قابل قبول بودند و چندتای هم تحسین برانگیز بودند مثل نقش کوتاه مادر که فوق العاده بود و صدایی که برایش کار شده بود ، از نظر من این کار پارسا را یک سروگردن  بالاتر از تجربه هایش در سینما قرار می دهد . بازی تکنفره به این شکل در تاتر بارها و بارها انجام شده و می شود و کار ساده ای نیست که پارسا با نگاهی که داشته توانست پیروز بیرون بیاید با وجودیکه اگر بازیگر ها بیشتر بودند، کار رنگ و رو و جذابیت بیشتری می داشت . اما نهایتن اجرای تکنفره برای خودش یک چالشی است، یک آزمون و تجربه خاصی است.»

هوشنگ توزیع افت و خیز را در اجرای پارسا پیروزفر ارزیابی کرده و معتقد است: « در جاهایی کار کمی افت پیدا می کرد ، من هم تماشاگر ها را نگاه می کردم و هم صحنه را ، از پرده دوم نمایش شور خودش را پیدا کرد وتا آخر جلو می رود . کار نور و صحنه می توانست رنگ و روی جذابتر و بهتری داشته باشد ، شاید این بر می گردد به جاده ای بودن این اجراها . نور پروژکتور کم بود ، پرده پشت سیاه بود ، لباس بازیگر و أشیاء سیاه و سفید بود ، البته من متوجه هستم که کارگردان می خواست زمان کلی دوره چخوف را اشاره داشته باشد ، اما زبان امروزی تر بود ما کلمات و ادبیات محاوره ای می شنیدیم ، ولی رنگی نبود ، در حالیکه من شک ندارم در زمان چخوف هم رنگ وجود داشته است و مردم رؤسیه آدم های رنگ دوستی بودند به خصوص اینکه کارهای چخوف حال و هوای کمدی و طنز دارد . دو گانگی وجود داشت از طرف کارگردان به چخوف ، یا شما چخوف را مثل چخوف میاورید روی صحنه و وفادار می مانید به متن یا با نگاه نو . اگر نگاه نویی دارید پس صحنه و لباس و نور و سأند أفکت ها باید نو باشند و اگر این عناصر می خواهند زمان چخوف را ألقا کنند ادبیات هم باید پیروی کند و کلاسیک باشد و این از إشکالات کار بود» .

هوشنگ توزیع که جزو آخرین نسل تئاتری های قبل از انقلاب است و با همسرش شهره آغداشلو همچنان کار تئاتر را جدی می گیرد، گفت: « نگاه جوانان با نگاه ما متفاوت است ، آنها دچار تحولی شدند که بسیاری از ما دچار آن تحول نشدیم و تاتر برای ما شکل سنتی قبل از انقلاب را دارد ، ما دنباله محمد علی جعفری و نوشین هستیم ، نمایشنامه هایی هم که نوشته شده آقای بیضایی یا آقای ساعدی هنوز که هنوز حال و هوای آن مرام و آن شیوه نگارش و نگاه به جامعه و سیاست ، همگی دنباله آن هستیم . بعضی ها در تئاتر نوآوری هایی کردند ، نگاهشان امروزی تر است با چالش های اجتماعی ، سیاسی طور دیگری کشتی می گیرند و با زبان دیگری.»

ادامه می دهد: « این کار پارسا در طبقه بندی قبلی قرار می گیرد ، اما جوان هایی که اینجا می آیند چیزی که خیلی مهم هست اینکه شما اگر بروید آلاسکا گرچه از عربستان سعودی آمده باشید اگر بخواهید با آدم های آنجا ارتباط برقرار کنید باید فرهنگ و ریتم زندگی و نوع نگاه آنها را در نظر بگیرید ، ریتم در جغرافیاهای مختلف متفاوت یا کندتر می زند یا تندتر ، در آمریکا اگرچه این نمایش ها برای ایرانی ها ساخته می شود و ریتمی که مردم اینجا باهاش زندگی کردند خیلی تندتر است . یک نمایشنامه نویس باید بدأند چی می خواهد بگوید و کجا . این کار در سالن چهار سوی تهران خیلی خوب عمل می کرد و اصلن کار برای آنجا بود ، اما اگر قرار هست با مخاطبین اینطرف آب ارتباط بر قرار شود باید نگاهشان را هماهنگ کنیم و تطبیق بدهیم. شیوه های گفتاری و نمایشی مان را بدون اینکه خودمان را ببازیم و هویتمان را . موضوعاتی انتخاب کنیم که بروز باشند. اگر اینجا از زبان استعاره استفاده کنیم شاید حتا مردم متوجه هم نشوند ».

هوشنگ توزیع اما در نهایت از کار استقبال می کند و می گوید: « به طور کلی به عنوان یک تئأتری از اینکه رفتم و این نمایش را دیدم خیلی خوشحالم و توصیه می کنم تمام دوستداران تئاتر بروند و این نمایش را ببینند. آدم ها در یکماه سی تا فیلم می بینند و از دو یا یکی خوششان می آید، اما به هر تئاتری که می روند باید حتمن همان یکی را هم بپسندند ، در حالیکه اینطور نیست. ما باید با بدنه تئاتر ارتباط برقرار کنیم و حمایتش کنیم. چون تئاتر از آن هنرهای خوشبخت نیست بیچاره! تئاتر ایرانی در اینجا هیچ حمایتگری ندارد متاسفانه . آنقدر باید خوب و جذاب باشد تا بتواند بقا پیدا کند ، کاری که ماهها یا شاید سال ها برایش زحمت کشیده می شود فقط چند شب اجرا می شود . در حالی که در جوامع فرنگی ممکن است یک نمایش سالها روی صحنه بماند و اجرا شود. بنابر این به پارسا پیروزفر دست مریزاد و خسته نباشید می گویم ، چراغ تئاتر جغرافیا ندارد، تئاتر ایرانی هر کجا اجرا شود برای هویت و فرهنگ ایرانی است ، و ما دوستش داریم.  »