بدون تردید ملک الشعرای بـهار یـکی از ماندهگارترین چهرههای ادبی و سیاسی تاریخ معاصر ایران است. ادیب و سیاستمداری که در دهههای اخیر در خصوص آرا و افکار و مبارزات سیاسیاش پژئهشهای زیادی صورت گرفته است. بااینوجود آنچه در این پژدهشها محلی از اعراب نیافته یا تـوجه انـدکی بـدانها شده است تناقضگوییها و بهویژه نـوسان هـایی اسـت که مرحوم بهار در رفتارها و نگرشهای سیاسی خود نسبت به مسایل و رخدادهای داشته است.
نوشتار حاضر بر آن است تا با تکیه بـر مـنابع و مـأخذ محکم ضمن بازکاوی اندیشههای سیاسی بهار به عـنوان یـک باستانگرای تا حدودی متعصب، نمونهها و گوشههایی از این پارادوکسها و دوگانهنگریها وی را روشن سازد.
محمد تقی بهار در واپسین دههی سلطنت ناصر الدیـن شـاه قـاجار به سال ۱۳۰۴ هجری قمری در مشهد دیده به جهان گشود. در سـالهای جوانی از مظفر الدین شاه قاجار لقب ملک الشعرایی گرفت. بهار مقدمات فارسی و عربی را نزد پدرش میرزا کاظم صبوری آموخت و از مـحضر درس دانـش مـندانی چون ادیب نیشابوری بهرهها جست. در هیجده سالهگی در غم از دست دادن پدر به سـوگ نـشست و از آن پس غلام رضا خان شاهسون از والیان وقت خراسان تربیت وی زا برعهده گرفت.
جوانی بهار مقارن با آغاز جنبش مـشروطیت ایـران گـردید. اندیشهی آزادی طلبانهاش او را به سوی مشروطه خواهان سوق داد. در این راستا خود وی مینویسد:
«در سال ۱۳۲۴ ه-ق بـه سـن بـیست سالهگی در شمار مشروطهطلبان خراسان جای گزیدم… من و رفقای دیگرم در این مدت عضو مراکز انقلابی بـودیم و روزنـامهی خـراسان را به طریق پنهانی طبع و به اسم «رییس الطلاب»مرحوم منتشر میکردیم و اولین آثار ادبی من در تـرویج در آن (بـه تصویر صفحه مراجعه شود) روزنامه انتشار یافت.»
بهار در فاصلهی سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ هجری قمری کـه مـشروطیت ایـران در حال فرازوفرود بود به مناسبت ارتباطی که با دستگاه تولیت داشت و دستگاه تولیت زیـر نـظر دربار محمد علی میرزا بود به ناچار سکوت کرد اما با عزل مـحمد عـلی شـاه قاجار از منصب پادشاهی طبع و فکر بهار از برکت محیط آزادی که در مشهد به وجود آمده بـود بـه جنبش درآمد و به نشر شعر و مقاله در روزنامهی توس پرداخت و در همان سال امـتیاز روزنـامهی بـهار را گرفت و به حزب دموکرات پیوست. وی که تمایلات رادیکالی داشت با حزب اعتدالیون و خط مشی رهـبران آن سـر سـازگاری نداشت. 3بهار به اتفاق دوستان هم حزب خود شروع به مخالفت با نـفوذ روسـیهی تزاری در امور داخلی ایران نمود و به همین جهت دست نشانده های آن دولت استعماری از همان ابتدا شروع بـه جـوسازی علیه بهار کرده و او را انگلوفیل(هوادار سیاست انگلستان) در ایران نامیدند. وثوق الدوله شخصیتی که او و مخالفانش را بـه وابـستهگی به انگلستان متهم میکردند.
دستور داد تا روزنامهی بـهار تـوقیف و خـود بهار به تهران تبعید شود. بهار پس از هـشت مـاه به مشهد بازگشت و دوباره فعالیتهای انقلابی خود را از سر گرفت. وی در بحبوحهی جنگ بینالملل اول و بـه دنـبال تصمیم ملیون مبنی بر تـشکیل دولت مـوقت ملی در کـرمانشاه به هـمراه آزادیـ خواهان به قم رفت و اما بـه دلیـل آسیبدیدهگی از ناحیهی دست نتوانست همفکران خود را بیش از اینیاری نماید. سرانجام پس از اقامت کوتاهی در مشهد به تـهران احـضار و به عضویت کمیته مرکزی حزب دمـوکرات منصوب گردید. پیروزیهای خیرهکننده ارتـش آلمـان در مصاف با متفقین، ملک الشعرای بـهار را نـیز مانند بیشتر روشنفکران ایرانی که دو ملت ایران و آلمان را دارای یک نژاد مشترک میدانستند تـحت تـأثیر قرار داد. هرچند که بیدادگریهای دو کـشور روسـیه و انـگلیس در دولت و مردم ایران نـیز در تـمایل ایرانیان نسبت به آلمـان بـینقش نبوده است به هر حال بهار که سرمست از فتوحات آلمانها بود با ساختن قـصیدهای بـه سبک خراسانی با عنوان(فتح ورشو)خواست تـا شـادی قیصر آلمـان و مـردمش خـود را سهیم سازد:
قیصر گرفت خـطهی ورشو را درهم شکست حشمت اسلو را جیش تزار را یورشش بگسیخت چون داس باغبان علف خودرو را دیری نـمانده کـز یورشی دیگر مسکوف(مسکوی)ز کف گذارد مـسکو را و…
بـه رغـم هـمدلی بـهار با دولت آلمان، وی در مـواقعی نـیز با چرخش در مواضع خود با دولت انگلستان که رقیب جدی آلمان بود همسویی میکرد به طوری کـه وقـتی حـسن وثوق قرار داد منحوس ۱۹۱۹ را با انگلستان بست بـهار بـه اتـفاق روزنـامهنگار جـوان آن عـصر یعنی سید ضیاء الدین طباطبایی از قرارداد مزبور جانبداری نمود هرچند که به گمان کاتوزیان این پشتیبانی از قرارداد چنان نبود که باعث لکهدار شدن نام بهار در محافل سـیاسی شود این دوگانهگی و نوسان در موضعگیریهای بهار محدود به یکی دو مورد نبود و همچون پارادوکسهایی در سالهای آتی از وی مشاهده شد. بهار در غائلهی مربوط به جمهوری رضاخانی شعر طنزآمیز بلندی البته با همفکری میرزاده عشقی بـه نـام«جمهورینامه 9» سرود و جمهوری شدن ایران را در چنان اوضاع و احوالی که باعث افزایش نفوذ رضاخانی و برقراری دیکتاتوری میشد مصلحت ندانست و اعلام کرد که مخالفت او با جمهوری رضاخانی در حقیقت مخالفت با دیکتاتوری و دفـاع از رژیـم مشروطه و آزادی بوده است. این موضوع او بهطور کامل بهجا بود یعنی بهار همان موضعی را در پیش گرفت که مدرس و مصدق آن را اتخاذ کرده بودند. اما بهار دو سـه سـال بعد در نگرش خود نسبت بـه رضـا خان تجدید نظر کرد و به مناسبت جلوس وی به تخت پادشاهی او را «قائد» ایران نامید او برای فراهم شدن زمینههای لازم برای استقرار رژیم رضا شاه تمامی حرکتهای ضـد اسـتبدادی و ضد استعماری سالهای پایـانی حـکومت احمد شاه قاجار نظیر جنبش میرزا کوچک خان جنگلی و پسیان و خیابانی را حرکتهای تجزیهطلبانه خواند و به مخالفت با آنها برخاست.
با استقرار حکومت پهلوی در ایران و در پرتو تبلیغات گستردهای که در جهت ارج نهادن بـه دوره ایـران باستان به عمل آمد، محمد تقی بهار نیز به مانند خیلی از روشنفکران آن دوره نظیر کاظمزاده ایران شهر، ابراهیم پور داود و… تحت تأثیر تبلیغات باستانگرایانهی رضا شاه، تبدیل به یکی از خطدهندهگان اصلی باستانگرایی در دوره پهلوی اوب(۱۳۰۴-۱۳۲۰ ش) تبدیل گردید.
بـهار در اشـعار خود کـه به مناسبتهای مختلفی سرود، رضا شاه را به احیای فرهنگ و آداب و تاریخ دوره باستان تشویق کرد. او که به مانند روشن فـکران دوره پهلوی روحیهای ضد عربی داشت، پیوسته اعراب را به عنوان نابودکنندهگان علم و تـمدن و فـرهنگ ایـرانی به باد سرزنش و انتقاد گرفت:
بست عرب دست عجم را به پشت
هرچه توانست از آن قوم کشت
آیین زرتشت پدید آمده، از دیدگاه او همهی فضایل و نـیکیهای مادی و معنوی آن عصر پرفـروغ و طـلایی را میباید به حساب آیین زرتشت و آموزههای مربوط به آن دانست. ازاینرو احترام به زرتشت و ستایش او در اندیشهی بهار از جایگاه بلند بالایی برخوردار بود. بهار نیز مانند پور داود و ذبیح بهروز و تنی چند از باستانگرایان تاریخ پهلوی چیرهگی عـرب بر ایران را سبب اصلی انحطاط ایران دانسته است. اما بهار نیز مانند آن دو معلول را به جای علت گرفته است. بهطور یقین تب تند نژادپرستی و جریان سامیستیزی که به پیروی از آلمان در دوره رضا شاه نـیز کـمابیش به وجود آمده بود در شکلگیری افکار این عده و از جمله ملک الشعرای بهار تأثیر زیادی داشته است. بهار بدون تفحص لازم در خصوص علل فرسودهگی نظام سیاسی ایران در دوره ساسانی و شکاف عریضی که بین مـردم و حـکومت ساسانی به وجود آمده بود، علت اسلام آوردن ایرانیان را نه به خاطر حقانیت و جذبهی آیین جدید، بل که به خاطر ترس ایرانیان از شمشیر عرب دانسته است که بدون هیچ توضیحی باید گـفت کـه این امر ناشی از سطحینگری بهار دارد. بهار که دیدی ستایشآمیز نسبت به ایران باستان دارد دوره پس از زوال ساسانیان را دوره تباهی و انحطاط دانسته و میگوید:
از پس پرویز گفتی خسروی معدوم شد
خون آن شاهنشه والا بر ایران شوم شـد
لاجـرم بـر ما شکست آمد ز گشت روزگـار
شـاه شـاهان کشته شد در مرو و باطل گشت کار
برخی به وجود تمایلات باستانگرایانه از نوع افراطی آن در بهار اعتقادی ندارند. مؤلف کتاب «آرمان شهر در اندیشهی ایرانی» از زمره کـسانی اسـت کـه ضمن بیان این امر که بهار به آرمـان مـشروطیت دلبستهگی داشته، اظهار داشته است که در سرودههای بهار ملتگرایی و باستان گرایی ملایمی از آن دست که سزاوار هر روشنفکر پاکدلی است نـمایان اسـت. به نـظر میرسد از نظر این نویسنده بهار هرگز در ردیف آن دسته از بـاستانگرایان افراطی که احیا و مجد عظمت ایران باستان را تنها راه برونرفت از عقبماندهگی و انحطاط میدانستند نمیتوانسته است قرار بگیرد. البته جای هـیچگونه تـردیدی نـیست که مرحوم بهار شخصیت مهم ادبی و فرهنگی در دوره پهلوی بوده و آثار ارزشمندی را هم از خـود بـه یادگار گذاشته است. با این حال برخی از سرودههایش نشان میدهد که نگرشاش نسبت به ایران باستان و واقـعیتهای مـوجود در آن انـتقادی است. وی حتا در نوشتههایی که به مناسبتهایی برای شاگردان و کودکان ایرانی سروده ایـن گـرایش بـاستان گرایانه را نمایان ساخته است:
ما همه کودکان ایرانیم
مادر خویش را نگهبانیم
همه از پشت کیقباد و جمیم
همه از نـسل پور دسـتانیم
زاده کـورش و هخامنیشم
بچهی قارن و نریمانیم
پسر مهرداد و فرهادیم
تیره اردشیر و ساسانیم…