این هفته یک بار دیگر در فضای مجازی، بهروز وثوقی را کشتند. بهمن فرمان آراء به خشم امد و نوشت: “جای انگ زدن به نظام، بهروز وثوقی را به ایران دعوت کنید.”
متن کامل مقاله ای کارگردان شازده احتجاب این است:
دیروز صبح وقتی موبایلم را از روی شارژ برداشتم و آن را روشن کردم، بلافاصله پیامکی آمد به این مضمون: بهروز وثوقی هنرمند بینظیر ایران بیهمسفر رفت. روحش شاد و مرامش ماندگار. بدیهی است که سر صبح حالم گرفته شد. به منزل بهروز وثوقی زنگ زدم جواب ندادند. به آشنایی که در ایسنا دارم زنگ زدم، هنوز موبایلش را روشن نکرده بود. به ناچار به تنها کسی که در سینمای ایران ساعت ۷ صبح مثل من بیدار است یعنی عباس کیارستمی زنگ زدم.
خبری که از طریق پیام گرفته بودم به او گفتم و به اتفاق، چند دقیقهای به یاد دوست قدیمی.ماچرا ما همیشه برای رساندن خبر بد با یکدیگر مسابقه میدهیم و چرا فقط مرگ؟ بعد به این فکر افتادم که آیا اگر این خبر واقعیت داشت رسانههای خبری ما مثل خبر مرگ پل نیومن صفحه اول روزنامهها و صدر خبرها را به آن اختصاص میدادند یا با شرمندگی و از ترس تعطیل شدن این خبر را در صفحه داخلی پنهان میکردند که هم خبر داده باشند و هم گرفتاری پیدا نکرده باشند؟ راستی چرا ما باید علاقه خود را به بهروز وثوقی، یکی از بهترین هنرپیشههای سینمای قبل از انقلاب نشان ندهیم؟ آیا فیلم قیصر، گوزنها، رضا موتوری، داش آکل و ملکوت را باید نادیده بگیریم؟ مگر این نیست که با هر استانداردی بسنجید، بهروز وثوقی اگر الان هم در سینمای ایران بود، یکی از بهترینها بود؟ به نظر من گناه بعضی از هنرمندان قبل از انقلاب “خیلی موفق بودن” بود و اینکه تصویرشان شاید بعضیها را به یاد گذشته میانداخت و اینکه مردم عادی، تماشاگران واقعی سینما، آنها را خیلی دوست داشتند و این محبوبیت باعث دردسر این هنرمندان شده است. چندی پیش پیامک دیگری رسید که خانم سیمین بهبهانی، شاعره بزرگ این سرزمین درگذشته است.
ولی معلوم شد که ایشان با مراجعه به سازمان اوقاف میخواستند که بعد از مرگشان در قطعهای که همسرشان سیواندی سال پیش دفن شده در امامزاده طاهر به خاک سپرده شوند. این اجازه البته با گرفتن ۱۵ میلیون تومان داده شده و رسید پول بود که سرچشمه این شایعات شده بود. نظر به اینکه همنسلان هنرمند من در سنین بالای ۶۵ هستند، لابد باید هر روز انتظار یکی از این پیامکها را داشت. به این دلیل من پیشاپیش شایعه مرگ خود را تکذیب کرده و تا گرفتن پروانه نمایش “خاک آشنا” و تمام کردن پنج پروژه سینمایی و مستند دیگر که در دست دارم فعلا خیال مردن ندارم. انشاءالله خداوند به بهروز هم عمر طولانی و پرعزت بدهد تا شاید روزی برسد که ما فقط بازگشت سرمایههای مالی را به مملکت دعوت نکنیم بلکه از سرمایههای فرهنگی مملکت نیز که به هر دلیل ساکن غربت شدهاند برای بازگشت به آغوش وطن دعوت کنیم.