هشت فیلم با یک بلیط

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

دیروز گروه کارگردانی برای ساخت فیلم در مورد چهار نامزد انتخاباتی نزدیکتر به رهبری اقدام کرد. امروز گروه تصمیم گرفت در مورد چهار نامزد دیگر انتخابات فیلم بسازد. فیلم ها را به دقت نگاه کنید و اگر خوشتان آمد، دوباره از اول نگاه کنید.

 

پنج: محسن رضایی (اسم هنری: محسن ناموس)

روز –ـ داخلی –ـ منزل آقای رضایی

کارگردان: ببین بیخودی خودمون رو علاف کردیم، بابا این دویست تا فیلم تبلیغاتی داره، خب از همونا یه نیم ساعت در می آوردیم، سر هم می کردیم دیگه

حیدری: آقا این کلا از کاندیدا شدن دو تا هدف بیشتر نداره؛ اول اینکه فیلم تبلیغاتی بسازه، بعدشم پوز آرا باطله رو بزنه. نمی شه که…

کارگردان: چرا نمی شه؟ دوربین رو خاموش کن تا بهت نشون بدم می شه یا نه

محسن جان: من آماده ام…

کارگردان: دهه! شما چرا اینطوری لباس پوشیدی؟

محسن جان: خب گفتن از بالا می گیرید، دیده نمی شه.

کارگردان: الانم اگه شما اون کتت رو از تو زیرشلواریت در بیاری، زیر شلواریت رو هم یه کم بکشی پایین تر، دیده نمی شه

محسن جان: آهان. الان می کشمش کاملا پایین، بخاطر اسلام و انقلاب و ناموس زهرا

کارگردان: نه نه نه، در همین حد کافیه. باقیشو بذار بمونه. بچه ها آماده باشین

محسن جان: می گم نمی شه بریم یه جای دیگه ؟ من همه جای این خونه فیلم دارم. تکراری می شه

کارگردان: شما خودت جای دیگه ای رو در نظر داری؟

محسن جان: نه، هر جایی که بهش فکر کردم قبلا فیلم ساختیم

کارگردان: پس همین جا می گیریم. شروع کن…

محسن جان: این چراغا رو روشن نمی کنید؟ قبلا روشن می کردن

کارگردان: نه، ما روشن نمی کنیم. ما بعدا با فوتوشاپ درستش می کنیم

محسن جان: واقعا؟ خب پس یه کمم این دماغ منو کوچیک کنید

کارگردان: چراااا؟ همه جذابیت چهره شما به همین دماغه و اون کمان ابرو

محسن جان: خب پس یه کم بزرگ ترش کنید

کارگردان: نه دیگه. در اون حد جذابیت هم تو ذوق می زنه. شما فعلا چشماتو ببند شروع کن، بعد در موردش حرف می زنیم…

محسن جان: چشمام رو هم بعدا درست می کنید؟ یک کمی گشادتر بشه بهتره

کارگردان: آره، حتما. همه رو درست می کنیم. شما ادامه بده … حیدرررری!

حیدری: جانم آقا

حیدری: جمع کنید بریم. تمومه

 

شش: سید محمد غرضی (نام هنری: غریبه ای از دل تاریکی)

روز ـ– داخلی –ـ منزل آقای سید محمدغرضی

سید ممد: من آماده ام

حیدری: بله آقا! دویست بار گفتید. ولی آقای کارگردان هنوز نیومده

سید ممد: بله؟

حیدری: عرض کردم دویست بار گفتید، ولی آقای کارگردان هنوز نیومده

سید ممد: نه نه نه. دویست تا کارگردان نمی خوام. یکی کافیه، نباید اسراف کنیم

کارگردان: این چی داره می گه؟

حیدری : سلام آقا. خوب شد اومدید، ایشون دیوونه کرده ما رو. از صبح تا حالا اومده وایستاده اینجا می گه من آماده ام

کارگردان: خیلی خب. همه آماده باشن. شروع می کنیم

حیدری: من آماده ام

کارگردان: بله آقا متوجه شدم. شما چند دقیقه برو کنار. به وقتش صدات می زنم

سید ممد: بله؟

حیدری: آقا باید داد بزنی، نمی شنوه، مدتها سکوت سیاسی داشته گوشش سنگین شده

کارگردان: به من چه؟ مگه اینجا سر جالیزه که باید داد بزنم؟ برو بهش بگو بره کنار فعلا، بعدا صداش می زنم

حیدری: چشم آقا …

کارگردان: چی شد پس؟

حیدری: آقا می گه من کناره گیری نمی کنم

کارگردان: کناره گیری چیه؟ می گم بهش بگو بره کنار ما چند تا تصویر بگیریم، بعدا صداش می زنم

حیدری : آقا می گه من امکان نداره برای کسی کناره گیری کنم

کارگردان: برای کسی لازم نیست کناره گیری کنه. بهش بگو بره کنار، وایساده وسط کادر

حیدری: آقا می گه من از یازده سالگی تا حالا برای هیچ کس کناره گیری نکردم. از جام تکون نمی خورم

کارگردان: آقا جاااااان! به نفع هیچ کس نمی خواد کناره گیری کنی، به نفع خودته دو قدم بری اون ور

حیدری: آقا می گه من هیچ نفعی نمی بینم

کارگردان: بچه ها جمع کنید بریم. اینطوری نمی شه

سید ممد: کجااااا؟ هنوز که من در مورد دولت ضد تورم حرف نزدم. چرا جمع می کنید؟

کارگردان: آقاجان من دو ساعته دارم می گم دو قدم برو کنار تر وایسا، ما شروع کنیم، نمی ری خب. این گلوی ما متورم شد بس که داد زدیم. ضد تورم کجا بود؟

سیدممد: اصلا نخواستم. ستاد من در قلب مردمه. من از هر راهی که شده با مردم حرف می زنم

کارگردان: آره، اتفاقا خیلی هم خوبه. تاثیرش هم بیشتره. بچه ها جمع کنید

حیدری: آقا اینطوری که نمی شه، بالاخره باید یه کاری بکنیم

کارگردان: حیدری. یک کلمه دیگه حرف بزنی…

حیدری: نه آقا، نگید تورو خدااااااا

 

هفت: محمد رضا عارف (نام هنری: مرد زیادی آرام)

شب –ـ داخلی ـ– منزل دکتر عارف

کارگردان: آقا نور کمه ها. شاید خوب در نیاد. گفته باشم

دکتر: خب شما خودتون شب قرار گذاشتید. من عرض کردم صبح تشریف بیارید

کارگردان: به هر حال دیگه. من فکر نمی کردم شب اینقد تاریک باشه

دکتر: یعنی چی فکر نمی کردید شب اینقد تاریک باشه؟ خب شب تاریکه دیگه

حیدری: آقا اینجوری که می فهمه. یه دلیل منطقی تر بیارید لااقل

کارگردان: آهان! نه، آخه می دونید، مشکل الان فقط نور نیست که. بچه ها خسته شدن، دیگه نمی تونن کار کنن…

دکتر: بله خب، حق با شماست. من الان می گم جا بندازن، بچه ها یه استراحتی بکنن. فردا صبح کار می کنیم. ضمنا صبحانه بچه ها کله پاچه بیشتر دوست دارن، یا کره مربا؟

کارگردان: بابا! این اصلا تو باغ نیست. حیدری یه جوری خودت دس به سرش کن

حیدری: نه آقا راضی به زحمت شما نیستیم. ایشالا بعدا می آیم یه کار خوب می گیریم

دکتر: بعدا یعنی کی؟

حیدری: کی که کار شیطونه، می آیم ایشالا

دکتر: آخه فیلم بقیه کاندیداها داره پخش می شه. گفتم یه وقت تو برنامه ریزی دچار زحمت نشید

حیدری: اتفاقا آقا اینطوری خیلی بهتره. اصلا شما بذار بعد از انتخابات یک کار توپ برات می سازیم

دکتر: بعد از انتخابات فیلم به چه درد من می خوره؟ مسخره کردید آقا؟

کارگردان: دهه دهه! صداشو بلند می کنه برای من. الانم فیلم به دردت نمی خوره. اصلا کی به تو گفت تو انتخابات شرکت کنی؟

دکتر: ببخشید! با بنده بودید؟

حیدری : نه آقااااااا! با من بودن… شما چرا جوگیر می شی آقای کارگردان؟ حاجی گفت یه کم اذیتش کنین. همین. نگفت واقعیت رو بهش بگین که…

کارگردان: خب این هر کارش می کنیم اذیت نمی شه. صدبار گفتم رد صلاحیتش کنید بره هااااا. به خرجشون نرفت. حالا مونده رو دست ما

حیدری: الان خودم درستش می کنم. ببین دکتر جان حله. همین الان می گیریم

دکتر: بله. خیلی هم خوبه. من چیکار کنم؟

حیدری: هیچی آقا. من با کارگردان صحبت کردم، می گه شما رو این صندلی بشین، در مورد رد صلاحیت آقای هاشمی و جریان فتنه و رهبران در حصر و … نظراتت رو بگو

کارگردان: همه آماده. می گیریم. دکتر جان! شروع کن

دکتر: می گم الان یه کم نور کمه. بچه ها هم خسته هستن. می خواین بذاریم یه وقت دیگه؟

 

هشت: حسن روحانی (نام هنری: نتیجه مذاکرات)

روز ـ– داخلی ـ– منزل آقای روحانی

حیدری: آقا این یکی رو چیکارش کنیم؟

کارگردان: صدبار گفتم …

حیدری: بله! صد بار گفتید رد صلاحیتش کنن، ولی نکردن. الانم مونده رو دست ما، چیکارش کنیم؟

کارگردان: نخیر. می خواستم بگم صد بار گفتم شب باهاش قرار بذار که بگیم نور کمه

حیدری: آقا جواب نمی ده دیگه. مگه دفعه قبل یادتون نیست؟

کارگردان: خب بهش بگو بچه ها خسته هستن، کار خوب در نمی آد

حیدری: نمی شه آقا. جواب نمی ده، ساعت هفت صبحه

کارگردان: آهان راست می گی. خب بهش بگو در مورد همون رد صلاحیت آقای هاشمی و جریان فتنه و رهبران در حصر و… باید حرف بزنه

حیدری: نمی شه آقا جواب نمی ده. خودش در مورد همه اینا قبلاحرف زده

کارگردان: خب بهش بگو در مورد دانشگاه ها و هجده تیر باید نظر بدی

حیدری: نمی شه آقا جواب نمی ده. در مورد دانشگاه و استاد و دانشجو و … قبلا حرف زده

کارگردان: خب بهش بگو …

حیدری: نمی شه آقا، جواب نمی ده

کارگردان: من الان چی گفتم که می گی جواب نمی ده؟ بی شعووور

حیدری: آقا خب شما هر چی بگی این در موردش حرف زده، جواب نمی ده خب

کارگردان: پس چی؟ چیکارش کنیم؟

حیدری: آقا من می گم یه زنگ به حاجی بزنید. بهش بگید دیگه، خودش یه کاری بکنه

کارگردان: آهان! اتفاقا به فکر خودمم رسیده بود، می خواستم ببینم تو هم می فهمی یا نه؟… الو… حاجی جان! آقا صد بار … بله ببخشید… غلط کردم…نه دیگه تکرار نمی شه … نه حاجی من گفتم، این حیدری اصرار داره … نه حاجی ما رو دست کم گرفتی … نه به خدااااااااا…. چشم حاجی … نه نه نه … حله … آره دیگه … چشم… سنگ تموم … چشم

حیدری: چی شد؟ حاجی گفت بزنیدش؟

کارگردان: نه بابا… اگر می خواستن بزننش که ما رو نمی فرستادن

حیدری: پس چی؟ چیکارش کنیم؟

کارگردان: حاجی گفت برید براش یه فیلم خوب بسازید

حیدری: چرااااااااااااا؟ پس مهندسی انتخابات چی می شه؟

کارگردان: حاجی گفت این یکی رو خودشون نمی ذارن به اونجاها برسه

حیدری: یعنی می کشنش؟

کارگردان: وااااااااااااااای چقد تو خرررررری. خودشون یعنی اونااااا. یعنی خودشون، یعنی طرفداراش. جمع کن بریم

(ادامه فیلم ها در 24 خرداد)