دندان هایم را کشیدند تاعبرت بگیرم

کاوه قریشی
کاوه قریشی

به سختی راه می رود، هنوز آثار شکنجه ها بر بدنش مشهود است. دندانهای  پیشین اش افتاده است. می گوید آنها را در جریان شکنجه با “انبردست” کشیده اند. روحیه اش اما بد نیست. می گوید: “روزهای زندان سخت ترین روزهای زندگی اش بوده است”. در میان مصاحبه تلفن دستی اش زنگ می خورد. صدای آرام و کودکانه ای  آنسوی خط  است؛ صدای کودکی که “دلش برای پدر تنگ شده است”. می گوید: “کارو، پسر هفت ساله ام بود، همو که به هنگام بازداشت و ورود مسلحانه نیروهای امنیتی به خانه ام در مریوان، زبانش برای همیشه به لکنت افتاد”.

احمد باب، فعال اجتماعی اهل مریوان، در مجموع مدت ۱۹۵ روز را در زندان بسر برده و از آن مدت ۱۶۵ روز را تحت شدیدترین شکنجه‌های بدنی و روحی قرار گرفته است. هفته گذشته کمیته گزارشگران حقوق بشر، در گزارشی از شکنجه های غیر انسانی  این زندانی سیاسی کرد  در زندان پرده برداشت.

روز لایه های دیگری از شرایط احمد باب، قبل و بعد از زندان را در گفت و گو با او مورد بحث قرار داده است.

احمد باب در این مصاحبه با بیان اینکه چند بار در جریان بازجویی ها، بازجویان به تجاوز جنسی تهدیدش کرده اند، می گوید: “آنها می گفتند همان بلایی را سرت می آوریم که در کهریزک سر بقیه آوردیم”.

این مصاحبه در پی می آید.

 

گزارش هایی  در مورد اعمال شکنجه های شدید در مورد شما منتشر شده است. احمد باب قبل از زندان چه کرده بود که متحمل این همه شکنجه شد؟

من از سالهای خیلی دور همیشه در مریوان به عنوان یک شهروند خود را در قبال آنچه در جامعه ام روی می داد مسئول می دانستم. با تشکلهای مردمی و اجتماعی در  ارتباط بودم. در طول سالهای قبل از بازداشت به عنوان یک همکار با انجمن سبز “چیا” که یک انجمن مدافع محیط زیست است، همین طور با انجمن های زنان و تشکل­های کارگری در ارتباط بودهم و به سهم خود انجام وظیفه کردم. در یک معنا می شود گفت من یک فعال اجتماعی بوده و هستم. 

 

به عنوان عضو در این تشکل ها فعالیت داشتید، یا فقط همکار بودید؟

به غیر از انجمن زنان مستقل سنندج که در سال 1386 به عنوان یک عضو در گردهمایی های آن در سنندج شرکت کردم، هیچگاه به صورت رسمی با دیگر تشکل ها همکاری نداشته ام. اما در میان اهالی مریوان همواره به عنوان یک شهروند فعال اجتماعی شناخته شده بودم و در شکل دهی و سازماندهی حرکتهای اجتماعی ایفای نقش کرده­ام. شاید یکی عمده ترین فعالیتهایم تلاش برای سازماندهی حرکت اعتراضی مردم مریوان نسبت به وضعیت کار در این شهر بوده باشد. سال 1387 به دنبال بسته شدن مرزها و بیکار شدن شمار زیادی از همشهریانم، اقدام به سازماندهی یک تجمع اجتماعی - اعتراضی مقابل فرمانداری مریوان کردیم که حدودا 1000 نفر از شهروندان مریوانی در آن شرکت کردند. شعار اصلی آن تجمع “نان، صلح، آزادی” بود. از جمله دیگر فعالیتهایم می شود به سازماندهی در مراسم های ویژه فصل زمستان مانند جشن های آدم برفی اشاره کرد. از سویی به علت آتش سوزی سالانه جنگل های مریوان به عنوان یک شهروند عادی و نه عضو، همواره در راستای خاموشی این آتش­ها به شهر خود خدمت کرده ام.

 

یعنی شما بدنبال این فعالیتها بازداشت شدید؟!

ببینید! من در تمام این سالها همیشه در معرض تهدید و بازداشت بوده ام. مزید بر فعالیتهای خودم، به دنیا آمدن در یک خانواده سیاسی نیز باعث تشدید فشار و نظارت مخفیانه بر فعالیتهایم بود. میدانید که خانواده های سیاسی در ایران و به ویژه در کردستان در طول تمام این سالها همواره از سوی نیروهای امنیتی تحت فشار بوده اند. لذا دستگیری اخیر من، اولین مورد بازداشت ام نبود. سال 1382 برای اولین بار از سوی اداره اطلاعات مریوان بازداشت به مدت 29 روز در سلول اداره اطلاعات شهر مریوان و 18 روز در زندان مرکزی همین شهر نگهداری وبعد از آن با قید وثیقه آزاد و بعدها در دادگاه از یک سری اتهامات سیاسی  تبرئه شدم. سال 1384 برای بار دوم به همان اتهامات قبلی به مدت 11 روز بازداشت و بعد از اینکه در دادگاه نتوانستند اتهامات را ثابت کنند، یک بار دیگر تبرئه و آزاد شدم. ساعت پنج صبح روز 23/11/86 مجددا از سوی نهادهای امنیتی در منزل شخصی ام دستگیر و به سلول های اداره اطلاعات سنندج منتقل شدم. بعد از یک ماه نگهداری بار دیگر به زندان مرکزی مریوان منتقل و بعد از 18 روز نگهداری با قید وثیقه 50 میلیون تومانی آزاد شدم.

 

به چه اتهاماتی دستگیر می شدید؟

فعالیت سیاسی از طریق همکاری با احزاب کرد مخالف دولت یکی از اصلی ترین اتهاماتی بود که هر بار در مراحل بازجویی و دادگاه­ها در مقابلم مطرح می شد. بنا به سیاست های اداره اطلاعات،  این اتهام نخ نما، البته یکی از اتهامات همیشگی برای فعالان اجتماعی بود.

 

آقای باب آخرین بار شما چگونه دستگیر شدید؟

غروب روز ۵ مهر ماه 1388 چند فرد ناشناس از نیروهای لباس شخصی که صورت خود را پوشانده بودند در حالی که اسلحه به دست داشتند و چند مامور اداره اطلاعات نیز آنها را همراهی می کردند از دیوار حیاط وارد خانه شدند و بدون ارائه هیچ حکم و یا مدرکی که دال بر حکم بازداشت من باشد،  همانجا دستگیر و با دستبند و چشم بند به اداره اطلاعات منتقلم کردند. اولین و سخت ترین پیامد این شکل از بازداشت لکنت زبان کارو، پسر هفت ساله ام بود. در جریان این بازداشت فرزند خرد سالم از ترس و شوکی که در لحظه ورد به خانه به وی وارد آمده بود، دچار لکنت زبان شد. بعدها فهمیدم پس از آن حادثه، پسر خرد سالم که همان سال به مدرسه رفته بود، به مدت 25 روز در بیمارستان بستری شده است. او در پی آن حادثه برای همیشه دچار لکنت زبان شد.

اما من به مدت 33 روز در سلول های زندان مریوان نگه داشته شدم. سلول هایی که تنها تعداد خاصی از زندان سیاسی شهر مریوان ویژگی های اش را می دانند. بعد از این مدت به علت خونریزی معده و بیماری پوستی به  اداره اطلاعات سنندج منتقل شدم. آنجا به خاطر وخامت حال، مسئولان از نگهداری من خودداری کردند و از آنجا توسط ماموران امنیتی و با دستور آنها به قرنطینه  زندان مرکزی سنندج منتقل شدم. بعد از اینکه به صورت سطحی تحت مداوای پزشکان قرار گرفتم، یک بار دیگر به سلول های اداره اطلاعات سنندج منتقل شدم. در مجموع مدت چهار ماه در قرنطینه زندان و سلول بازداشتگاه اداره اطلاعات سنندج  نگهداری شدم. اما به طور کلی در تمام مدت زمان زندان 5 ماه و 5 روز در انفرادی بودم.

 

این مدت چگونه گذشت؟ از مراحل بازجویی و چگونگی آن، از اتهامات وارده و علل بازداشت بگویید……

اجازه بدهید باز اولین روزهای بازداشت در مریوان بگویم. غروب همان روزی که بازداشت شدم، تنها پنج دقیقه بعد از اینکه به اداره اطلاعات رسیدم، بدلیل اینکه سابقه بازداشت داشتم حتی بدون گرفتن مشخصات فردی بازجویی ها شروع شد. آنها همان لحظه اول اتهام همکاری با احزاب کرد مخالف دولت و  اقدام به برهم زدن نظم عمومی از طریق جمع کردن مردم بر علیه جمهوری اسلامی را مطرح کردند.

 

اتهامات را پذیرفتید؟

خیر، زیرا که این اتهامات از اساس کذب بودند. البته من در خصوص آتش سوزی جنگلها و تجمع اعتراضی به وضعیت کار در مریوان با رادیو فردا و یکی از کانال های ماهواره ای کردی با اسم مستعار مصاحبه کرده بودم، آنها فایل صوتی مصاحبه ها را به عنوان مدرک ارائه داند. البته همانطور که از محتوای مصاحبه­ها مشخص بود، سخنان من تنها در خصوص مسائل اجتماعی بود. همان شب اول یکی از بازجوها گفت احمد باب اصلاح شدنی نیست،  دندانهایش را بکشیم که برای دیگران عبرت شود و یاد بگیرد علی پسر کیست. دست ها و چشم هایم را بستند و از سوی سه نفر با مشت و لگد و فانوسقه (کمربند پهن نظامی) مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتم. سپس دستهایم را گرفتند و با انبردست شروع به کشیدن دندانهای فک پایینی ام کردند. با اینکه تمام بدنم خون آلود شده بود، باز به ضرب و شتم ادامه دادند و قفسه ی سینه ام را نیز شکستند. من دیگر قادر به حرف زدن و حتی آه و ناله نبودم. با این شرایط به انفرادی منتقل شدم، جایی که مساحت اش به اندازه یک پتوی سربازی بود. آنشب با اینکه احساس می کردم تا فردایش از فرط خونریزی می میرم، گذشت. در طول روزهای بعد در شرایط بسیار بد به لحاظ بهداشتی نگه داشته شدم. تا روزها نمی توانستم حتی یک لقمه غذا بخورم. دچار ضعف شدید شده بودم. آنها حتی آب هم نمی آوردند. تنها زمان ممکن برای آب خوردن زمانی بود که برای دستشویی از سلول خارجم می کردند و آنجا از آب دستشویی می خوردم.

 

زمانی که شما را شکنجه می کردند، می خواستند به چه چیزی اعتراف کنید؟

آنها می خواستند که افراد محارب شهر مریوان را که با احزاب سیاسی در تماس بودند معرفی کنم. از سویی آنها می خواستند افرادی را که در تشکل های اجتماعی فعال هستند و یا آنانی که با رسانه­های خارجی در تماس هستند رامعرفی کنم. میگفتند چون تو یکی از فعالان شناخته شده مریوان هستی حتما از تمام این روابط مطلعی.

 

و به چه نتیجه ای رسیدند؟

چیزی برای گفتن وجود نداشت. چه چیزی را می توانستم به آنها بگویم. من جز فعالان اجتماعی کسی را نمی شناختم. آنها به دنبال هسته­های تشکیلاتی احزاب بودند. درحالی که من هیچگاه با آنها در ارتباط نبوده ام. آنها هیچ سندی برای ادعاهای مطرح شده، ارائه نمی دادند. اصرار داشتند که تلفنی از وضعیت افراد مشخصی مطلع شوم و جهت بازداشت این افراد با آنها همکاری کنم. حتی سئوالهای از پیش طرح شده ای را آماده کرده بودند که در صورت اینکه بتوانند مرا وادار به همکاری و احضار آنها به سلول کنم، در مقابلشان مطرح کنم. من هیچگاه به این روابط نداشته اعتراف نکردم. آنها باز شکنجه ها را از سر گرفتند. چیزی که بیش از هر چیزی آزارم می داد، شلاق بود. وادارم می کردند روی زمین دراز بکشم، دستها و پاهایم را می بستند و بعد از قرائت آیه هایی از قران، شروع می کردند به شلاق زدن به کف پاهایم. تحمل شلاق­ها سخت بود، معمولا بعد از بیست تا سی ضربه  بیهوش می شدم. در طول این مدت تا جایی که از هوش نرفته بودم و هنوز به خاطر دارم، در هشت مرحله متحمل بیش از 300 ضربه شلاق شدم. یک بار کف پاهایم را که در جریان شلاق کاری کبود شده بود با مته مو باریک سوراخ کردند تا چرک آن خارج شود. تا هفته­ها نمی توانستم روی پا راه بروم. یکی دیگر از شکنجه ها آویزان کردن از پا بود. آنها پاهایم را به سقف می بستند و آویزانم می کردند و با انبر دست زبانم را می گرفتند و فشار می آوردند. چند بار هم در جریان بازجویی ها، تهدید به تجاوز جنسی شدم. بازجویان میگفتند همان بلایی را سرت می آوریم که در کهریزک سر بقیه آوردیم. از تمام این ها عذاب آورتر هم ماجرای اعدام فرضی بود.

 

این اعدام چگونه صورت گرفت؟

بعد از چهار ماه و پنج روز درحالی که ریش و موهایم بلند شده بود و به هیچ گونه مواد شوینده­ای دسترسی نداشتم، یکی از بازجویان گفت حالا که تو اعتراف نمی کنی، به این نتیجه رسیدیم که اعدام شوی. برگی را که در پیشانی آن نوشته بود “وصیت نامه” برایم آوردند و خواستند وصیت خودم را بنویسم. من پیامهایی برای فرزند، خانواده و نزدیکانم نوشتم. آنها گفتند اعدام همین امروز عصر صورت میگیرد، آخرین خواسته ات چیست؟ از آنها خواستم اجازه بدهند به حمام بروم و اصلاح کنم. اجازه نظافت را به من دادند. بعد از نظافت به سلول برگشتم. عصر همان روز مرا به اتاقی بردند که به گفته بازجویان اتاق مخصوص اعدام است. وسط اتقاق یک صندلی چرخدار بود، مرا مجبور کردند روی صندلی بروم، طنابی را که از سقف آویزان بود به گردنم انداختند. من دیگر یقین پیدا کرده بودم که اعدام میشوم. در همان حال باز هم شروع کردند به بازجویی: تجمع سال 87 مریوان کار کی بود؟ چه کسانی آنرا سازماندهی می کردند؟ همینطور بالای چوبه دار، به مدت 45 دقیقه تمام مورد بازجویی قرار گرفتم. گاهی خسته میشدم، گردنم را به طناب تکیه می دادم. هر آن منتظر بودم صندلی را از زیر پایم بردارند و اعدام شوم. در آن هنگام یک بازجوی دیگر وارد آن اتقاق مخصوص شد و پرسید چه کسی را اعدام می کنید؟ آن یکی گفت: احمد باب است و حکم اعدامش صادر شده و می خواهیم آن را به اجرا بگذاریم. بازجوی تازه وارد گفت: احمد پسر خوبی است، لازم نیست بیاوریدش پایین. موقعی که از روی صندلی پایین آوردنم، نتوانستم روی پا بایستم. همانطور به مدت نیم ساعت افتادم روی زمین. غده­های بذاقی­ام ترشح نمی کرد. این مورد آخرین و در واقع سختترین شکنجه من در طول مدت زمان بازداشت بود.اما  شکنجه ها تا آخرین لحظه ها، یعنی پنج روز قبل از اینکه از زندان سنندج دوباره به مریوان منتقل شوم، ادامه داشت.

 

شما طول زمان بازداشت باخانواده یا وکیل ملاقات نداشتید که مراتب شکنجه را به اطلاع آنها برسانید؟

تا حدود چهار ماه رابطه ام مطلقا با دنیای خارج قطع بود. نه ملاقاتی، نه تلفنی. بعد از این مدت از من خواستند که با خانواده تماس بگیرم و بخواهم به ملاقاتم بیایند. با اینکه نگران بودم که احضار آنها برای ملاقات، ممکن است نقشه ای برای بازداشتشان باشد، این کار را کردم. واقعا هم همینطور شد. هنگام مراجعه خانواده، همسرم را به مدت پنج ساعت بازداشت کردند و مورد بازجویی قرار دادند. اجازه ملاقات هم ندادند.  در مورد وکیل هم باید بگویم که تا آخرین روزهای بازداشت، یعنی هنگامی که به مریوان بازگردانده شدم، حق داشتن وکیل نداشتم. آنجا خانواده شرایط ملاقات با آقای خلیل بهرامیان را فراهم آوردند و از آن زمان رسما پرونده من جهت دفاع به آنها سپرده شد. در اولین ملاقات من به صورت کلی ایشان را از مراتب شکنجه و آزار و اذیت های زندان مطلع کردم. ایشان هم بلافاصله جهت آزادی من به قید وثیقه اقدام کردند و در نهایت موفق شدند با قرار وثیقه ۷۰۰ میلیون ریالی از زندان آزادم کنند. هم اکنون پرونده من در شعبه اول دادگاه انقلاب مریوان به ریاست قاضی لطفی مفتوح است. بعد از آزادی یک جلسه دادگاه بدون حضور آقای بهرامیان- که آن زمان خارج از کشور بودند- برگزار شد. در آن دادگاه من به جرم اقدام علیه امنیت ملی، عضویت در گروهک‌های ضد انقلاب، جاسوسی برای آمریکا و خروج از مرز محاکمه شدم. یک جلسه دیگر به دادگاه احضار شدم، اما از آنجایی که احتمال می دادم برای چندمین بار بازداشت شوم، مخفیانه از کشور خارج شدم و هم اکنون خارج از ایران زندگی می کنم.

 

آقای باب قصد دارید به فعالیت هایتان ادامه دهید؟ چه درخواستی از نهادهای مدافع حقوق بشر دارید؟

از تمامی نهادهای مدافع حقوق بشر و رسانه ها خواستارم تمرکز خود بر روی وضعیت فلاکت بار زندانیان سیاسی بگذارند. نمی دانید داخل زندان ها چه خبر است. آنچه در زندانهای ایران و به ویژه مناطق غیر مرکزی و بخصوص کردستان می گذرد به معنای واقعی کلمه یک فاجعه است.  من بدون شک به فعالیتهای انساندوستانه خود ادامه خواهم داد. به نظر من این فعالیت ها مرز نمی شناسد، انسان اگر مسئولیت و تعهدی نسبت به جامعه اش داشته باشد، جا و مکان برای وی مهم نیست. هر جا که باشد می تواند به فعالیتهایش ادامه دهد.  طبیعتا به فعالیتهایم ادامه خواهم داد.