نقد فیلم “خواب تلخ” ساختهی “محسن امیریوسفی”
یک- وقتی آدم فیلمی را خیلی دوست داشته باشد، چهکار میکند؟ لبخند میزند؟ ذوق میکند؟ به هوا میپرد؟ شاید هم یک آرامش دلچسب جریان پیدا کند درون آدم که نشان از رضایت دارد و این که وقتش بیهوده تلف نشده است…
از محسن امیریوسفی بیشتر در اخبار شنیده بودم و حواشیاش، هر چند وقت یکبار، نیمه تصویری از خودش درون ذهنم درست کرده بود که بیشتر کنجکاوی بر میانگیخت. به طرزی جالب هم هیچکدام از فیلمهایش را ندیده بودم و برای همین، تجربهی خوبی بود دیدن اولین فیلمش- بعد از یازده سال توقیف- و دست یافتن به قضاوتی راضیکننده از این فیلم. نکتهی جالبتر اینجا بود که فیلم «خواب تلخ» بعد از یازده سال اصلاً کهنه به نظر نمیرسید و انگار تازه ساخته شده بود. سوژهی بکرش- که کم و بیش به گوش همه رسیده- آنقدر خاص بوده که هنوز هم بعد از این همه سال تازه ماندهاست. کارگردانی خلاقانهاش کنار فیلمبرداری استادانهی بایرام فضلی، لذت بردن از این سوژهی بکر را دوچندان میکرد.
اگر از کسی بپرسید «خواب تلخ» دربارهی چیست، احتمالاً میگوید این فیلم دربارهی مرگ است. در رابطه با ارتباط مرگ با مردهشوری که آرام آرام باور میکند مرگ سراغ خودش هم خواهد آمد. این خلاصهی یکخطی میتواند خلاصهی روایت یک فیلم بهشدت تلخ، با تَهمایههای فلسفی باشد، که قرار است به تماشاگرانش نهیب بزند که «هان! چه نشستهاید که مرگ در همین نزدیکی است- و البته که اینکار را هم دقیقاً میکند- ولی در عین حال، همین خلاصهی یکخطی شاید به اندازهی کمدیترین فیلمهایی که در ذهنتان جای دارند، از شما خنده میگیرد و حالتان را حسابی سرجا میآورد.
لابد تا حالا با این مساله برخورد کردهاید که گاهی در بین اهالی سینما بر سر بعضی چیزها توافقی واضح و مسلّم وجود ندارد… آیا فیلمی که از شما خنده میگیرد صرفاً کمدی است یا عنوانهای دیگر هم میشود رویش گذاشت؟ آیا وقتی فیلمی کمدی است حتماً سخیف و سطحی است یا میتواند لایههای زیرین هم داشته باشد؟ نقیضه چیست؟ هجو چیست؟ کاری است که مثلاً کوئنتین تارانتینو در پالپ فیکشن میکند و تحسین میشود یا همین مزخرفاتی که گهگاه در سینمای خودمان و سینمای باقی جاها میبینیم؟
تفکری که ایدهی یک فیلم را بهوجود میآورد، حتماً قرار است درسی به مخاطب بدهد تا فیلم ارزشمند محسوب شود یا صرف لذت بردن بیننده از یک فیلم کافی است؟ مفوم لذت هم که خودش برای افراد متفاوت، مفهومی نسبی است و معیاری برای سنجشهای اینچنانی نیست. اصولاً این عنوانها، برچسبها و به ژانر و جای خاصی نسبتدادنها، چه اهمیتی دارد؟ در واقع خیلی جاها بیننده وقتی که با یک ایدهی خلاقانه و یک اجرای خلاقانهتر طرف باشد لابد خودش خود به خود میفهمد.
دو- ماجرا در سدهی اصفهان اتفاق میافتد؛ جایی که سنگ قبرهای عمودیاش معروفند و انگار در یونسکو هم به ثبت رسیدهاند. قهرمان مان را در فیلم خیلی سریع میشناسیم؛ اسفندیار است. اسفندیار، امپراطور قبرستان که- به صورتی شاید مطلق- به قبرها و مردهشورخانه و مردهشور ِزن و قبرکن ِمعتاد و دستیار نیمهدیوانه اش- که لباس مردهها را می سوزاند و دستکج هم هست و هر چند وقت یک بار از مردهها خُردهدزدی میکند- حکمرانی میکند.
فیلم با یک مصاحبهی تلویزیونی شروع میشود که در ابتدا ابتکار چندان خلاقانهای برای معرفی و آشنایی با فضای قصّه به نظر نمیرسد؛ ولی کمکم ابتکار عمل ِمولف خودش را در اولین غافلگیری نشان میدهد، هنگامی که اسفندیار -که در کنج ِامن خانهاش نشسته- تلفنی با دستیار نیمهدیوانهاش، درست روی آنتن زندهی تلویزیونی، لابهلای پخش مستقیم صحبت میکند، او را جلوی تمام بینندگان تلویزیونی تهدید میکند و همهی این فرآیند تهدید و ارعاب پخش میشود. اینگونه است که امپراطور به مخاطبان معرفی می شود…
رعایای اسفندیار، یعنی همان چند نفر، به شدت از او حساب میبرند. راوی قصّه که همان امپراطورمان است، در طول روایت، تعریف میکند که چهگونه شده که اصلاً از مرگ نمیترسد و حتی با عزرائیل، رفاقت خاص دارد! اسفندیار تعریف میکند که هر روز بعد از کار، بالای تپهی کنار قبرستان میرود. جایی نزدیک ِتختسنگی که ظاهراً برایش مقدّس است و انگار این کار را انجام میدهد برای رسیدن به آرامشی که در جستوجوی آن است ؛ و البته همین که این را تعریف میکند، میبینیم که با دوربیناش از بالای تپه، مشغول تفحص و زیر نظر گرفتن فرمانرواییاش است، رعایایش را زیر نظر دارد و برایشان مرتب خط و نشان میکشد.
استفادهی هوشمندانه از تضاد میان مونولوگ ِراوی (اسفندیار) و اتفاقاتی که دارد جلوی چشم بیننده میافتد، یکی از جالبترین نکات فیلم است. ماجرا از جایی جذابتر هم میشود که اسفندیار احساس میکند خودش هم در حال مرگ است و در بحبوحهی حلالیت گرفتن از رعایا و حتی عاشق شدن و به ازدواج فکر کردن، با عزرائیل- که قبلاً فهمیدیم رفاقتی داشته- درگیر میشود.
سه- مهمترین مزیت فیلم «خواب تلخ» شاید نوع اجرای خلاقانهی ایدهها ست؛ ایدههایی که ممکن است مشابهشان جاهای دیگر هم دیده شوند امّا با اجراهای نصفه و نیمه نمیتوانند مثل آن چیزی که در این فیلم اتفاق افتاده از آب دربیایند. در خواب تلخ، اجراهایی کمتر دیده شده فراوان اند؛ مثل نشان دادن فضای ذهنی اسفندیار در تلویزیون اسقاطی ِخانهاش که واقعاً به شکلی جذاب ترسیم شده؛ جای که خوابها، رویاها، کابوسها و درونیات ذهن اسفندیار پخش میشد را در همین جعبهی اسقاطی میبینیم. حتی وقتی عزرائیل یواشکی وارد خانهاش میشود اسفندیار او را پیدا میکند و در واقع دستگیرش میکند! یا مثالی دیگر، شیوهی تربیتکردن دستیار نیمهدیوانه است؛ استفادهای منحصربهفرد از حمام قدیمی و خزینه- که میفهمیم مکان مورد علاقهی اسفندیار است- با آن شکل و شمایلی که مولف برای ما از این موقعیت ساخته و نمودهای تصویریاش که در پیشبرد روایت نقشی اساسی و محوری دارند.
در مجموع میشود گفت «خواب تلخ» یکی از لذتبخشترین تجربیاتی است که اینروزها میشود با سینما داشت و دیدن این فیلم را به بسیاری از فیلمنامهنویسها و فیلمسازانی که شاید ایدههایشان ته کشیده و آنها که فکر میکنند در اجرای ایدههای ناکامشان به بنبست خوردهاند، توصیه باید کرد!