جمعهای که گذشت سینما چهار “تک خال در حفره”(کارناوال بزرگ) بیلی وایلدر را پخش کرد؛ فیلمی که حدود شصت سال پیش ساخته شده و به فرایند تولید خبر و چگونگی پرورش اتفاقات و بزرگ کردن آنها بهمنظور اهداف و منافع عدهای خاص میپردازد. گرچه این فیلم در آن سالها بهخاطر ماهیت افشاگرانهاش علیه ژورنالیسم چندان مورد توجه منتقدان و اهالی سینما قرار نگرفت، اما به واقع فیلم بزرگی است و به نوعی پازل همشهری کین را کامل میکند.
همشهری کین به مدیریت روزنامهها پرداخته و تک خال در حفره به کار خبرنگار در چگونگی پردازش خبر. همانطور که شهریار ماکیاولی افشاگر مناسبات سیاست و قدرت است این فیلم نیز برملا کننده پشت پرده تولید خبر و مکانیسیم اهمیت بخشی به اخبار در جهت خاص است و همانطور که شهریار در ابتدا بد فهمیده شد و مغضوب سیاستمداران قرار گرفت این فیلم هم با کچ فهمی و سوء تفاهم ژورنالیستها مواجه شد.
اکنون مشخص شده که شهریار نه تنها ترویج فریب و ددمنشی در سیاست نیست که تنها توصیفگر آن چیزی است که در عرصه سیاست و قدرت در جریان است و پس از فرونشتن غبارها بسیاری معتقدند که شهریار از جمله مهمترین منابع شناخت سیاست مدرن است. فیلم بیلی وایلدر نیز تنها جنبه توصیفی و روشنگری دارد و به واقع به تاریکخانه تولید خبر نور میتاباند و اکنون دیگر میتوان بدون کجفهمی و سوتفاهم از مهم بودن آن سخن به میان آورد.
فیلم درباره خبرنگاری به نام چاک است که همواره مترصد شکار گزارش طلایی است تا آینده شغلی خود را تضمین کند و به شهرت برسد. روزی به همراه عکاس روزنامه عازم محل گزارش هستند که متوجه میشود فردی دریک معدن افتاده است. چاک احساس میکند که این همان فرصت طلایی است و به محل حادثه می رود و از آن فرد به نام لئو عکس میگیرد. چاک به دیدار زن لئو میرود و در مییابد که زن قصد جدایی از لئو را دارد. چاک تصور میکند این ماجرا داستان او را به هم میزند؛ بنابراین از زن لئو میخواهد که به محل حادثه برود. روز بعد چاک مقاله خود را مینویسد و به نوعی عملیات نجات را به تاخیر میاندازد تا داستانش به موضوعی جذاب برای خوانندگان تبدیل شود و… تک خال در حفره در واقع نمایانگر نادرست بودن ادعای ژورنالیستهای کلاسیک مبنی بر انعکاس واقعیت و حقیقت صرف است.
بیلی وایلدر با توصیف شخصیت چاک نشان میدهد که روزنامهنگاران و خبرنگاران نه تنها بیان کننده واقعیتها نیستند بلکه در بسیاری از مواقع خود آنگونه که میخواهند واقعیتها را جلوه میدهند و میسازند. در شصت سال پیش اینگونه توصیف کردن ژورنالیستها اهانت آمیز تلقی میشد ، اما اکنون که تعریف واقعیت و حقیقت و وظیفه ورنالیسم دستخوش زلزلهها و دگرگونیهای ویرانگر شده، ژورنالیسم هر چه بیشتر به سمت توصیف بیلی وایلدری حرکت کرده و اصلاً قدرت ژورنالیستها در آن است که آنگونه که بخواهند به واقعیت خام شکل دهند و در معرفی رخدادها و حوادث به خواننده خود نقش آفرینندگی داشته باشند.
ژورنالیستهای معاصر شعار “جرات اندیشیدن را داشته باش” کانت را اینگونه فهمیدهاند که “جرات خبرسازی داشته باش”، اما ژورنالیسم در ایران فاصله زیادی تا این مرحله دارد و حتی هنوز در حد تعریف کلاسیک هم نیست و بیشتر کاریکاتوری است رنگ پریده و بی رمق از ژورنالیسم کلاسیک. اکنون در روزنامههای ایران کسانی کار میکنند که بیش ترشان نه اصول اولیه ژورنالیسم را میدانند و نه آموزشی در این زمینه دیدهاند و حتی بعضی شاید در طول فعالیت خود یک گزارش هم ننوشته باشند. آنها تنها وظیفهشان این است که از خبرگزاریها و سایتها مطلب بگیرند و صفحه را پر کنند. برای چنین افرادی مهم بسته شدن صفحه است و گزارش واقعیت یا خلق واقعیت اصلاً برایشان محلی از اعراب ندارد. آیا میتوان که در ایران نیز بیلی وایلدری پیدا شود و افشاکننده مناسبات تراژدیک و گاه کمیک ژورنالیسم ایرانی باشد؟