مقدمه: در آذر 1387 در مقاله بازخوانی انتقادی جنبش دانشجویی که در همن سایت روز منتشر شد بر ضرورت تغییر نگاه به دانشجو و دانشگاه تاکید کردیم و از دانشجویان فعال در دوره های مختلف دوران اصلاحات خواستیم نظر نگارنده را نقد کنند که نقد های این عزیزان نیز در این سایت منتشر شد. عده ای از این عزیران بعضا به عنوان موافق یا منتقد نقدها و توضیح هایی بر این مقاله نوشتند.
مبنای مقاله بازخوانی انتقادی این بود که تعامل حوزه عمومی دانشجویی با فعالیت سیاسی وجود ندارد و موفقیت جنبش دانشجویی در گرو این شرط است که زیست علمی-صنفی با زیست سیاسی دانشجو پیوند برقرار کند. مدت زمان طولانی این پرسش برای نگارنده مطرح شده که خیل عظیمی از دانشجویان فعال در دوران اصلاحات تا چه میزان در نهاد ها و اصناف فعال هستند و تا چه میزان در زیست فردی و بعضا همراه با یاس و سرخوردگی از فعالیت سیاسی فرو رفته اند. بر مبنای این پرسش جنبش دانشجویی در سه دوره مختلف نقد شده و اساس این مقاله نقد نگاه دولت محور و تایید نگاه جامعه محور است.
نگاه جامعه محور به جای دوری از قدرت به جنبش دانشجویی پیشنهاد می دهد راهبرد «همراه با جامعه مدنی و تعامل با حکومت» انتخاب شود و به همه ابعاد زیستی دانشجو توجه شود تا به جای معدودی از فعالان سیاسی از دل دانشگاه خیل عظیمی از فارغ التحصیلان متعهد به زیست صنفی و مدنی با روحیه پرسش گرانه و دوری گزیدن از انفعال و سرخوردگی خارج شوند. قرار بود که این مقاله سال قبل منتشر شود که با توجه به حوادث پس از انتخابات و تحولات جنبش سبز به تاخیر افتاد به این امید که با بازخوانی نیروهای صنفی و اجتماعی کشور در راه تقویت جنبش دانشجویی کوشا باشیم.
جریان سازان تئوریک دانشجویی، آرمان سرایانی هستند که آرمان گرا یا انتزاعی، معمولا پاک و صادق و برخی دلیر و شجاع، و در این میان عده ای نظریه پرداز، جمعی مروج نظریه ومفسر خوب و برجسته هستند. اما این قصه گویی، قصه زندگی نبوده و نیست.
اینکه زندگی فقط سیاست است و دیگر هیچ، سخن نادرستی نیست، اما اگر سیاست دولت مداری به معنی تقابل یا تعامل با حکومتها فرض شودالبته این سخن درستی نیست.
اما سیاست یعنی راه و روش زیستن در این دنیا، در نتیجه زندگی یعنی سیاست و انسان یعنی موجود سیاسی، قلمداد می شود.
اما باید دید آیا روشنفکران اجتماعی و سیاستمداران سیاست ورز ما سیاست را به معنای درست آموخته و آموخته اند. به باور نگارنده که دستی در روشنفکری و پایی در سیاست دارم، اگر فقط مقطع دوران اصلاحات را مورد بررسی قرار دهیم، متوجه می شویم که فرصت سخنرانی در دانشگاههای کشور که هزاران مخاطب را شامل می شد به سیاست به معنی زندگی پرداخته نشد.اجازه بدهید قدری عمیقتر بشویم، در دوران اصلاحات چندین و چند نفر که هزاران دانشجو را مخاطب خود دانسته اند سیاست به معنای زندگی ترویج و توضیح ندادند.
نمونه آن این مثال است که از هزاران دانشجوی فارغ التحصیل از دانشگاهها که جذب جامعه و بازار کار شده اند، چه تعدادشان دارای زیست مدنی و فعال در صنفی هستند. در حالیکه سیاست به عنوان روش زیستن از زندگی فردی و خانوادگی، زندگی مدنی و اجتماعی تا عرصه حکومت و دولت را در بر میگیرد.
در حالیکه تمام سخنرانی ها بر دو محور تئوری و بحثهای سیاسی روز عمدتا از تئوری به سیاست و بعد به دولت محوری تکیه می کرد و همه سخن این بود باید با دولت یا تعامل کرد و یا تقابل کرد.
به همین خاطر سیاست و تئوری در ایران شکل افسانه سرایی پیدا می کند و میان مخاطب و موضوع بحث رابطه سازنده برقرار نمی شود. در حالیکه باید به ما و ما به آنها می آموختیم که یک دانشجو باید سه چیز در بحثهای و سخنرانی بیاموزد. چون قرارست دانشجوهمان مهندس، دکتر، کارمند، فن آور و مدیر جامعه باشد و قرارست زندگی کند و تشکیل خانواده دهد. اگر وی در یک جامعه حق شهروندی دارد پس باید در برابر دولت و سرنوشت خود احساس مسئولیت کند، اگر این سه ضلع برقرار باشد که برای دانشجوی امروز شهروند جامعه مدنی فردا اتفاق بیفتد. آن هم شهروندی که در سلسله مراتب اجتماعی در زمره مهمترین اقشار اجتماعی و از بانیان اصلی زیست جدید و دموکراسی قرار می گیرد. یعنی طبقه متوسط جامعه که بانی زیست و روابط مدرن است.
بعبارتی جریان دانشجویی بعنوان رودخانه ای روان، متنوع و متغیر و زمانی غیرقابل انباشت بستری برای احزاب محفلی(اما صادق)، روشنفکران قبیله ای(اما پاک و آرمانگرا) و رهبران سیاسی تک نواز(اما دموکرات ماب) شده که با توجه به حرکت بدون انباشت خود، بار سنگینی را بر دوش می کشد و در نهایت به عنوان پیش قراول حرکات سیاسی در ایران اقدام می کند.
سر ریز ایده های روشنفکری آرمانی و انتزاعی، و باورهای مهندسی نشده احزاب محفلی اما صادق و رهبران سیاسی تک نواز، منجر به حرکت مدام همراه با شور و صداقت جریانات دانشجوی می شود که ثمره نهایی این فعالیتها را مردم و دانشجویان نمی برند.
این حرکات در فقدان جامعه مدنی در صورت عدم سرکوب در نهایت به نفع قدرتمندانی تمام می شود که بعد روشنفکران را نیز سرکوب، مهار یا کنترل می کنند.
در نتیجه محصول مرکب حرکت سه ضلعی روشنفکران قبیله ای، احزاب محفلی و رهبران تک نواز سرکوب حرکات اجتماعی است که معدودی قهرمان و اکثریتی منفعل بر جای میگذارد و خوشنامی بدون کامیابی است.
رویکرد دیگر اینکه در صورت موفقیت حرکت دولت محوری، ناکامی جای خود را به رسیدن به دستاوردها می دهد. که نتیجه هر دو این رفتارها عدم کامیابی است. با توجه به این تجربیات است که نحوه گفت و گو با دانشجویان از سوی روشنفکران و جریان سیاسی مورد نقد قرار می گیرد. زیست سه گانه یا سه وجهی در دانشگاه مورد عنایت مراجع فکری سیاسی قرار نمی گیرد.
تجربه اصلاحات و امکان گفت و گو با دانشجویان همانند دوران گذشته، بر دو محور تئوری های کاملا انتزاعی یا آرمانی و پیرامون مواضع و کنشهای سیاسی امری نادرستی نیست. اما رفتاری سازنده و کاملی نبود. چرا که در دوران عدالت سوسیالیستی مبارزه دانشجویی، زیستن مدنی حتی در دستور کار جریانات نبود. اما در پارادایم سوم روشنفکری زیست مدنی، جامعه مدنی بعنوان شعار روی صفحه اول در جامعه مطرح می شد، بعنوان مهمترین شعار در جامعه مطرح بود.
با توجه به این شعارها، سخنان روشنفکران، جریان های سیاسی و رهبران سیاسی چگونه اند.؟
بحثهای روشنفکری در مورد دین، دموکراسی، حقوق بشر، جامعه مدنی، ایدئولوژی، تکثرگرایی و… بسیار آرمانی یا انتزاعی بود که بیشتر مشعل راه را بر می افروخت اما نقشه راه را تهیه نمی کرد.اما این نقشه راه بر ذهنی شدن مخاطب بسیار کمک می کرد و ذهنی شدن مخاطب را در انتخاب راهبرد دچار توهم خواهی انتزاعی یا آرمان گرا می کرد. از بحثهای انتزاعی، جمهوری خواهی ناب بیرون می آمد. در حالیکه جمهوی خواهی ناب امریست به راهبرد فعال نیاز داردو این شعار به اندازه شعار حکومت سوسیالیستی ذهنی و غیرقابل اجرا می نمود. نتیجه گیری دیگر این نوع بحثهای انتزاعی بدون واقعیت، دور پایان ناپذیر آن است.بعنوان نمونه بحث پرکشمکش و جنجالی اسلام با دموکراسی می خواند یا نمی خواند، بدون توجه به واقعیت جامعه و ملاکهای قراردادن مبانی فطری دموکراسی مصاف تکراری میان سیدجمال الدین اسدآبادی تا به امروز از سوی روشنفکران دینی و مذهبی با روشنفکران سکولار از آخوندزاده تا محمدرضا نیکفر را رقم زده است که همچنان در کیان، آئین و … در این باره می نویسند.
این بحثهای بی سرانجام بدون مابه ازای عینی گفت و گو را از مسیر پراکسیس به سوی بحثهای بی سرانجام می برد.
حال تصور کنیم که مخاطبی که دانشجوست در غوغای این بحثها چگونه می تواند به دید و باور زیست مدنی و سیاسی برسد.
در این بحثها سخن از حق انسانهاست، اما اینکه چگونه باید این حق را بدست آورد چندان مورد توجه قرار نمی گیرد.
به نظر می رسد که این بحثهای لازم اما نه کافی بدون راهبرد صحیح از مشکلات جامعه ما نمی کاهد.
بعبارتی پارادایمهای روشنفکری که دولت محوری با حداکثرخواهی است سیاست راهبردها و تاکتیکهای جریانات دانشجویی را در خود گرفته و با هاله ای از باورهای نظری و آرمانی نیز این جریانات را در احاطه خود داشته که در عمل آنان را از زیست مطلوب و واقعی در نگاه داشته است.
تئوریهای نظری و آرمانی در سه پارادایم روشنفکری و دانشجویی؛
1-دوره ترقی و پیشرفت تاکید بر حکومت مشروطه و … که گاه به جمهوری خواهی کشیده می شد.
2-دوره عدالت سوسیالیستی که حکومت سوسیالیستی یا حکومت توحیدی درخواست می شد.
3-دوره دموکراسی و حقوق بشر که جمهوری خواهی ناب و سکولاریسم حداکثری طلب می شود.
جالب این است که هواداران و طالبان درهر پارادایم رهروان پارادایم قبلی را یکپارچه و یک جا و بدون تحلیل نقاط مثبت و منفی آنان نفی می کنند.
در حالیکه اگر نیک نظر افکنیم این ایده ها بدون پیش شرط های لازم دست نیافتنی هستند، همانگونه که در عمل این سرنوشت را داشتند.
مرسوم است که مطابق جو روشنفکری زمانه و عموما وارداتی ایده ای باب روز می شود و ناگهان رویه ای بر علیه ایده پارادایم یا دوره قبلی می شود و پس آنگاه آرمانی جدید مطرح می شود و گذشته یکسره باطل نشان داده می شود.
و با دوره تکراری آغاز می گردد که نتیجه آن معلوم و مشخص است. نتیجه ای تکراری که باید منتظر خلق ایده های جدید بود تا بوسیله طرح آن ایده همه نواقص جامعه و جریانات را گردن آن باور و ایده گذشته انداخت. در حالیکه در هر پارادایم یا دوره جوامعی توانسته راه توسعه و دموکراسی را پیدا کنند.
به عبارتی عیب از مسلمانی ما هم هست، اما نمی خواهیم این عیب را پیدا کنیم.
دانشگاه، دانشجو به عنوان مکان سرریز و تبلور این ایده مورد توجه است. و در نهایت مسیر رونده ای است که انباشت برای نقد در آن صورت نمی گیرد.
حال اگر باور کنیم که مقدمه و زیرساخت این ایده های بلند دموکراسی و یا آزادی های پایه ای در جامعه است و آزادی جدید بر محور جامعه مدنی و نهادهای همراه آناست باید پذیرفت طبقه متوسط همراه با اقشار شکل گرفته و استقلال آن با وجود نهادهای مدنی و حرفه ای و پژوهشی مستقل در جامعه، شکل می گیرد.
تغییر حکومتها، یا برگزاری انتخابات به معنی دموکراسی نیست و بدون شروط لازم حتی انتخابات آزاد نوعی پوپولیسم یا به مردم گرایی مبتذل می انجامد که نمونه زنده آن حکومت فعلی ونزوئلا است.
تحکیم مبانی دموکراسی به لوازماتی در جامعه نیاز دارد. ایجاد سه ضلع حکومت، جامعه و زندگی فردی هر شهروند می تواند راه را برای تحقق برای ایده های دموکراسی خواهی بگشاید.
از همین جاست که نحوه زیست دانشجویی و جریان دانشجویی در جامعه مورد نقد قرار می گیرد. چرا که قرار است که این دانشجو به عنوان پزشک، مهندس، کارمند، معلم، استاد، … در جامعه مشغول به کار شود و قرار نیست که فقط هویت فردی داشته باشد و باید بیاموزد که سه عرصه زیست خصوصی(خانوادگی و …)، عمومی(هویت مدنی و هویت صنفی) و حکومتی(رابطه با حکومت، حکومت بعنوان مدیریت کلان جامعه) دارد.
حال باید پرسید این دانشجو در دانشگاه چه چیز می آموزد.
در شرایطی که نظام آموزشی ضد جمع است و به آموزنده می آموزد که تنها درس بخواند، تنها فکر کند، تنها تصمیم بگیرد و تنها عمل کند. روشنفکران و جریان سیاسی به دانشجو چه می آموزند. آیا قرار است که فعالان دانشجویی، روشنفکر، یا فعال سیاسی شوند. یا اینکه اکثر دانشجویان تحصیل کردگانی می شوند که در جامعه بدنبال کار مناسب می گردند به عبارتی اولین هویت اجتماعیشان هویت صنفی و بعد هویت خانوادگی و هویت مدنی است.
حال بررسی کنیم که در هر سه دوره پارادایم روشنفکری و دانشجویی، برای این هویت چه پیامی وجود داشته است. دانشجو در پارادایم اول روشنفکری که دوره ملیت سازی و پیشرفت و ترقی است، یاد گرفت که دولت محور باشد در حمایت یا مخالفت با دولتها اقدام کند. سیاست امری فاخر قلمداد می شد که چهره های شاخص آن را هدایت می کردند و بقیه باید در قالب احزاب محفلی همواره این شخصیت ها باشند. عنوان مهندس و دکتر و غیره بعنوان زمینی بود که سیاستمداران را در اعمال مدیریتی مورد حمایت و تایید قرار می داد.
عناوین صنفی در نزد فعالان سیاسی در هویت صنفی آنان پا نگرفت و این افراد به هویت صنفی و تجمع آن به عنوان یک عمل سیاسی نگاه نکردند، معلم ، کارمند پزشک، مهندس و … درپارادایم اول روشنفکری افراد برجسته ای می شوند که بیشتر فعال سیاسی با هویت صنفی بودند تا صنفی با ماهیت سیاسی.
نتیجه این کار منفرد شدن بود. یعنی در میان چندین و چند مهندس، پزشک و در انفعال سیاست، یک سیاسی پزشک یا مهندس چه کارایی می توانست داشته باشد . این مهندس یا پزشک می تواند به به ستاره ای شاخص اما کم اثر تبدیل شود اما نمی تواند جریان ساز باشد.
تجربه مهندس زیرک زاده ، غلامرضا تختی و … غیره را ملاحظه کنید، البته می توان به چندین نفر دیگر اشاره کرد.
به عبارتی تحصیل کرده های فارغ التحصیل از دانشگاه در نهایت تبدیل به افرادی فعا صنفی سیاسی، نمی شدند بلکه تبدیل به فعال سیاسی آن هم در تعدادمحدود می شدند که اکثریت این افراد تحصیل کرده در محل زندگی غیر مدنی-سیاسی پیشه می کردند و دوران فعالیت دانشجویی به دوران خاطرات مبدل می شد.
به عبارتی مهمترین خروجی فارغ التحصیلان دانشگاه در پارادایم اول روشنفکری عده ای محدود و معدود فعال سیاسی بود که در میان اکثریت فارغ التحصیل تبدیل به چهره های با شخصیت و شجاع تبدیل می شوند که این افراد نیز بعدها از چهره های سیاسی شاخص جریان خود می شدند. پارادایم دوم روشنفکری که همان دوره عدالت سوسیالیستی از سال 1328 تا 1368 را در بر می گیرد. این بار فعالان دانشجویی یاد می گفتند به شکل نهاد دانشجویی بعنوان بازوی حزب عمل کنند. اما آموزش و هویت نهادی و صنفی پیدا نمی کردند، یعنی این دانشجویان امروز و تحصیل کنندگان آینده که دارای شغل تخصصی می شوند به جای رفتار صنفی و سیاسی فعال سیاسی می شوند که در صورت بحران در حزب یا سازمان کنترل و سرکوب سازمان و حزب در عمل از بقیه هم صنفهای خود جدا می شدند. این فعال سیاسی در دانشگاه نمی آموخت که سیاست یعنی زندگی مدنی، که هم عرصه خصوصی و هم عرصه سیاسی را در بر می گیرد. در نتیجه هواداران بعد از جدایی از حزب و جریان خود در عمل دچار انفعال می شدند. چون حتی فعالیت صنفی را از مجزا از فعالیت سیاسی-حزبی می فهمیدند در حالیکه می باید نیاز به فعالیت سیاسی را از مجرای زندگی و هویت شغلی و مدنی احساس کرد تاخود را به شکل و صورت نیاز مستمر نشان دهد.
تجربه نیروهای طرفدار حزب توده و سازمان مجاهدین خلق که جریانهای قدرتمند بودند، موید این ادعای ماست. هزاران هوادار تحصیل کرده این جریانات، با وجود فعالیت سیاسی-صنفی بعد از قطع رابطه تشکیلاتی ضرورت فعالیت صنفی را احساس نمی کردند. این بزرگواران نیاموخته بودند که هویت مدنی-صنفی بر هویت سیاسی- حزبی اولویت زیستی دارد. البته اولویت زیستی به معنی اولویت ارزشی نیست.
از همین روست که ما به سراغ آن هزاران هزار هوادار جریانات پارادایم روشنفکری رفتیم که بعد از شاغل شدن در جامعه و جدایی از جریان خود به جامعه محوری نپرداختند و حدیث تکراری پارادایم اول رخ نمود.
باز دانشجو و تحصیل کرده نیاموخت که پایه زیست صنفی-مدنی داشته باشد و بر جامعه مدنی اولویت کاری دهد تا جامعه سیاسی نیز پا بگیرد.
پارادایم دموکراسی و حقوق بشر
اگر پارادایم دوم انقلاب 1357 اصلاحات مصدقی را در بر می گرفت. پاردایم سوم اصلاحات اخیر را در بر می گیرد. که منتها جامعه مدنی در دستور کار و تبلیغات قرار گرفت. اما همانطور که در اول بحث این مقاله توضیح داده شد باید بررسی کرد در تمام دوره اصلاحات برای دانشجو چه مسائلی طرح شد.دولت محوری باز اصل اساسی گفتمان مزبور بود. به عبارتی راه تقویت جامعه مدنی از تسخیر حکومت می گذشت. البته برای تقویت جامعه مدنی به کمک دولت و حکومت نیاز است. اما نه با دولت و حکومت محوری، دولت محوری در تمام دوران اصلاحات و اصلاح طلبی جامعه محوری را در خود گرفت به طوریکه دفتر تحکیم وحدت در سال 1381 به شعار دوری از قدرت رسید.
که در حقیقت یک شعار سلبی و مهندسی نشده بود. اما این شعارهم مزربندی با اصلاح طلبان حکومتی بود نه باور به جامعه محوری.
چرا که شعار جامعه مدنی را تحکیم وحدت در سال 1386 دارد گفتمان خود کرد. نگارنده به خوبی به یاد دارم که در افطاری تحکیم در سال 84 وقتی ازضرورت جامعه محوری به دولت محوری سخن گفتم، برخی از اعضای دفتر تحکیم این ایده را چندان قابل اجرا نمی دانستند و بسیاری از روشنفکران همچنان بر دولت محوری تکیه داشتند. با این وصف نباید فراموش کرد که حتی شعار جامعه محوری به جای دولت محوری به عنوان یک ایده مطرح شده است، هیچ جریان سیاسی در ایران در واقع جامعه محور نیست و فقط برخی از اعضای جریان مدنی و صنفی به جامعه محوری رسیده اند.
گفتمان جامعه مدنی به معنی جامعه محوری در راهبرد نیست. چرا که بسیاری می پندارند که این حکومت و دولت است که پایه جامعه مدنی را تقویت می کند و نهادهای مدنی چندان نقشی در این مورد ندارند.
برخی از جریانات و چهره ها و نهادهای مدنی به جامعه محوری رسیده اند. این جریانات در میان روشنفکران، فعالان زن، اصناف و برخی از جریانهای دانشجویی داخل تحکیم وحدت حضور دارند. مختصر آنکه جامعه محوری بعنوان اصل اساسی در جامع ما، یک ایده کلی است که روشنفکران درباره آن چندان نظریه پردازی راهبردی تئوریک نکرده اند. نگاشتن یا ترجمه آثاری درباره جامعه مدنی با ارئه دیدگاههای راهبردی-تئوریک متفاوت است.
القصه آنکه در پارادایم سوم روشنفکری که اصلاحات در آن رخ داد، شعار جامعه مدنی همانند حلوایی بود که دهن را شیرین می کرد. اگر چه فرصتی را فراهم کرد تا امکان شناخت تدریجی راهبردی و عملی جامعه محوری مورد بحث و گفت و گو گذاشته شود.
با این وصف آنچه در دوران اصلاحات رخ داد و با دانشجویان مطرح شد. بر دو محور بحثهای تئوریک ذهنی و سیاست دولت محور بود که محور اولی از بحثهای لازم نه کافی در مورد مبانی فکری بود که بدون راهبرد صحیح به نگاه ذهنی دامن می زد و در عمل و پروسه زندگی نمی توانست مفید واقع شود.
بحثهای سکولاریسم، لیبرالیسم، اسلام، حقوق بشر، ایدئولوژی، دولت و قدرت و … مطالب لازمی هستند که باید طرح گردند، اما بدون راهبرد این دیدگاهها تبدیل به مفروضات کلی برای دانشجویی می شود که بعد از فارغ التحصیل شدن فراموش می شوند یا در بهترین تبدیل به باورهای کلی و انتزاعی و غیر راهبردی می شوند که بیشتر برای ابراز نظرات کلی می شوند.
اما محور دوم، نیز نوعی راهبرد طبیعی بحثهای نظری مزبور بود. یعنی آنچه را که می خواهیم مشخص می کرد. اما نسبت تئوری با سیاست دولت محور همراه با فعالیتهای سیاسی دانشجویی کلی و انتزاعی بود. اینکه سکولاریسم با دموکراسی نمی خواند یا اسلام با دموکراسی می سازد سخنی است که تا سالیان سال می تواند ادامه یابد. اما این عادت انتزاعی گری و آرمان گرایی روشنفکریست که توان آن را دارد که مدام و مدام بر داده های ذهنی خود تکیه کند. از طرفی همیشه عده ای مسلمان با دموکراسی مخالف خواهند بود و همچنین که برخی سکولارها با دموکراسی مخالفند، در حالیکه در دیدگاه راهبردی مهم این است که چگونه می توان دموکراسی را در سپهر باورها، باورها، تحققی و کارامد کرد.
مجموعه این دیدگاهها، سخنان و بحثها در دانشگاه حول محور زیست فطری-سیاسی بود بدون اینکه حتی به چگونگی اجرایی کردن این دیدگاه ها پرداخته شود.
حتی در اوج فعالیت دانشجویی در دوران اصلاحات کمتر از ده درصد دانشجویان فعال بود. به عبارتی بسیاری از دانشجویان، بیشتر تماشاگر یا شنونده دیدگاهها بودند اما آنچه می شنیدند چه ارتباطی با زیست مدنی-صنفی انان در جامعه داشت.
در دوران کوتاه دانشجویی دانشجو چگونه برای زندگی کردن بیرون دانشگاه آماده می شد. دانشجویی که از محیط بسته جامعه و دبیرستان با دانشگاه با محیط بازتر آمده برای آینده و زیست بهتر در آینده چه چیزی را خواهد آموخت.
روشنفکران دولت محور و نظریه های کلان، فرصت توجه به ریزترین عرصه زندگی دانشجو را می گرفتند. در حالیکه بحث فطری و دیدگاه راهبردی دموکراسی خواهی زمانی عملی و اجرایی می شود که با زیست اجتماعی-فردی اقشار و آحاد جامعه عجین گردد. از همین روست که در ادامه مقاله بازخوانی انتقاد سه نماد دانشجویی جنبش دانشجویی، این نوشتار را با نکات زیر به پایان می برم.
زیست سه وجهی دانشجویی در دانشگاه در سپهر آرمان و بحثهای تئوریک باید مورد توجه قرار بگیرد.
پس باید دانشجو، بداند که از سیاست به سوی خانواده و مدنیت نباید رفت، بلکه بدلیل زیست فردی، خانوادگی و مدنی و صنفی خود باید به سیاست توجه کند.
آرمانها و تئوری های کلان سپهر و مشعل راه هستند، اما نقشه راه را باید از سیر خانوادگی، مدنی و صنفی به سوی سیاست باز کرد.
در چنین شرایطی سیاست با نان شب، قدرت سبد خرید خانوار، شخصیت مدنی و صنفی و اجتماعی، رفاه نسبی جامعه رابطه برقرار می کند و مهمترین مشغله رندگی افراد می شود. پس باید دانشجو بیاموزد در دانشگاه زیست صنفی و مدنی او تداوم درست،سیاست ورزی خواهد بود. اما این وظیفه روشنفکران مسئله حل کن هست که باید در کنار تئوری ها و آرمانها که مشعل راه هستند، نقشه راه را هم گوشزد بکنند.
همچنین احزاب و جریانهای آزادی خواه باید بدانند که دانشجوی امروز که متخصص و کارامد فرداست، باید زیست مدنی-صنفی را بیاموزدتا در عمل سیاست ورز واقعی شود. سیاست ورزی واقعی از بستر زیست فرد و مدنی، می گذرد، چون سیاست به معنی گشت و گذار عده ای در حکومت نیست.
باید توجه داشت تا دانشگاه و دانشجو چنین راهبردی را اتخاذ نکنند، جامعه مدنی قوی پا نمی گیرد. بدون جامعه مدنی قوی حکومت های خود سر و احزاب قدرتمند حکومتها به قاعده دموکراسی تن نمی دهند. دانشگاه خود دارای حوزه عمومی است که دانشجو با تمرین در این حوزه عمومی و مدنی می تواند در جامعه مدنی بیرون از دانشگاه موفق باشد.
زیست دانشجویی و تمرین در حوزه دانشگاه در امور مربوط به زندگی دانشجویی و نهادهای مدنی دانشجویی، انجمنهای علمی و پژوهشی و صنفی در کنار فعالیت سیاسی می تواند عرصه جدیدی را در سیاست ورزی دانشجویی ایجاد کند.
به عنوان نمونه دانشجو باید بداند و درک کند که فضای سیاسی تا چه میزان بر شرایط درسی، علمی و امکان شغلی و تخصص علمی او موثرست.
یک تصمیم تا چه میزان بر ارتقا علمی دانشگاه های کشور موثرست یا یک تصمیم سیاسی تا چه میزان می تواند درهای علمی جهان را باز و بسته نگه دارد. این تصمیم ها بر آینده شغلی و صنفی او چه تاثیری دارند.
تعامل حوزه عمومی دانشجویی با فعالیت سیاسی دانشجو در جامعه ما چندان قوی نیست. در سایه چنین تعاملی است که زیست علمی-صنفی با زیست سیاسی رابطه معنادار پیدا می کند.
در غیر این صورت فعالیت سیاسی مانع فعالیت صنفی و مدنی می شود.
آموختن رابطه منطقی این دو، باعث می شود که دانشجویان اگر نگاهی به تئوریهای روشنفکری دارند و به فعالیت سیاسی احزاب و جریانها توجه دارند ، التفاتهای معنی داری به نهادهای مدنی-صنفی در جامعه بیاندازند که فردا خود را در ردیف همین نهادهای مدنی-صنفی خواهند یافت، یعنی دکتر و مهندس، کارمند و … خواهند شد.
در حالیکه بسیاری معدود و محدود از دانشجویان فعال سیاسی حرفه ای خواهد بود و بسیار محدودتر متفکر و یا روشنفکر به معنی حرفه ای خواهند بود.
این نگاه باعث می شود که دیدگاه جنبش دانشجویی برای تحکیم قدرت،که جای خود را به نگاه سلبی دوری از قدرت داده به نگاه اثباتی جنبش دانشجویی همراه با جامعه مدنی در تعامل با حکومت تبدیل شود. که این نگاه می تواند آغازی بر مسیر دوران سازی باشد.
بی گمان اتخاذ چنین مسیری برای بازخوانی انتقادی اعمال گذشته فعالان جنبش نیازمند تدارک تئوری لازم برای چنین پویشی از سوی روشنفکران است.