فیلم

نویسنده
سینا صابری

در این شماره ی فیلم، نگاهی به ده فیلم برگزیده ی سال انداخته ایم که هر یک از زاویه ای تازه حرف هایی برای گفتن داشته اند. در بروژ، رودخانه یخی و ریچارد ازدواج می کند از جمله این فیلمهای برگزیده هستند…شمارش معکوس هم  عمدی است. فکر نکنیداشتباه شده است.

 

ده فیلم دیدنی

 

Let the right one in

 کارگردان: توماس آلفردسن/ فیلمنامه: جان آجوید لیندویست/ فیلمبرداری: هویت ون هویتما/ تدوین:توماس آلفردسون، دانیل جان سیتر/ موسیقی متن: جوآن سودرویست/ محصول : سوئد

بازیگران: کاره هدبرنت(اسکار)لیندا لیندرسون ( الی)، پر رنجر (هاکان)

این فیلم عجیب و گاها ترسناک سوئدی از منظری تجربه نشده به قصه قدیمی آدم هایی می پردازد که خون می آشامند، قصه خون آشام ها در بدو امر شاید کلیشه ای و یا حتی زرد به نظر آید لکن خون بازی خیره کننده اهالی اسکاندیناوی چنان بیننده را به تحیر و شگفتی وا می دارد که توصیفش به سختی امکان پذیر است. “بگذار فرد درست داخل شود” قصه ی پسری نوجوان و آرام است که از اوضاع مدرسه به ستوه است و شبی با دختر همسایه، الی آشنا می شود. دخترکی با موهای سیاه و صورتی یخی که برای غلبه بر گرسنگی راهی ندارد جز نوشیدن خون آدم ها. این دو عاشق هم می شوند. الی به اسکار یاد می دهد تا مقاوم باشد اما خیلی زود آن هنگام ک اسکار در می یابد معشوقه اش برای زیستن ناچار است دندان در گردن انسان ها فرو کند با دو راهی غریبی روبرو می شود. عیار عشقش به الی چه اندازه است؟ این فیلم سرشار از خون پیش از آنکه درباره خشونت و آدم خواری باشد یک منظومه عاشقانه ناب است که پایانی میخکوب کننده دارد. آنقدر که نفس کشیدن را دشوار می سازد.

 

Waltz with basher

  کارگردان : آری فلمن/فیلمنامه :آری فلمن/ تدوین:فلر نیلی/ موسیقی متن : مکس ریچر/محصول اسرائیل

صدا پیشگان- رن بن ییشا/ رونی دایاگ/ آری فلمن/

این فیلم بی شک مهمترین ترین تلاش سینما خاورمیانه برای یادآوری تراژدی خونینی است که در دهه هشتاد باعث کشته شدن چند صد پناهنده فلسطینی در کمپ های صبرا و شتیلا در کشور لبنان شد. در آن فاجعه، فالانژ های لبنانی با کمک ارتش اسرائیل وارد این اردوگاه ها شدند و به کشتار دست جمعی افراد بیگناه مبادرت ورزیدند. رخدادی که به باور بسیاری هنوز وجدان مردم و به ویژه روشنفکران و صلح طلبان اسرائیلی را عذاب می دهد. واتز با بشیر که امسال بخت اول دریافت جایزه اسکار برای بهترین فیلم خارجی بود – و البته آن را به رقیب ژاپنی خود (عزمیت) واگذار کرد- بیانگر نگاه دردمندانه ی آقای آری فلمن اسرائیلی نسبت به نوستالژی نظامی ناگواری است که مرگ بیگناهان را رقم زد.

ماجرای این انمیشین سیاه و بی نظیر از آنجا آغاز می شود که شامگاهی در یک بار، یک رفیق قدیمی با آری( کارگردان) درباره جنگ خونین دهه هشتاد سخن می گوید و می کوشد تا خاطرات تلخ آن سال ها را با وی مرور کند. اما آری انگار هیچ چیز به خاطر ندارد. از همین روی عزم خود را جزم می کند تا در سرتاسر دنیا با سربازهایی دیدار و مصاحبه کند که هر کدام خاطره ای از آن سال های بد دارند. آری در این مسیر به مرور تصاویری را به یاد می آورد. تصاویری از، التهاب و اضطراب سربازهای جوان اسرائیلی که نمی دانستند در آن مهلکه چه می کنند.

 

 

Class

 کارگردان:لورن کانتت / فیلمنامه:فرانسس بژادو / فیلمبرداری: پیر میلون/ تدوین:رابین کامپیلو/ موسیقی متن: / محصول : فرانسه

بازیگران: فرانسس بژادو

فیلم تحسین شده “کلاس” بر اساس رمانی اتوبیوگرافی از نویسنده فیلمنامه یعنی فرانسس بژادو به تصویر کشیده شد. فیلم یک سال از زندگی یک دبیر را در دبیرستانی در فرانسه روایت می کند. دبیرستانی در محله ای بی سرو سامان در شهر پاریس. فیلم می کوشد تا با انتخاب لوکیشن کلاس که در دل خود برش های گوناگونی از فرهنگ های و نژادهای گوناگون را در جای داده است دست به نماد سازی بزند. در میان آن همه بی سرو سامانی و فضای ضد و نقیض فرانسیس می کوشد تا اتمسفر حاکم بر دبیرستان و کلاس را به سوی احترام متقابل به یکدیگر سوق دهد. تلاشی که گاها با شگفت زدگی دانش آموزان روبرو می شود. اما آن هنگام که شاگردان فرانسیس می کوشند تا متد های فرانسیس را به چالش کشند،اصول اخلاقی مورد نظر او را در بوته آزمایش قرار می گیرد.

کلاس  که بهار گذشته نخل طلای جشنواره کن را بار دیگر برای فیلمی فرانسوی به ارمغان آورد، فیلمی است که درست مانند فیلم “نفرت”(شاهکار متیو کاسویتس که آن نیز در دهه نود برنده نخل طلا شد) می کوشد تا فرانسه را با هیبت مدرن و امروزی خود که تعارض های مشقت باری را برای کشوری چند نژادی به ارمغان آورده است. کشوری که امروز همپای آمریکا میزبان سیاهان، عرب ها، آسیایی ها و بلوند هاست اما گویی از پذیرش این چند نژادی سرباز می زند و ماهیتی یکتا برای خود می طلبد.

 به قول راجر ایبرت(منقد سینما) “کلاس” احتمالا در تمام کلاس های درس دنیای غرب اجرا شده است و بسیاری از معلم ها انگار پیشتر آن را جایی دیده اند.شاید زیبا ترین نمودی که در فیلم به چشم می خورد این است که هرگز تلاشی برای قضاوت نشده است و هرگز کوشش نشده تا معلمی که می جنگد بچه ها را با اصول آشنا کند را حق نشان دهد و شاگردانی که به تعارض با باورهای او بر می خیزند را بد جلوه دهد.

صداقت فیلم و رئالیسم آن پیوند عمیقی با تجریبات عینی آقای فرانسیس بژادو دارد، تجریباتی که باعث شد تا او نخست کتابی اتو بیوگرافی با عنوان “ در میان دیوارها” را به رشته تحریر در آورد و بعد از آن فیلمنامه “کلاس” را بنویسد.

 

In brough

 کارگردان:مارتین مک دونا / فیلمنامه: مارتین مک دونا / فیلمبرداری: ایگل بیرید/ تدوین:جان گرگوری/ موسیقی متن:کارتر بورول / محصول :بریتانیا

بازیگران: کولین فارل(ری)/برندن گلیسون(کن)، رالف فینس( هری)/

هیچ می دانیم بروژ کجاست؟ شهری زیبا و دست نخورده در بلژیک با معماری قرون وسطای اروپا که مقصد بسیاری از جهانگردان به حساب می آِید. در بروژ یک اثر گانگستری تحسین برانگیز است که مختصاتی ازسینمای مارتین اسکورسیزی و کوئنتین تارانتینو را در خود جای داده است. ری و کن دو قاتل حرفه ای هستند که از سوی رئیس خود هری به بروژ فرستاده شده اند. ری به دلیل قتل کسی باید مدتی در بروژ پنهان شود تا آب ها از آسیاب بیفتد. درست مثل فیلم های اسکورسیزی ( بیشتر از همه رفقای خوب) مک دونا – که در بروژ اولین فیلم بلندش است – کوشیده تا بیش از آن که بیننده را با خشونت عریان کاراکترهای اصلی درگیر کند به مختصات دیگر آنان بپردازد؛ پرسه زنی آن ها در بروژ، احساس غریبی و بی وطنی و تلاطم درونی آنها که بیننده به طرزی ملموس با آنها همراهی و همذات پنداری می کند. فیلمنامه مک دونا آنقدر باشکوه است که فقط می توان برای اعضای آکادمی اسکار تاسف خورد که چگونه دلشان آمد، جایزه بهترین سناریو اورژینال را نیز از “در بروژ” دریغ کنند. کمدی سیاه فیلم گهگاهی ما را به یاد برادران کوئن می اندازد و بیشتر از همه “فارگو”. همچنان که در این فیلم نیز همچون “فارگو” شهر و مختصات و فضاسازی آن نقش منحصر به فردی را در پیشبرد روایت و مضمون ایفا می کرد. به بیان دیگر شهر اساسا خود به عنوان یک کاراکتر در می آِید تا صرفا یک لوکیشن.

بازی ها یکدست و تحسین برانگیز است و از همه بهتر کالین فارل( ری) که برخلاف(کن) اصلا از بودن “در بروژ” لذت نمی برد.  که به وقفه رنج می کشد و در عذاب است.عذابی که در جریان فیلم در می یاببیم محصول اشتباه غیرعمدی او در کشتن پسر بچه ای بیگناه است. فیلم مختصات نوآرو مدرنی دارد که اگر اغراق نکره باشیم گاها از فیلم های اساتید مولف آن نیز جلو زده است.  به جملات آغازین فیلم توجه کنید:

” وقتی آنها رو کشتم، اسلحه را در رود تمز انداختم. در برگرکینگ، آلودگی دست‌هایم رو زدودم و به خانه رفتم تا در انتظار دستورات بنشینم. اندکی بعد دستورات آمد: شما دو کودن‌گمشید از لندن بروید بیرون، به بروژ بروید، من حتی نمی دانستم این بروژ آُشغال کجا هست. در بلژیک.

 

Rachel getting married

 کارگردان:جاناتان دم / فیلمنامه: جنی لومت / فیلمبرداری: دیکل کوئین/ تدوین:تیم اسکورز / موسیقی متن:دونالد هریسون جونیور،ظفر طویل / محصول :آمریکا

بازیگران: انا هاثاوی(کیم)/رزماری دویت(ریچل)/ بیل اروین (پل)

ریچل ازدواج می کند از قرار یکی از واقع گرایانه ترین فیلم هایی است که امسال بر پرده های نقره ای به نمایش در آمد. این فیلم روایت سرزنده و در عین حال غمباری است پیرامون تنهایی دختر جوانی که در یک کلینیک ترک اعتیاد بستری است و برای ازدواج یگانه خواهرش به خانه باز می گردد. کیم در ابتدا با استقبال دوستان و خواهرش مواجه است اما هرچه می گذرد بیگانگی تحمیل شده بر او از سوی خواهرش رنگ و لعاب تازه ای می گیرد. کیم مورد سرزنش است، چرا که او چند سال پیش در حال نئشه رانندگی و تصادف می کند. تصادفی که منجر به مرگ برادر کوچک او و ریچل شده است و از همین روی خواهرش گویا قصد ندارد هرگز او را ببخشد. آنچه در مورد این فیلم بسیار بی بدیل است بازی اعجاب انگیز انا هاثاوی است به راستی به جای بازی جادو می کند. او معصومیت کیم که با احساس غربت وتنهایی بسیار او آمیخته است را چنان خارق العاده بازی کرده است که کاملا شما را به دنیای درون او پرتاب می کند و ثانیه ای تصور نمی کنید آنچه از مقابل چشمان شما می گذرد تنها عیار بالایی از بازیگری است.

 فضای فیلم مختصات دوگانه ای دارد، از یک سو اهالی خانه مدام برای بهتر برگزار کردن مراسم عروسی ریچل در تکاپو و هیجان هستند و سعی می کنند تمام شادی مربوط به آن را به درون خویش راه دهند، خنده های مداوم، صدای نواختن زنده ساز نوازندگان، مزاح های تمام نشدنی و ابراز علاقه های آنچنانی و در دیگر سو تمام این کنش ها همراه با نوعی اضطراب یاس آور است. انگار همه چیز مصنوعی است، گاه دو خواهر با تلخ ترین الفاظ جان یکدیگر را می خراشند و لحظه ای بعد پشیمان از واژگانی که علیه هم به کار برده اند به آغوش هم پناه می آورند. فارغ از اینها جاناتان دمی گویا تاکید بسیاری بر مراسم عروسی نیز داشته است شرکت مهمان ها، تشریفات پیش از آن- برای نمونه تاکید بسیاری که کارگردان و سناریست در مراسم خودمانی پیش از عروسی برای نطق های کوتاه مهمانان دارند-، یا در شب عروسی، رقص های آنچنانی، آوازهای فرح بخش، تعارافات خانوادگی، نحوه حضور مهمانان و بسیاری جزئیات دیگر که همگی آنقدر واقعی هستند که انگار واقعا ما به یک مراسم عروسی برده شده ایم و یکی از مهمانان آن جشن  عروسی ریچل هستیم.

 

Frozen river

 کارگردان:کورتنی هانت / فیلمنامه: کورتنی هانت / فیلمبرداری: رید مورانو/ تدوین:کیت ویلیامز / موسیقی متن:پیتر گلوب، شهزاد اسماعیلی / محصول :آمریکا

بازیگران: ملیسا لو (رای ادی) / میستی اوفام( لیا) / کریس مک دورمت ( تی جی)

رای ادی زنی میانسال که با دو پسر خود زندگی می کند و برای اداره زندگی آن هم زمانی که در می یابد شوهرش آنها را ترک گفته است با مشکلات جدی روبرو می شود. رای در جستجوی اتومبیل سرقت شده خود با یک زن از نژاد موهاک آَنا می شود که در مرز ایالات متحده با کانادا زندگی می کند. رای که برای حفظ زندگی خود و پسرانش شدیدا محتاج پول است با لیا همراه می شود و چندین نوبت با اتومبیل به کانادا می رود تا مسافرین آسیایی و خاورمیانه ای که قصد آمدن به ایالات متحده را دارند را قاچاق کند.

 رودخانه یخی فیلمی بسیار تلخ است و به زندگی سخت مردمی می پردازد که در نقطه ای دور افتاده در آمریکا و در حاشیه دست به گریبان با مشکلات خرد کننده مالی هستند. فضاسازی فیلم بسیار سرد است که در جان دادن به تم گزنده و تلخ روایت بسیار تاثر گذار است. فیلمبرداری در شمال نیویورک انجام شده است که در حوالی کریسمس سرشار از برف و بخبندان است.

رودخانه یخی فیلمی اجتماعی با ساختاری رئال است که نمی کوشد فیلم را با مختصات سیاسی اعتراضی مرسوم در هالیوود درگیر کند. برای مثال ما در نهایت با فاجعه ای غیر قابل بازگشت روبرو کند تا از نظام سرمایه داری خشمگین شویم یا مثلا بکوشد با اشارات آنچنانی ما را با مساله تبعیض نژادی روبرو کند. فیلم تنها روایتگر است، دست به قضاوت نمی زند و تا آنجا که امکان دارد می کوشد از اغراق فرار کند.

بازی ملیسا لئو در این اثر آنچنان ناب است که در وصف نمی گنجد، گریه های ناخودآگاه او از سر استیصال، نگرانی خالصی که مدام در چشم هایش دیده می شود و در عین حال صورتی مصمم و سرد که معجونی واقع گرایانه از شخصیت رای ادی ارائه می دهد.

 

The Curious Case of Benjamin Button

 کارگردان:دیوید فینچر  / فیلمنامه: اریک راث / فیلمبرداری: کلودیا میراندا/ تدوین:کرک بکستر / موسیقی متن:الکساندر دیسپلات / محصول :آمریکا

بازیگران: برد پیت(بنجامین باتون)/کت بلانشت(دیزی)/ جولیا آرموند (کارولین)/ تاراجی پی هنسون (کوئینی)

داستان بنجامین باتون که قصه ای بس شگفت انگیز است از آنجا آغاز می شود که بنجامین از مادری به دنیا ‏می آید که پس از وضع حمل او در می گذرد و پدر نجامین با دیدن چهره بنجامین او را پس می زند و طفل را ‏که صورتی چون پیرمردان 80 ساله دارد را مقابل منزل زنی سیاه پوست(تاراجی هانسون) می گذارد. ‏بنجامین(برد پیت) در هفت سالگی هنوز به مانند کهنسالان است اما هرچه پیش می رویم بنجامین به تدریج ‏آثار پیری را کمتر در صورتش می بیند.بنجامین همچنان که دیگران پیر می شوند روز به روز جوان تر و زیبا تر می شود، او با همسر یک جاسوس ‏که نامش “الیزابت ابوت” (تیلدا سوئینتون) آشنا می شود و شب ها با وی در یک هتل به صحبت می نشیند و ‏دل به وی می بازد. اما زن وی را اندکی بعد ترک می گوید.‏ بنجامین اما در واقع دلداده همبازی کودکی های خود به نام “دیزی”( کیت بلانشت) است که یک رقاص درجه ‏یک رقص های باله است. دردسرهای ‏بنجامین اما تنها متعلق به دوران طفولیت او که چون پیران بود محدود نمی شود. بدبختی دوباره او آنجا آغاز ‏می شود که در می یابد همزمان که او جوان تر می شود دیگران کهنسال و پیر می شود.

بنجامین باتون شاید بهترین فیلم دیوید فینچر نبود اما بی شک یکی از بهترین های امسال بود و از سوی دیگر شاید بهترین فیلم امساال آمریکا نبود اما در مقایسه چهار رقیب خود در مراسم اسکار از تمامی آن ها سر بود. این فیلم داستان زندگی از آخر به اول است که مضمون هستی شناسانه پر رنگی دارد. فینچر به زیبایی با بهره گیری از عنصر عشق درد های بی شماری که انسان ممکن بود بکشد تنها اگر روند تولدش و رسیدن به مرگ به طریق دیگری طی میشد. برد پیت این نقش غریب را بی نقص بازی کرده است و شاید نقش آفرینی درون گرایانه و بی ادعای بود که مانع شد تا او از بخت چندانی برای بردن اسکار بهترین بازیگر نقش مرد برخوردار باشد.  مورد نادر بنجامین باتن فیلمی است با تدوین بی نقص، تصویربرداری درخشان و قاب بندی های مبهوت کننده که فقط کارگردان های بزرگی چون دیوید فینچر می توانند تمام آنها را یکجا در یک فیلم یکجا عرضه کند و مطمئن باشد فیلم هر نوع مخاطبی را تحت تاثیر قرار می دهد و گونه منتقد سینمایی را از تماشای آن خوشحال می کند.

 

Funny Games/U.S

 کارگردان:میشائیل هانکه  / فیلمنامه: میشائیل هانکه/ فیلمبرداری: داریوش خندجی/ تدوین:مونیکا ویلی  / محصول :آمریکا

بازیگران: ناومی واتس(ان)/ تیم راث( جورج)/ مایکل پیت ( پل)

حقیقت این است که برای معرفی آخرین فیلم کارگردان بزرگ آلمانی بسیار مردد بودم. نه از این جهت که تردیدی در زیبایی و تاثر گذاری فیلم داشته باشم بلکه فیلم چنان ویژگی ویران کننده و هولناکی دارد و در پایان بیننده چنان ناباورانه با تیتراژ روبرو می شود که ممکن است برای چند روز به شدت دلسرد ومایوس زندگی را سپری کند. “بازی های مسخره” که در واقع بازسازی نسخه اروپائی آن -که توسط خود هانکه ساخته شده است- می باشد، از آنجا آغاز می شود که زن و شوهری به همراه پسر کوچکشان برای سپری کردن تعطیلات به ویلای خود در ییلاق می روند اما آرامش و امنیت شان توسط دو پسر جوان که  روحیات سادیسمی وصف ناشدنی و پلیدی  دارند به مخاطره می افتد. دو پسر در عین بی رحمی می کوشند تا جلوه ای موقر از خویش نشان دهند و با هولناک ترین ابزار ها زندگی این خانواده را با فاجعه روبرو می سازند.

می توان گفت بازی های مسخره در آثار هم ردیف خود که در سال های اخیر کوشیده اند تا جلوه های خرد کننده تری از خشونت های غیر هدفمند را به تصویر کشند از همه یک سرو گردن جلو تر است چرا که برهنگی خشونت خالص در این اثر که با واقع گرایی سردردآوری ادغام شده است بیننده را با حوادثی روبرو می سازد که ضربان قلبش را بسیار نامنظم می کند. نمی توان بازی های مسخره را فیلمی ترسناک دانست بلکه فیلمی است درباره فاجعه به صورت مطلق.

فیلم هانکه، شاید به دلیل ساختار شکنی های باورنکردنی آن، با استقبال سرد منتقدین آمریکایی روبرو شد، منتقدینی که البته به ساخته چند سال پیش او یعنی “پنهان” چندان روی خوش نشان ندادند. روند صعودی ابعاد فاجعه در این فیلم بسیار هنرمندانه انجام شده است، به طریقه ای که نخست خیال می کنیم تنها با یک سوتفاهم روبرو هستیم اما هر چه پیش می رویم در می یابیم که وضعیتی که با آن روبرو هستیم لحظه به لحظه به تراژدی خونین نزدیک می شود. کسی چه می داند شاید خود هانکه نیز پس از اتمام از اینکه چگونه چنین فیلم بی رحمی را ساخته،متحیر بوده است.


Revolutionary road

 کارگردان:سم مندز  / فیلمنامه: جاستین هایتز/ فیلمبرداری: راجر دیکنز/ تدوین:طریق انوار / موسقی متن: توماس نیومن/محصول :آمریکا

بازیگران: لئوناردو دی کاپیرو ( فرانک)/ کیت وینسلت( آپریل)/ مایکل شانون (جان)

فرانک و آپریل در یک مهمانی با یکدیگر آشنا می شوند و ازدواج می کنند. اما زندگی آنان با مشکلاتی همچون، کمرنگ شدن عشق، روزمرگی و خیانت همراه است. آنها تصمیم می گیرند تا با اروپا سفر کنند اما مشکلاتی بر سر راهشان قراردارد.

 

جاده دگرگونی در واقع فیلمی است درباره شکست رویایی که این زوج جان برای نجات زدگی شان می سازند اما خود به ابزاری بدل می شود برای بدا کردن زندگی آن دو به کابوس تمام عیار، درست در روز تولد ‏‏”فرانک”. آنها با یکدیگر رویایی می سازند. برای فرار از روزمرگی هایی که آنان را ذله کرده است. “فرانک” از کار و ‏بروکراسی پوچی که اسیر آن است لذت نمی برد اما به آن عادت دارد. اما رویایی که با همسرش ساخته است انگار او را ‏تهییج به دهن کجی به تمام ساختارهایی می کند که مدت ها مجبور به تحمل آن ها بوده است. رویای عزمیت به اروپا و ‏شروعی دوباره در پاریس آنقدر شعف انگیز است که زن و شوهر را دوباره عاشق هم می کند. اما دوام آن کوتاه تر از آن است که فرانک و آپریل ( با بازی بی نظیر کیت وینسلت ) حتی تصور آن را می کردند.

جاده دگرگونی” که بر اساس کتابی با همین نام (منتشر شده در سال1961) ساخته شده است در حقیقت در امتداد “زیبای ‏آمریکایی” قرار دارد. پرداخت و تدوین آن به زیبایی ساخته سال 1999 “مندز” نیست اما ماهیت تلخ آن نمودی تراژیک تر ‏و بی رحمانه تر از “زیبای امریکایی” دارد.

 

Wrestler

 کارگردان:دارن آرونوفسکی  / فیلمنامه: رابرت دی سیجل/ فیلمبرداری: ماریس آلبرتی/ تدوین:اندرو ویزبلوم / موسقی متن: کلینا مانسل/محصول :آمریکا

بازیگران: میکی رورک ( رندی رم) / مارسیا تومی (کسیدی)/  اوان ریچل وود ( استفانی)

چه کسی دیوانه تر از “دارن آرونوفسکی” می توانست تنهایی های یک “کشتی کج کار ” را جلوی تصویر برد. چقدر اصلا ‏در راهروی تخیلمان مصائب “کشتی کج کاران” را مرور کرده ایم.

 رندی رم قهرمان سابق کشتی کج است که اینک در میانسالی هر از چند گاهی برای امرار معاش در مسابقات محلی و یادبود ها شرکت می کند و در آمد ناچیزی دارد.رندی که عاشق زنی رقاص در یک کلوپ استریپ تیز است پس از یک مسابقه دچار حمله قلبی می شود و پزشک به او می گوید که ادامه کشتی کج ممکن است به مرگ او منجر شود. اینگونه است که رندی تصمیم می گیرد خود را بازنشسته کند و به سراغ دخترش استفانی رود و سر و سامانی به زندگی اش دهد.

“میکی رورک” در این فیلم جادو می کند. بازی او متسحق هر تحسینی است. او چنان در نقش رندی فرو رفته است که ‏بیننده شاید در بسیاری از لحظات فیلم گمان نمی برد که مشغول به تماشای یک فیلم است. او تنهایی زندی، مهربانی اش، ‏صداقت و پاکبازی او را یکجا عرضه می کند بی آنکه ذره ای تصنع در آن به چشم آید.. رندی ‏گاه با بچه ها با بازی با نینتدو می پردازد، گاه به پم ( زن رقاص) ابراز علاقه می کند، دلتنگ دخترش است، عاشق پریدن ‏از نرده های بالای رینگ روی حریف است، تنش سراشر از ماهیچه های آهنین است، صدایی آرام و مهربان دارد، از زخم ‏زبان تنها دخترش اشک می ریزد، موقعی که بغض می کند سعی می کند پوزخند زند، برای امرار معاش در فروشگاهی با ‏پیرزن های غرغرو زنان خانه دار سر و کله می زند.

رندی به شدت بیگانه است با دنیای بیرون از رینگ. اگرچه دنیای بیرون حقیقت است و دنیای رینگ و تماشاچیانش نمایش ‏اما رندی بیزار است از دنیای واقعی که برایش جز درد و بی اعتنایی و غم چیزی ندارد.

تلخی نگاه و گزندگی که ما درفیلم سال 2000 آقای ارونوفسکی “مرثیه ای برای یک رویا” با آن مواجه بودیم در “کشتی ‏کج کار” نیز به وضوح به چشم می خورد. فیلمساز معترضانه می کوشد مخاطب را با این واقعیت روبرو کند که چگونه با ‏دریوزگی سکس و خشونت راه خود را گم کرده و در حال اضمحلال اجتماعی بی صدایی است.‏‎ ‎‏