شهر، تب کرده ست، می جوشد از اعتراض. رهبر می گوید:احمدی نژاد.دانشگاه فریاد می زند:مرگ بر این دولت مردم فریب.آقا می فرماید:احمدی نژاد. میرحسین موسوی می پرسد: “چرا زیر تابلو خلیج عربی نشستید؟… دوستان میگویند میخواهیم دنیا را مدیریت کنیم، با چه ابزاری میخواهید این کار را انجام دهید؟ با ایران ضعیف؟ با کارگران و کشاورزان بیکار شده و به خاک سیاه نشسته؟” ولی مطلقه فقیه دستور می دهد: “کسانی را روی کار بیاورید که راه امام و ارزشها و اصول آن بزرگوار را ادامه دهند و ایستادگی در مقابل زورگویان جهانی را، «ارزش» بدانند…” یعنی احمدی نژاد..
این شهر و دانشگاه و این کاندیدا، جایی به این “رهبر” خواهند رسید؟
عماد افروغ، اصولگرای سرشناس، “با اشاره به مواردی همچون بیصداقتی، دروغ، ریا، نفاق، توهین به شعور سیاسی مردم، تحجر، سطحینگری و فاصلهگرفتن از معرفت دینی عمیقی که در ابتدای انقلاب مردم شاهد آن بودند، اظهار داشت: در این دوره هر آنچه که در دولتهای گذشته زشت بود ممدوح شد که این مسئله بسیار آزاردهنده است که چرا برخی میتوانند یک چنین فعل غیر اخلاقی را انجام دهند و آب هم از آب تکان نخورد”.
رهبر “فرزانه” جمهوری اسلامی اما دولت “محمود احمدی نژاد را دولتی خدمتگزار” معرفی می کند که “به دنبال حل مسائل اقصی نقاط کشور است.”
سردار محسن رضایی، می گوید: “احمدی نژاد ایران را به سوی پرتگاه می برد”. آقا، می فرمایند: “اگر در پی انتخابات، کسانی در مراکز گوناگون سیاسی و اقتصادی روی کار بیایند که به جای ادامه راه امام و ترویج اصول و ارزش های امام و انقلاب، بخواهند با تملق گویی دولت های مستکبر غربی، به خیال خود موقعیتی برای ایران دست و پا کنند، این برای ملت مصیبت است.” باز یعنی احمدی نژاد….
از این نقل قول ها بسیار است و همگی هم، از زبان کسانی که اتفاقا اگر از ذوب شدن در ولایت نگفته باشند، به صراحت پایبندی خود را به ولایت فقیه اعلام کرده اند.
صدای اینان ظاهرا شنیده نمی شود؛حتی منتسب می شود به “غرب جهانخوار”. بسیار خب: سردار رضایی، جاسوس است، مهندس موسوی، مزدور، شیخ کروبی، جیره خوار، عماد افروغ، تجدید نظر طلب، لاریجانی، وابسته به امپریالیسم سخت جان انگلیس، ….فرض کنیم چنین است.مردمان چه؟ مردمانی را که نمی توان از طریق مطبوعات، خواندشان، ازراه صدا و سیمای “ملی” نمی توان شنیدشان، حق داشتن سندیکا، ندارند، امکان تجمع درحزب های خود را ندارند یا اگردارند، نه فردای خودشان معلوم است، نه فردای حزب شان؛ مردمانی که گردآمدن شان در هر سازمان غیردولتی، جرم است ومکافاتش شلاق، ….این مردمان را کجا باید شنید؟
اسفا که گوش ها دیگر گوش نیست؛ والا شنیدن مردمان سخت نیست در این شهرهای تب آلود؛در پس این اعتراضات، تحصن ها، شعارها…. آنان فریاد می زنند، و شما به جای شنیدن شلاق. آنان، اعتراض می کنند، شما تعزیر، شما شکنجه.کافیست یک روز، تنها یک روز، به کارگرانی که رهبران شان زبان بریده، در کنج زندان اند و هزار هزارشان، نان شب ندارند، اجازه دهید، به خیابان های شهرهای “میهن اسلامی” بیایند و بشنوید چه می گویند.
تنها یک روز، سرنیزه و لباس شخصی هارا به خانه ها ـ به دخمه ها ـ بفرستید و بگوییددانشجویان به خیابان بیایندبی هراس.شهررا فریاد “مرگ بر دیکتاتور” پر خواهد کرد؛باور ندارید؟
اجازه دهید یک روز مادرانی که به استخوان پوسیده فرزندان آنان در خاوران هم رحم نکردید، همراه با مادران خونین جگر دانشجویان امیرکبیری وجوانان زندانی در زندان سنندج، حق فریاد داشته باشند. مادران همه جوانانی که در همین چند سال، نه به عروسی آنان، که به سوگواری شان دعوت مان کردید:زهرا بنی یعقوب، اکبر محمدی، امیدرضا میرصیافی….نمی دانم آن روز آنان نام “آقا زاده”های شمارا در کدام وزن و قالب تکرار خواهند کرد.شعارهای انقلاب را که به خاطر دارید؟
یک روزرا، روز خانواده های زندانیان سیاسی اعلام کنید تا ببینید شعار “زندانی سیاسی آزاد باید گردد” تا کجا بالا خواهد گرفت و به کجا ختم خواهد شد.
یا…
آقآ! بشنوید و بپرسید باز این چه شورش است که در خلق عالم است. پرسیدن، نیمی از راه رسیدن به پاسخ است.