حرف اول

نویسنده
رهیار شریف

هفته ی گذشته؛ شهر “ لندن” میزبان چند رویداد فرهنگی ایرانی بود. از نمایشگاه نقاشی بگیر تا مراسم نیکو داشت و نمایش. رها از چند و چون این وقایع و شرح شان به جزء، (که در دیگر صفحات این شماره آورده شده اند) نکته ی جالب در جملگی این برنامه ها حضور هنرمندانی بود که پس از دوره ی طولانی فعالیت در ایران و پیمودن طریق شهرت و اعتبار، طی دوره های متفاوت مجبور به جلای وطن شده و عطای کار هنری در ایران را به لقایش بخشیده بودند.

پرده ی اول؛ نمایش کمدی “پرویز صیاد” و “هادی خرسندی” بود؛ نمایشی که اتفاقا بر محور حوادث سیاسی و اوضاع و احوال آشفته ی ایران قائم شده بود. این نمایش، سعی داشت تا با ارائه ی روایتی طنز از زبان کاراکتر شناخته شده ی “ صمد” وضعیت نابسامان ایران را مرور کند.

پرویز صیاد و هادی خرسندی در زمره ی هنرمندان و اهل اندیشه ای هستند که در همان روزهای اول انقلاب، خاک ایران را ترک کردند تا زندگی و هنرشان را در دیاری دیگر دنبال کنند. این گروه که تعدادشان، کم هم نبود در همان سالهای اول در تقابل با خواسته ها و آرمان های انقلاب قرار گرفتند؛ و از جانب حکومت ایدئولوژیکی که هنر را بر نمی تابید، “به سادگی” از وطن رانده شدند.

بخش وسیعی از هنرمندان ساکن در چهارسوی دنیا، از همین گروه اند. طیف عظیمی از خواننده ها و اهالی موسیقی و سینما که در دوره ی حکومت پیشین، از جمله ی مشاهیر روزگار به حساب می آمدند؛ در پی وقوع انقلاب از کار و هنرشان باز ماندند و در پس آمد این جاماندن، جامعه و مردم نیز از هنر ایشان بی بهره شدند.

پرده ی دوم، مراسم بزرگداشت رکن الدین خسروی بود. هم او که با تمام علایق و گرایش هایش ، همواره جایگاه هنر را بالاتر از حرف و حدیث سیاست می دانست و آنگاه که حرف نمایش به میان می آمد، جملگی امور دنیا و مردمانش را به فراموشی می سپرد. با این همه اما، این عشق کلان هم نتوانست حائلی باشد میان او و سیاست های هنر گریز جمهوری اسلامی.

امثال رکن الدین خسروی در میانه راه حکومت جمهوری اسلامی جلای وطن کردند. این گروه (که از منظر تعداد؛ کم از دسته ی اول مهاجرین نمی آیند) بنا به دلایل متفاوت سالیانی را در دوره ی جمهوری اسلامی به فعالیت پرداختند و از پی آزمودن آنچه ناآزموده هم نادرست بودنش معلوم بود؛ چاره ی کار را در مهاجرت یافتند و فراموشی راه دراز سپری شده.

جو فرهنگی ایران در جملگی دوره های حکومت اسلامی آنقدر با معنای راستین “ فضای آزاد ” فاصله داشت که بسیاری از هنرمندان در پی مشاهده ی “ نشدنی” بودن کار، مجبور شدند که خانه و زندگی و گذشته شان را رها کنند و هر یک به گوشه ای امن پناه ببرند.

اما این پایان کار نبود. حال و هوای حکومت اسلامی از پس سه دهه، این بار از بزرگترین طرفداران و جوانان انقلابی اش هم انتقام گرفت و طیف تازه ای از هنرمندان را هم به تبعید خودخواسته مجبور کرد.

سومین برنامه ی هفته ی گذشته، نمایشگاه نقاشی های حسین خسروجردی بود از اعضای فعال و از بنیان گذاران حوزه ی هنری است و سالیان سال نامش به عنوان نقاش انقلاب بر زبان ها اجاری بود.اودر پی کودتای انتخاباتی سال 88 جلای وطن کرد و راهی انگلستان شده بود.

او و محسن مخملباف را می توان از جمله ی مهمترین و شناخته شده ترین هنرمندان این گروه به شمار آورد. گروهی که طی دوره ای طولانی از جانب مردم و دیگر هنرمندان با “مذهبی” بودنشان متمایز می شدند، سرانجام از جانب “مذهبی ترین” حکومت ممکن، طرد شدند تا ایشان نیز چونان چون دو گروه پیشین راه ادامه ی حیات و هنرشان را در کوچ بجویند.

حاصل نگاهی کوتاه به مهاجرت های تلخ و ماجراهای تلخ تری که در پس هرکدامشان نوشته شده (و با احترام به تمامی اهل هنری که همچنان در آن فضای سخت مشغول به کار هستند)؛ جر این نیست که حکومت جمهوری اسلامی و والیان فرهنگی اش، با اصل و ذات هنر در ستیزند و این جنگ و نزاع، صد البته که به گروه و دسته ای خاص مربوط نمی شود و جملگی اهل اندیشه را در بر می گیرد.

اوضاع و احوال آشفته ی سینما و کتاب و خانه نشینی بسیاری از هنرمندانی که غربت نشین خاک وطن شده اند هم دلایل و شواهد دیگری بر این مدعاست.

با گفتن از تمام این مصائب اما، مرور برگه های پیر تاریخ تمدن آدمیزاد، معلوم مان می کند که از جانبی، هیچ حکومت دیکتاتوری ای را عاقبت نیک نبوده و از جانبی دیگر، هیچ قفل و زنجیری برای در بند کردن اندیشه، اختراع نشده؛ همین است که در اوج سیاهی روزگار هم می توانیم، با مهر و امید زمزمه کنیم که “… پایان این شب سیه،( بی گمان) سفید است… “