در ایام تعطیلی نوروز در لابلای خبر ها، خبری منتشر شد که نه تنها بار دیگر بر اختلاف نظر و دودستگی (و شایدم چند دستگی) در بین رو حانیون داخل کشور صحه می گذارد بلکه باعث امید واری آن دسته از کسانی است که در این وانفسای تداخل دین و قدرت و ایضا سیاست، هنوز چشم امید به روحانیت داشته و آنها را ملجا و پناه می دانند.
در خبر ها آمده بود که در روز هشتم فروردین، جمعی از اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با آیت الله حسین وحید خراسانی، از مراجع تقلید شیعه، دیدار کرده و از او خواسته اند اظهارات پیشین خود را در مورد صدور حکم حبس “تصحیح یا تعدیل” کند. این مرجع تقلید پیشتر، از حبس به عنوان حکمی ‘شدید’ یاد و صراحتا اعلام کرده بود که در شریعت، تشخیص لزوم حکم حبس، تنها در توان فقیهی است که به عمق فقه شیعه رسیده باشد. و گویا این اظهارات به مذاق اقایان روحانی وابسته به قدرت، خاصه آنهائیکه به ناحق تکیه بر قوه قضا زده اند خوش نیامده و آن را به نوعی انتقاد تلویحی از قوه قضاییه دانسته، و با تحت فشار قرار دادن این مرجع تقلید از او می خواهند که در مورد اظهارات فبلی خود تجدید نظر کند و یا آن را پس بگیرد؛ اما دست بر قضا نه تنها موفق به تغییر نظر این مرجع تقلید نشدند بلکه باعث گردیدند تا ایت الله وحید خراسانی نوید حرف های اساسی تری را در آینده نزدیک به مخاطبان خود بدهد. حال کی این حرف اساسی گفته شود خدا داند.
اما بحث بر سر این است که دیگرزمان این چنین سخن گفتن در لفافه بسر آمده است؛ زمانی نسل پیشین، که نسل من است، و دست خالی بود و از دانستن، هیچ نداشت، تنها به معدود فرهیختگانی که یا در کسوت شاعری بودند و یا با عبا عمامه و منبر سیر سلوکی داشتند امید داشت و عادت به در لفافه سخن شنیدن ، اما نسل امروز، نسل آگاهی و دانش و محشور با قهرمانان زنده ای است که با نظر به بیراهه کشاندن انقلاب دم فرو نمی بندد و از سر دلسوزی و برای حفظ آ رمانهای انقلاب، گلو می دراند تا مبادا آن همتی که پدران پس از بار ها بی ثمر بر خاستن ها به خرج دادند و انقلابی را به ثمر رساندند، امروز با چشم طمع ناپاکان از بین نرود.
صرف نظر از درست بودن اظهارات این مرجع تقلید و یا شجاعتی که در ابراز نظر مخالف با آنچه روحانیون در قدرت می پسندند، این نوع مناقشات را باید نشانه ای از کور سوی فانوس رو به خاموش روحانیتی دانست که بعد از الوده شدن به قدرت، نسل شان به انقراض کشیده شده است. اگر چه با تک مضراب های این چنینی، هرگز آب رفته به جوی بر نخواهد گشت، اما تنها یاد و خاطره نسل روحانیتی را که در طول تاریخ پر فراز و نشیب مردم این کهنه دیار، همواره در کنار ملت بودند و نه در برابر مردم، زنده می کند.
از زنده یاد کسروی نقل است که زمانی گفته بود “سر زمین ایران یک دوره زمامداری به روحانیت شیعه بدهکار است چرا که در تمامی تحولات یکصد و پنجاه ساله این سر زمین، روحانیت نقش بسزایی داشته اما همیشه در حسرت هم بستری با عروس عجوزه قدرت بوده است”، تا اینکه سرانجام در تحولات تاریخی سال 57، عاقبت این وصال دست داد اما چنانکه در این هم آغوشی نه فقط رسالت روحانیت، که باور دینی مردم این بلاد کفر ستیز هم بر باد رفت، تا نگویند سب روحانیت چرا؟ نگاه کنید به میزان اعتقادات نسل امروز نسبت به نسل قبل از انقلاب، و یا آماری که امروز از دین برگشتگان وجود دارد و هر روز بر تعداد آنها افزوده می شود و صد ها موارد دیگری که همه حکایت ازتیشه بر ریشه زدن اسلام در سی سال گذشته دارد ان هم نه به دست کافران بلکه به دست مروجین دین، یعنی روحانیت.
امروز دیگر رابطه مردم با روجانیت با توجه به سابقه تاریخی این قشر از جامعه و انتظاراتی که بعنوان یک باور، نسبت به انجام رسالتی که ازاین مردان خداجوی در بین مردم وجود داشت تغیر یافته است؛ خاصه که پس از انقلاب روحانیت رسما به سه گروه روحانیت حاکم، روحانیت پویا و روحانیت خاموش تقسیم بندی شدند؛ طرفه آنکه در محاوره ها و حتی نوشته ها هم این تقسیم بندی، مصطلح و رایج است.
بی شک چنین تفکیکی که پیش از انقلاب در فرهنگ مردم این آب و خاک وجود نداشته و همه از طلبه گرفته تا مرجع تقلید، روحانیت خوانده می شدند، حاصل عملکرد سی و دو ساله جامعه روحانیت شیعه در ایران است که حتی خود (روحانیت) بعد از انقلاب ـ نسبت به انتخاب راه روش سیاسی و تلقی که از حکومت دینی داشته ـ اقدام به ایجاد گروه بندی های سیاسی از قبیل روحانیت مبارز، روحانیون خط امام و چندین گروه و دسته جات دیگر می کنند که هریک از اعضای شاخص روحانی این گروه ها، در نزد مردم، بیشتر به نام گروه هایی که در آن عضویت دارند شناخته می شوند؛ که این خود نیز می تواند یکی از دلایل وجود رقابت در بین روحانیون برای کسب بیشتر قدرت باشد.
حکایت امروز روحانیت در این آب وخاک بی شباهت به حکایت ارسطو معلم اول نیست، که درباره او نقل است: “انه نبی ضیعوه”. یعنی پیامبری که عاقبت از فریب قدرت ضایع و تباه شد و این گفته بنا بر قول روحانیت شیعه خود از احادیث نبوی است
امروز این پرسش مطرح است که براستی چرا پس از انقلاب روحانیت از جایگاه دیرینه ی خود نزد مردم به دور افتاده است؟ چرا انشقاق بین مردم و روحانیتی که در طول تاریخ این سرزمین اهورایی، همواره تنها ملجا و پناه مردم در برابر قدرت بودند به وجود می آید و چنان می شود که به هیچ یک از آنها امیدی نمی توان بست چه رسد به اینکه زلف آزادی به رسالتشان گره زد؟ چه بر سر روحانیت شیعه آمده است که همواره با دغدغه حفظ اسلام و نه دغدغه ملی، حامی مردم این آب و خاک بوده اند، اما امروز در اثر عملکرد برخی از هم کسوتان خود، نه تنها شاهد دین گریزی نسل فردای این بلاد اسلامی هستند که در کنارتضعیف باورهای دینی مردم، به تنزل جایگاه خود به نظاره نشسته اند. گویی آن نقل قول از سید جمال اسد ابادی مصداق امروز این آب و خاک گشته که “در غرب اسلام هست، مسلمان نیست، اما در کشور ما مسلمان هست ولی اسلام نیست.”
هر که پیری چنین گمره بود
کی مریدش را به جنت ره بود