زن هراسی دستاورد انقلاب ایران

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

در سطح جهان از “اسلام هراسی” می گویند. در جغرافیای ایران ۳۵ سالی است زن هراسی قربانی می‌گیرد. کسانی که شاهد بر ماجراهای زن ستیزی که بلافاصله پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ اتفاق افتاد بوده‌اند، شهود تاریخ پر تلاطمی هستند که نسلشان در حال زوال است و به گمان نویسنده این یادداشت به هزار دلیل که جای طرح آن اینجا نیست، نسل‌های در حال زوال نتوانسته‌اند مشاهدات خود را به گونه‌ای که اتفاق افتاده و در حدودی که جان و روح و جسم آن‌ها را جریحه دار کرده، به نسل‌های بعدی منتقل کنند.

مسیح علی‌نژاد از من پرسیده دقیقا در چه تاریخی حجاب اجباری سر کردی؟ نسل‌های پس از ما حتی پرمایه‌ترین آن‌ها تصور می‌کنند یک شب خوابیدیم و یک سحرگاه بیدار شدیم و به فرمان امام چادر و چاقچور پوشیدیم و مطیع و تسلیم به حجاب اجباری تن دادیم. جا افتادن حجاب اجباری دشوار‌ترین چالش این نظم بی‌نظم سیاسی بوده و هست. آن قدر که برسر تثبیت حجاب اجباری مال و نیرو گذاشته‌اند و اعتبار از دست داده‌اند، شاید برای دستیابی به صنایع هسته‌ای، هزینه نکرده باشند. از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ که سازمان استخدام کشوری اونیفورم حجاب را به مراکز دولتی ابلاغ کرد، چهار سال فاصله زمانی است. در این چهار سال زنان به صورت فردی در برابر فرمان مقاومت می‌کردند. سوای آن‌ها که حجابشان مومنانه بود و حتی جمعی از آن‌ها اجباری بودن آن را برای دخترانشان، نمی‌پسندیدند، دیگران زیر بار حجاب به شکلی که صنف حاکم انتظارش را داشت نمی‌رفتند. هنوز مقاومت در برابر حجاب اجباری مهم‌ترین و جدی‌ترین مبارزه‌ای است که داغ است و بی‌وقفه ادامه دارد. بیت آقایان را هم پر تنش ساخته است. لشگریان رزمنده در همه خانه‌های شهری و روستائی، حکومتی و ضد حکومتی، حضور دارند و نبردی همه جانبه را بر حکومت تحمیل کرده‌اند. حجاب اجباری به رویاروئی بی‌وقفه زنان با حکومت منجر شده و همواره جبهه‌ای از جنگ داخلی با ویژگی‌های خود در جریان است. درست است که زنان به سبب آن بسیار صدمه خورده و از بسیاری حوزه‌های هنری و نمایشی و اجتماعی و ورزشی دور افتاده‌اند، ولی اصرار نابخردانه حکومت، به تداوم رویاروئی با زنانی که حجاب را به صورت اجباری نمی‌پذیرند، بر کلیت حقوق شهروندی خط بطلان کشیده، آن را خالی از معنا کرده و از حکومت سلب حیثیت شده است.

تصاویر روزهای پایانی سال ۱۳۵۷ به اندازه‌ای در عمق لایه‌های مغز زنان هم نسل من نشسته، که تصور نمی‌کنم حتی در صورت ابتلا به آلزایمر، آن روز‌ها فراموشمان بشود. روز پایانی شهریور ۱۳۵۹ شمسی اطراف میدان شعاع خیابان قائم مقام فراهانی نزدیکی های دفتر وکالتم قدم می زدم که صدای انفجاری موج دار لحظه ای در هلال میدان، میخ کوبم کرد. جنگ ایران و عراق آغاز شده بود. بی اراده دست بردم روی موهایم و نوار باریکی را که به جای حجاب روی سر گذاشته بودم، سفت کردم. آن حرکت بی معنا بعد ها معانی شگفت انگیزی پیدا کرد. آن حرکت از ترس ناخودآگاه درون آشفته ام خبر می داد. شاید مسیح هنوز دنیا نیامده بود یا در روستایش چهار دست و پا راه می رفت و ما باور نمی کردیم تا نسل او برومند بشود، نخواهیم توانست محیط زیست را برایش پاکیزه کنیم. به ناچار این نسل و از آنها جوان تر خود قد علم کرده اند.

رهبر انقلاب بلافاصله پس از پیروزی انقلاب دستور داد صف عشاق او که برای دیدارش می شتافتند و او در بالکنی می نشست و برای آنها دست تکان می داد، مرزهای زنانه- مردانه پیدا کند. در همان نخستین دیدار مرز بندی شده بود که حجاب اجباری را با کلمات نرم فرمان داد.

در تمام سالهائی که حجاب اجباری از یک نوار ( تل ) شروع شد و به یک مجموعه سیاه رنگ از جوراب، شلوار، مانتو، مقنعه، کفش بی پاشنه، صورت بی آرایش، و گاهی به علاوه یک چادر سیاه، تبدیل شد، آن قدر درگیر حفظ پایگاه های کوچک شغلی خود بودیم که نه ما فرصتی داشتیم تا آن روند تاریخی را به درستی گزارش دهیم، نه حکومت چنین رخصتی می داد. از آغاز جنگ ایران و عراق، آن ها زن را در جایگاه مادر شهید، خواهر شهید، همسر شهید، فعال در آشپزخانه های پشت جبهه، در مرکز توجه نهادند و ستودند. تصفیه ها در ادارات دولتی بالا گرفت. بی حجابی در زمان شاه و مقاومت در برابر حجاب اجباری پس از فرمان امام، توسط انجمن های اسلامی که به آنها القا شده بود اصلا انقلاب کرده اند تا زنان شاغل هموطن خود را به جنون برسانند، مصداق بارز اخراج زنان متخصص و تحصیلکرده شد.

 زنان پاکسازی شده به خانه ها باز گشتند. ترشی انداختند، مربا پختند، سالاد اولویه درست کردند و با رستوران ها وارد کسب و کار شدند. جمعی به هر مشقتی بود خود را انداختند آن سوی مرز. ناگهان بخش هائی از فرهنگ زنان ایرانی که از مشروطه به بعد شکل گرفته بود در کشورهای غربی پایگاه هائی درست کرد و ماندگار شد. با این وصف هرگز نسل های ما، آنها که پس از آن فرمان کشور را ترک کردند و آنها که در کشور ماندند، نتوانسته اند درست و بی پیرایه از زخم های درون بگویند. فحش دادن هرچند یک واکنش غریزی در برابر ظلم و ظالم است، اما با شکافتن درون پر درد به نیت انتقال تجربه ها یکی نیست. ادبیات و هنر های ما از این مایه تهی شد. زن هراسی به سانسور دردهای زنان و نامرادی های درونی آنها، اجازه نداد در حدی که باید خود را تبیین کند. بیرون از کشور هم که سانسور سد راه نبود، دردهای مهاجرت و امرار معاش در محیط نا آشنا، چالش های دیگری پیش رو گذاشت. اما به گمان من همه این موانع، عذر موجهی نبوده تا کم کاری ما را در انتقال دردها با ابزار ادبی و هنری توجیه کند.

امنیت شغلی ما همزمان با صدور فرمان حجاب اجباری به خطر افتاد. قضات زن را به حاشیه راندند. زنان وکیل هر صبح انتظار داشتند، به حق مکتسبه آنها در زمینه شغلی حمله وربشوند. روزی که شیخ علی تهرانی گویا در مصاحبه با روزنامه بامداد بر این نظر فقهی پافشاری کرد که وکالت زنان در دادگاهها منع شرعی ندارد و استدلال کرد در فقه به مسلمین حق داده شده تا چنانچه بخواهند به “سفیه” هم وکالت بدهند، روز شادمانی من و خانواده ام بود. آیا توانسته ام این درجه از لگدمال شدن کرامت انسانی خود را با وجود انتشار بسیار مقالات و کتاب به نسل های پس از خود منتقل کنم؟ تردید دارم. ما پیاپی از شکنجه و اعدام و حبس و شلاق و سنگسار گفته ایم. به قول آخوندها الاهم و فی الاهم را مراعات کرده ایم. از منجلابی که با وجود ماندگاری در کشور، و نان آوری در آن غوطه خورده ایم منهای زندان و بازجوئی و بدبختی های دیگر نگفته ایم. دردهای ما خفته در لا به لای روان زخم خورده ای است که هرگز در دیار غرب مرهمی بر آن نهاده نشده. ایکاش نمک بر آن نپاشیده بودند که پاشیدند. از این درد هم به زبانی که قدرت انتقال به نسل های پس از ما را داشته باشد هنوز نگفته ایم.

“ولی نعمت” زنان وکیل دادگستری همان شیخ بود که بعدها حرمت فامیلی به جا نیاورد. رفت زیر قبای صدام. گفتند دیوانه است. او را به هر زحمتی بود باز گرداندند. درگذشت و به خاک سپرده شد. اما نام او که ما را با سفیه در یک کفه ترازو نهاد و به ما در شرایطی که قابل توصیف نیست، اعتماد به نفس بخشید، در دل حک شده. هنوز از آن خون می چکد. شیخ مغضوب به ما آموخت تا صنف او حاکم است، ادبیات فقهی وقتی هم به کام زنان است، وهن آلود است. نیش عقرب است، اما سر کینه دارد. کینه فطری و غریزی است، مقتضای طبیعت است. عاجزند از کتمان آن. و عاجزیم از کشیدن نیش عقرب.

باری بازگردیم به زن هراسی که مبتلا به نظام ارزشی جمهوری اسلامی است. ابتدا همه شان با هم در این ارزش گذاری وارونه، اشتراک نظر و عمل داشتند. دست به دست شدن قدرت سیاسی بود که از دل آن میانه رو و اصلاح طلب و اعتدالی و افراطی و اصولگرا و…، سر بر کشید.

اینک در آستانه ۸ مارس، زیر خرواری فحش‌های چارواداری که در اعتراض به حجاب اجباری، روز ۱۸ اسفند ۱۳۵۷ نثارمان شد، هنوز قد راست نکرده‌ایم. هنوز پلشتی تف هائی که راهیان رستگاری به سوی گونه‌های ما معترضان به حجاب اجباری پرتاب می کردند، پاک نشده است. برنامه های جدید و بی رحمانه زن ستیزی با قانونگذاری و بدون قانونگذاری در حال تدوین و تکوین و تکمیل است.

نقش مذاکره زنان با حکومت برای توسعه حقوق زن و امنیت زن که شیوه ای است امروزی، در ماجرائی که بر زنان ایرانی می گذرد، بی رنگ و نا ممکن است. در این فضا ادبیات فقهی، جائی برای مذاکره زنان با منابع زنده این ادبیات باقی نگذاشته و ورود به بحث حقوق زن بیش از مذاکره مستقیم با امریکا، وحشت و هراس و دلواپسی ایجاد می کند.