نگاه ما

نویسنده

سیمای یک مستبد تمام عیار روزگاران ایران

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب، دراثر یگانه خود “روزگاران ایران” وقتی شرح عصر سراسر خون و مرگ تیمور را به پایان می برد، تصویری از سیمای یک مستبد تمام عیار روزگاران ایران بدست می دهد. وچنین نتیجه گیری می کند: “خشونت و شقاوت تیمور که حکایت فجایع چنگیز را از یادها برد خطوط چهره یک مستبد تمام عیار را که در روزگاران ایران تعدادشان اندک نیست، نشان می دهد.”

 بازخوانی تصویر یک مستبد تمام عیار بروزگاری که ایران گرفتار استبداد مذهبی است، ضرورت تمام دارد.

تیمور قامتی میانه بالا داشت- با سری بزرگ و پیشانیی گشاده. مویش از جوانی به سپیدی گراییده بود. یک پایش به سبب جراحتی که در مقابله با دشمنان برداشته بود می لنگید و یک دستش هم جراحت برداشته بود و قسمتی از انگشت هایش را از دست داده بود. این جمله با حالت جدی و عبوسی که هرگز چهره اش را ترک نمی کرد غالبا منظره یی مهیب، موحش یا نفرت انگیز به او می داد. تصویرهایی که در هند و ایران از او رقم زده اند، حتی قدیمترینشان خیالی است. تزوکات تیموری هم که بنابر مشهور ملفوظات او تلقی شده است، مجعول است و اندیشه ها و پندارهای واقعی او را تصویر نمی کند. از نه زوجه خویش که تعدادی از آنها غیر عقدی بودند، فرزندان متعدد با نوادگان بسیار یافت. از پسرانش غیاث الدین جهانگیر که ارشد فرزندانش محسوب می شد در اویل سلطنت او مرد(۷۷۹). معزالدین عمر شیخ در راه بغداد به زخم تیری که تیراندازش معلوم نشد به قتل آمد(۷۹۶)- که آن را تیر غیب خواندند و تیر راهزنان بود. جلال الدین میرانشاه به سبب اختلالی که در مشاهرش روی داد به امر پدر از جکومت اذربایجان برکنار شد و بعد از پدر فقط سه سال زیست(۸۱۰). معین الدین شاهرخ که به رغم وصیت او، به دنیال منازعات طولانی خانگی سرانجام وارث واقعی تمتم، یا لااقل بخش عمده یی از قلمرو او گشت هنگام وفات پدر بیست و هشت ساله بود و تیمور برای تعیین جانشینی خود هرگز قبل از مرگ اندیشه یی جدی نکرده بود. ظاهرا تا هنگام نزع که پیرمحمد پسر میرزا جهانگیر را به جانشینی خود اعلام کرد، احتمال مرگ به خاطر راه نیفتاده بود. با آنکه جهانگشایی موفق و بی همانند بود چنان از اندیشه جهانداری فارغ بود که بلافاصله بعد از مرگش قلمرو او دچار تجزیه شد و ارکانش از هم گسیخت.

تیمور را که در خونخواری و بیرحمی هیچ چیز از چنگیز کم نداشت مورخان گه گاه روی هم رفته بدتر از چنگیز شمرده اند. ظاهرا در نظر این گونه مورخان تربیت اسلامی او می باید او را از خشونت هایی که یادآور خشونت های چنگیز بود دور نگهداشته باشد اما خشونت در او فطری بود- و به هر حال بر وفق روایات اهل عصرش جد هشتم او با با جد چهارم چنگیز برادر بودند، عشق او جنگ بود، و جنگ تربیت و تمدن نمی شناسد و جز بر قانون زور بر هیچ چیز اعتماد نمی کند و اما تیمور هر چند در طی جنگ ها شجاعت و دلاوریش عامل عمده پیشرفت او بود در مواقع ضرورت از تدبیر و حیله، و از معامله با مخالفان هم استفاده می کرد- و این همه نشان می دهد که او فتوحات خود را به تمدن و تربیت خویش مدیون نبود به فطرت بیرحم حیله گر و بیابانی و بدوی خویش مدیون بود.

در تسخیر شهرها و معامله با دشمنان از شجاعت و حیله غالبا به یک اندازه استفاده می کرد. دینداری با دین پروری هم برای او سلاح دیگری برای نیل به پیروزی تلقی می شد. در آغاز ورود به خراسان، و در گفت و شنودی که با خواجه علی موید داشت، خود را اهل تسنن خواند اما در دمشق، برای خونریزی هایی که کرد تشیع را بهانه خویش ساخت. در بعضی موارد درخواست همت و دعا از مشایخ صوفیه، و در مواردی دیگر اظهار تولا به اهل بیت رسول، برای او وسیله یی برای جلب قلوبی بود که او به قتل عام آنها اصراری نداشت. گه گاه دوست داشت شرارت هایش را مبتنی بر الزام شریعت یا متضمن تایید الهی نشان دهد و از تریبت دینی که داشت در جهت نیل به پیروزی های جنگی استفاده می کرد اما اجازه نمی داد روح و قلبش تحت تصرف و تسخیر آن تربیت در آید. نماز می خواند، تلاوت قرآن می کرد، با علما و فقها نشست و خاست و گفت و شنود داشت اما در سویدای قلب یک یاغی، یک کافر و یک وحشی باقی ماند. توجه او به مباحثات مذهبی که گه گاه در مجالس او پیش می آمد هرچند لازمه عصر و محیط ماوراء النهر و بغداد و شام بود در آنچه به نظر شخصی او تعلق پیدا می کرد غالبا جز مبنی بر مصلحت نگری های سیاسی- اما کوته نظرانه- نبود.

به خاطر همین مصلحت نگری ها بود که او در خراسان با شیخ زین الدین تایبادی دیدار کرد- و از او دعا و همت خواست و این دعا و همت را برای بیرسمی و بیدادی هایی طلب می کرد که همراه موکب او به هر جا می رفت خون و مرگ با خود می برد. در همان ایام در ملاقات با یک شیخ مجذوب خراسان، آن مرد خدا تکه استخوانی به سوی او انداخت و او آن را به فال نیک گرفت. نشان عنایت الهی تلقی کرد و بدینگونه عامه اهل ولایت را به خود علاقمند و امیدوار ساخت. مقادیر صوفیه نقشبند را در گنبد سمرقند که پدرش تراغای نیز در میان آنها آرمیده بود از یاد نمی برد اما زیارت مقابر، صلابت و خشونتی را که در قلب وحشی او عامل بیرحمی های کافرانه می شد به رحمت و شفقت تبدیل نمی کرد. با این حال به رغم این دین پروری ها و دینداری های ظاهری اکثر اوقات او جز در منظر عام، صرف عیش و عشرت و لهو و لعب می گشت و در صحبت ندیمان و زنان در شرابخواری می گذشت.

در ضیافت های شاهانه یی که می داد گه گاه حتی زنانش هم در این شرابخواری ها شرکت داشتند و از مهمانهای امیر با محبت و صفا پذیرایی می کردند. خود او هم هر چند، حتی در ین گونه مجالس نیز گه گاه از خشونت بدوی فطری خود نمی توانست جلوگیری کند، درین ضیافت ها غالبا ساده، مهربان و گشاده رو بود. کلاویخو سفیر اسپانیایی که او را درین ضیافت ها دیده بود به این رفتار ساده و طبیعت آرام او، که فقط درین گونه مجالس مجال بروز داشت، اشارت های جالب دارد و تیمور روی هم رفته وجودی پیچیده، غیرقابل اعتماد و آکنده از عقده ها و تضادهای درونی بود. هم دعوی دینداری داشت هم مردم دیندار بی آزار را بیهوده و غالبا به بهانه های کودکانه، برای گناه ناکرده عقوبت می کرد. در اجرای قانون شرع ظاهرا مواظبت و اصرار داشت اما تا او زنده بود، یاساهای چنگیزی را که نزد اهل شرع چیزی جز بدعت مذموم تلقی نمی شد به اندازه قانون شرع نافذ و محترم می داشت. هم مساجد و مقابر را بنا و تعمیر می کرد، هم اموال و بلاد فتح شده را به قهر، غصب و مصادره می کرد. هم در تسخیر شهرها جلادت و پافشاری نشان می داد و هم آن شهر ها را بعد از آنکه تسخیر می کرد بلافاصله به دست ویرانی و نابودی می سپرد. سید برکه را که از ابدال و از مردان خدا می دانست بر سبیل تبرک و میمنت همه جا در سفر ها همراه می برد اما در بسیاری شهرها- از جمله اصفهان و بغداد و دمشق و حلب- هزاران سادات و زهاد و ابدال و صلحا را به نحو فجیع و ظالمانه یی تسلیم قتل و شکنجه عام می کرد. از هر گونه تصرف در مال مردگان- که اوقاف خوانده می شد- به شدت پرهیز می کرد و حتی به وزرا و مستوفیانش تاکید می کرد که “مال اوقاف را در خزانه او راه ندهند” اما اموال کسانی را که زنده بودند و او در تعقیب مخالفان خویش از کنار شهر آنها می گذشت، بی هیچ جریمه یی غصب و مصادره می کرد و از غارت و تملیک اموالی که صاحبانشان به آن اموال حاجت داشتند و حتی معیشت ایشان از ممر آنها می گذشت، هیچ دغدغه یی به خود راه نمی داد.

تیمور، قرایوسف سرکرده ترکان قراقویونلو را به عنوان رهزن کاروان ها تعقیب می کرد و به بهانه استرداد او در شام و روم جوی خون جاری می ساخت اما خودش در نخجوان در حوالی سکونتگاه همان ترکمانان، اغنام و احشام آنها را غارت می کرد و این رهزنی را چون به دست خود او انجام می شد، اقدام برای امنیت و نوعی مبارزه با رهزنی و بیرسمی در جاده ها نشان می داد. در توسعه و تزیین تختگاه خود از هیچ هزینه یی خودداری نمی کرد اما شهرهای آباد سر راه را که توسعه و تزیین آنها چندین برابر آنچه او در سرآباد کردن سمرقند هزینه کرده بود خرج برداشته بود، به کمترین بهانه با خاک یکسان می کرد و جز ویرانه یی از آنها بر جای نمی گذاشت. خرم آباد تختگاه ملک عزالدین حاکم لر کوچک را به حکم آنکه رهزنان آن ولایت که نسبت به حاکم یاغی بودند قافله حج را غارت یا تهدید کرده بودند ویران کرد اما در همان ایام خودش را با غارت کردن بروجرد در همان حوالی نشان داد، غارت گری فقط وقتی از مقوله راهزنی و در خور تنبیه محسوب است که به دست دزدان ناشناس انجام شود ورنه در موکب همایون اگر شهری عرضه غارت یغماییان سپاه گردد متضمن جرم و جریمه یی نیست و راهزنی مشروع محسوب است. در هر “طوی” و ضیافت شاهانه که می داد ده ها و صدها اسب می کشت و مهمانان را با گوشت اسب اطعام و پذیرایی می کرد اما به خاطر یک اسب که صاحبش حاضر نبود آن را به وی اهدا کند در گرجستان یک جنگ خونین تمام عیار راه انداخت تا آن اسب را از صاحب آن بازگرفت.

فاتح سمرقند در منظر عام موقر، جدی و با هیبت بود از شوخی و سبکروحی اجتناب داشت. کمتر می خندید و غالبا عبوس اهل ریا را به خود می گرفت. تبسم جز به ندرت به صورتش راه نمی یافت. از تملق و دروغ هم اظهار بیزاری می کرد. نقش خاتم او “راستی، رستی” بود و او این شعار را در مورد سوال و جواب با اسیران و دشمنانش غالبا رعایت می کرد- راستی را هرچند براش ناخوشایند بود چون در اخذ تصمیم های مهم به او بیشتر کمک می کرد از دروغ که متضمن فریب بود و اراده او را دچار انحراف می ساخت از این کسان با راحتی بیشتر می پذیرفت اما این کارش عدالت دوستی و علاقه به راستی نبود مصلحت بینی شخصی یود و از حیله گری بدوی بیشتر نشات داشت، تا از اعتماد و مناعت ناشی از تمدن و تربیت.

کنجکاوی هایی که در صحبت با علما برای کسب اطلاعات نشان می داد غالبا ناشی از مصلحت بینی بود. وقتی در دمشق از ابن خلدون مورخ و فیلسوف مغربی که در آنجا به دیدار وی الزام شده بود درخواست تا درباب مغرب و منازل و صحراهای اطراف آن برای وی گزارشی بنویسد، انگیزه او مجرد کنجکاوی بی شائبه نبود به احتمال قوی درباب لشکرکشی به مصر و سرزمین های آن سوی صحراها می اندیشید. به هر حال با آنکه از تربیت اسلامی بهره داشت از دانش عصر بهره زیادی حاصل نکرده بود. صحبت با علما را که در عین حال موجب بالا بردن حیثیت سیاسی او در انظار عام نیز بود، وسیله آموختگاری می یافت و به آن رغبت نشان می داد. حافظه یی قوی از جنس حافظه اقوام بدوی و بیابانی داشت. کینه را فراموش نمی کرد اما خدمت ها و جان نثاری هایی را هم که در راه او شد در خاطر نگه می داشت. نسبت به ظالمان بی گذشت بود اما در صورت احساس ضرورت از تعدی به مظلومان هم ابایی نداشت.

مثل اکثر مستبدان عالم کمتر کسی را دوست و قابل اعتماد می شمرد اما بیشتر مردم را به چشم دشمنی یا سوءظن می دید. چون به حکم خودبینی ناشی از قدرت عادت کرده بود هر چه را در دست دیگران است حق خود بشمرد را هر کس را صاحب چیزی بود، دشمن تلقی می کرد و آنچه را در دست او بود غصب حق خود می پنداشت- دنیای او عبارت از خود او بود که در برابر خود یک عالم دشمن می دید و هرگز به مخیله اش نمی گذشت که دیگران هم حق دارند بهره یی از آنچه او آن را حق انحصاری خویش می یافت داشته باشند و آن را از وی غصب نکرده باشند. از این رو دوستی براش معنی نداشت همه دنیا دشمنش بود و او تا وقتی از وجود دشمنانش می توانست منفعتی عاید خود کند آنها را تحمل می کرد. سیمای درونی او سیمای ابدی و آرمانی هر مستبد صاحب قدرت بود، که البته در هر زمان و در هر محیط شکل خاص داشت اما در همه حال در وی نوعی طبیعت بدوی و تجاوزگر شده بود که از هیچ چیز به اندازه آنچه قدرتش را تهدید یا محدود کند نمی ترسید- در مقابله با هر چه قدرتش را تهدید یا محدود می کرد از اعمال هیچ گونه خشونت یا حیله مضایقه نداشت. تصویر این سیما در آینه احوال تیمور همه جا به نحو روشن و بی پرده یی جلوه دارد و اگر درین توصیف در تقریر حال او درینجا تا حدی به تقصیل گراییده شد از آن روست که سیمای او کاملترین و روشنترین سیمای یک مستبد صاحب قدرت است و در تمام تاریح هم سیمای هر مستبد دیگر که جلوه می یابد، تمام یه پاره یی اوصاف او را دارد فقط قسمتی از آن اوصاف به سبب حوادث در سایه می ماند و چنانکه باید به روشنی نمی آید و خواننده یی که تاریخ ایران را دنبال می کند این تصویر را نمونه حال تمام فرمانروایان خودکامه خواهد یافت. خشونت و شقاوت تیمور که حکایت فجایع چنگیز را از یادها برد خطوط چهره یک مستبد تمام عیار را که در روزگاران ایران تعدادشان اندک نیست، نشان می دهد. معهذا تیمور با تمام این معایب، در بین سرداران و نزدیکانش احساس محبت و احترام برانگیخته بود. یاران وی در مراسم خاکسپاری جنازه او، و در آمادگی برای اجرای نقشه های نا تمام مانده او این احساس را نشان دادند- هرچند تجزیه قلمرو وسیع او که بلافاصله روی داد امکان دنبال کردن آن نقشه ها را برای دوستانش فراهم نساخت.